-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 خرداد 1399 09:28
دیروز بعد مدتها با یکی از دوستان همسرجان قرار گذاشتیم و پیک نیک خانوادگی رفتیم. البته سعی کردیم همه چیز را رعایت کنیم اما بعید می دانم که آنقدر موثر بوده باشد. خانم دوست همسرجان هم مانند من باردار بود البته چندین ماه جلوتر از من. آنها یک پسر تقریبا سه ساله هم دارند. کنار ساحل دریاچه رفتیم و اتفاقا محل سایه دار خلوتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 خرداد 1399 07:53
درست است که همه از شیرینی دوران بارداری حرف می زنند اما برای من این چند روز در حکم شکنجه ی مجسم بوده. کمردردی که دارم کشنده نیست اما آنقدر مزاحم هست که حواسم را به خودش پرت می کند. پشت میز که می نشینم بعد از یک ساعتی شروع می کند به اذیت کردن و بعضی روزها دردش خیلی زیاد می شود مثل دیشب که حس می کردم عضلات کمرم در حال...
-
تغییرات
سهشنبه 20 خرداد 1399 07:16
یک اپ روی گوشیم دارم برای دوران بارداری، سیر و پیاز همه چی داخلش هست، از سیر رشد جنین، تغییرات بدن مادر، سایز تقریبی جنین و علامتهای خوب و بدی که ممکن است در این دوران دیده شود. اسمش هست babycenter اگر احتمالا خواستید چک کنید. الان سایز کوچولوی درون من اندازه ی انگور هست، البته بگم مقیاس سایز انگورهای اینجاست که خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خرداد 1399 10:22
یکی از علامتهایی که چند روزی است سراغم آمده حس گرسنگی وحشتناکی است که انگار پایانی ندارد. تمام مدت گرسنه ام، غذا که میخورم نیم ساعت بعدش دوباره حس گرسنگی با همان شدت برمی گردد و فقط حس نیست، سیستم گوارشم با تمام شدت غذا طلب می کند. شبها از همه سخت تر می گذرد. نیمه شب بیدار می شوم هم از گلاب به رویتان برای رفع حاجت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 خرداد 1399 07:33
کار کردن در داروخانه و سر و کله زدن با آدمهای مختلف باعث شده انواع تعریف و تمجید، گله گزاری، تهدید و شکایت را تجربه کنم. این که چقدر مشتری ها حق داشتند و یا نداشتند بماند اما برای من کلاس آموزشی خوبی بوده تا با انواع اصطلاحات انگلیسی و شیوه های ابراز رضایت یا شکایت را یاد بگیرم. برای مثال امروز وقتی برای چند روز...
-
بدون فیلتر
سهشنبه 13 خرداد 1399 10:10
بیشتر از پنج نفر از خواننده های خاموش روشن شدند و برایم کامنت گذاشتند. پس به همین روال ادامه می دهم. از آنجایی که این روزها فرصت بیشتری برای همه چیز دارم تصمیم گرفتم از حال و هوای این روزهایم بنویسم. راستش این پست را قرار بود دو هفته ی دیگر بنویسم اما چون نیاز دارم یک جورهایی خودم را تخلیه کنم پس زحمت خواندنش با شما!...
-
خطاب به خواننده های خاموش
یکشنبه 11 خرداد 1399 07:34
مدتی است که می خواهم پستهایم را خصوصی کنم اما یادم آمد که هر از چند گاهی سر وکله ی چند تا کامنت گذار پیدا می شود که سالی یک بار چیزی برایم می نویسند. برای همین می خواهم ببینم اگر بیشتر از پنج مخاطب خاموش چراغشان را روشن کردند و زیر این پست برایم چیزی نوشتند به همین روال ادامه بدهم بدون محدودیت دسترسی. خواننده های...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 22:15
امتحان ها هم تمام شد به خوبی و خوشی، خدا رو شکر. نمرات هم که طبق انتظار بود و پرونده ی سال اول ختم به خیر شد. پایان سال اول مصادف بود با یک اتفاق خوب. دانشگاه ما هر سال مراسمی دارد برای تشویق دانشجویان نمونه در ابعاد مختلف. به این صورت که وارد یک نظرسنجی می شوی و برای هر عنوان، مثلا دانشجوی موفق در کلینیک یا بهترین در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 اردیبهشت 1399 13:59
هفته ی پیش رو هر روز امتحان دارم. دعا کنید امتحانهای آخر ترم به خوبی و خوشی تمام شود، چند تا خبر خوب دارم که بعد از نهایی شدنشان شریکتان می کنم. نماز و روزه هایتان هم قبول باشد. موقع افطار برای من هم دعا کنید لطفا.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 فروردین 1399 23:39
سال نوی امسال با ماجرای کرونا شروع شد و خدا خودش امسال را به خیر بگذراند. اینجا هم مثل اکثر نقاط دنیا قرنطینه برقرار است. همه جا به جز داروخانه، سوپرمارکتها و مراکز بهداشت و درمان تعطیل شده. دانشگاه ما تا یک هفته ی دیگر شروع نمی شود و بعدش همه ی کلاسها آنلاین برگزار می شود تا اطلاع ثانوی. آدمهای زیادی متاسفانه در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اسفند 1398 23:55
این سیستم هفته در میان امتحان داشتن بدجوری آدم را به خودش مشغول می کند. از فشار این امتحان درنیامده باید برای بعدیش آمادگی بگیریم و زمان در این حالت مثل برق و باد می گذرد. کرونا طرف ما هنوز همه گیر نشده اما تبلیغات برای پیشگیری و کنترلش زیاد است. با خانواده تماس گرفتم، مدرسه ی آبجی کوچیکه تعطیل شده و بقیه ی اعضای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اسفند 1398 14:56
همچنان هستم، کم و بیش وبلاگهای دوستان را می خوانم اما خودم حرفی برای نوشتن ندارم. شاید دلیلش مشغله ی درس و دانشگاه باشد شاید هم فقط تنبلی باشد، نمی دانم! اما زندگی برای من همچنان جریان دارد. طبیعت من انگار رقابت و تلاش برای دست یافتن به بهترین است. ترم پیش موفق شدم جزء 5 درصد ممتاز کلاس بشوم. کلاسی با 156 دانشجو. یک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 دی 1398 07:39
سلام به روی ماه ندیده ی رفقا! اوضاع این طرفها خوب است. تعطیلات بین دو ترم را میگذرانم که در واقع همان کریسمس و سال نو هست. سفرمان را هم به آن شهر تاریخی هنری رفتیم. هشت ساعتی فاصله داشت با شهرمان اما به رفتنش می ارزید. این شهر قبلا مستعمره ی اسپانیا و فرانسه بوده و سرتاسر منطقه ی تاریخیش معماریهای آن دوران خودنمایی می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آذر 1398 13:41
دنیای ذهن، دنیای غریبی است. دنیایی که نمی گذارد خیلی چیزها را فراموش کنی و دنیایی که باعث می شود خیلی چیزها را فراموش کنی.
-
سر خط خبرها
یکشنبه 3 آذر 1398 13:26
* با اینکه می گویند اینترنت وصل شده من اما هنوز موفق به برقراری ارتباط با خانواده ام نشده ام. پیامک به دستشان می رسد و این تنها راه ارتباطی است که فعلا داریم. * چند روز پیش کنسرت شادمهر رفتیم. اصلا فکرش را نمی کردم این قدر از دیدنش ذوق زده شوم. تمام این سالهایی که با آهنگهایش خاطره ساختیم و حالا زنده خودش برایمان می...
-
دلتنگی
پنجشنبه 2 آبان 1398 07:57
روزهایم شلوغ شلوغ است نه اینکه گذری باشد این برنامه ی چهارسال آینده است. هر روز کلاس و درس و کار و فعالیت. توی این شلوغی ها کمتر وقت می کنم با خودم خلوت کنم و امروز صبح فرصت کردم زودتر از خانه بیرون بزنم.پارکینگ دانشکده طبقه چهارم است. جایی که ماشینم را پارک میکنم دید خوبی به شرق دارد جایی که طلوع آفتاب پاییزی را می...
-
شرح آنچه گذشت
دوشنبه 1 مهر 1398 00:23
امروز آغاز هفته ی ششم دانشگاه است. دو امتحان را با نمرات خوب پشت سر گذاشته ام و هنوز دارم خودم را به سیستم هر روز درس خواندن وفق می دهم. اعتراف می کنم هنوز رام نشده ام و عادت سالهای دراز شب امتحان خواندن به این سادگی ها از سرم نمی افتد. هر چند این آخر هفته ای کمی درس خواندم و بار شب امتحان را کم کردم. امتحان جامع...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مرداد 1398 21:23
وارد هفته ی دوم کلاسها شدیم. صادقانه بگویم حجم زیاد درسها غافلگیرم کرده و درس خواندن روزانه جزء واجبات است. از صبح تا عصر سر کلاس هستم و خانه که می رسم تازه باید درس خواندن را شروع کنم. این ترم بیست واحد داریم و هر واحدی قصه ی خاص خودش را دارد. اینجا داروسازی خیلی کلینیکال یا همان بالینی تدریس می شود و آن طور که فکر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مرداد 1398 22:41
نمی دانم که من هم وقتی وارد دانشگاه شدم چه لیسانس، چه فوق، اینقدر به خودم می بالیدم! بعضی از همکلاسی ها چنان چشمهایشان برق می زند و دماغ هایشان باد کرده که انگار شق القمر کرده اند. شاید هم کرده اند، نمی دانم. شاید من هم مثل این جوانهای بیست ساله اینقدر سرخوش و مغرور بودم. هر چه هست خیلی هایشان هنوز بالای ابرها سیر می...
-
یک ارزیابی ابتدایی
یکشنبه 13 مرداد 1398 21:51
فردا روز اول مدرسه است، منظورم همان دانشگاه است. یک گروه اینترنتی داریم برای بحثهای مرتبط با کلاس که فرصتی داد با همدیگر دورادور آشنا شویم. دیروز که جشن روپوش سفید بود خیلی از همکلاسی ها را دیدم. کلاس متنوع و رنگارنگی است، همه سن، همه رنگ همه جنس! حالا کم کم بیشتر برایتان تعریف می کنم وقتی شناختمشان. از رفتار بعضی ها...
-
ختم فرنگی
یکشنبه 30 تیر 1398 07:31
دو هفته ی پیش بود که برد خیلی مختصر در یک جمله این پیام را فرستاد: "ساعت ۲:۳۵ کتی فوت کرد." جمله کوتاه اما اثرش طولانی تر از آن بود که بشود راحت باهاش کنار آمد. دوست داشتم زنگ بزنم و تسلیت بگویم اما می دانستم که زمان خوبی نیست. پس تمام مهارتم در انگلیسی را به کار گرفتم و پیام تسلیتی برایش فرستادم. دیگر خبری...
-
یک پایان و یک آغاز
سهشنبه 25 تیر 1398 21:50
دیروز آخرین امتحان دروس پیش نیاز داروسازی را دادم: امتحان ریاضی. تنها واحد مرتبط با ریاضی که در دوره ی لیسانس و فوق پاس کرده بودم، آمار بود که دانشکده ام آن را قبول کرد اما سایر واحدها را باید می گذراندم. برای ریاضی کالج، اول یک امتحان تعیین سطح لازم است و بسته به آن، می توان واحدهای مورد نیاز را ثبت نام کرد. برای...
-
چالش های ذهنی- قسمت دوم
جمعه 21 تیر 1398 19:14
اولین بار که متوجه الگوی تکراری نسخه هایی که در داروخانه آماده می کردیم شدم اطلاعات دقیقی از نوع آن داروها و کاربردشان نداشتم. شاید چیزی که بیشتر نظرم را جلب کرد قیمتهای داروها بود که بر ای سی عدد قرص قیمتی میان ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ دلار تعیین شده بود. البته بیماران چیزی پرداخت نمی کردند و اکثرشان تحت پوشش بیمه ی خاص و...
-
چالش های ذهنی- قسمت اول
چهارشنبه 19 تیر 1398 00:13
و اما در مورد چالش های ذهنی ام که گفته بودم برایتان می نویسم قصه از این قرار است که برای پیدا کردن آپارتمان نزدیک دانشگاه، خیلی جاها را گشتیم. ساختمان دانشکده ی من در واقع ساختمان اجاره ای در داخل پردیس دانشگاه بزرگتر دیگری است. قصه از این قرار است که پردیس اصلی دانشکده داروسازی در شهری کوچک در فاصله شش هفت ساعتی شهر...
-
غر غرهای متاهلی
دوشنبه 17 تیر 1398 23:36
رابطه ی من و همسر جان چند وقتی است از تب و تاب افتاده یا بهتر است بگویم رابطه ی من با همسر جان دچار سکسکه شده. آستانه ی حساسیتم خیلی پایین آمده و گاهی اوقات با کوچکترین رفتارش از کوره در می روم و دل زده می شوم. جالب این است که وقتی حضور ندارد یا خواب است دلم برایش تنگ می شود و کلی هوایش را می کنم اما همین که از بیرون...
-
دوستی
پنجشنبه 13 تیر 1398 08:16
دوستی دارم اینجا تقریبا از همان ماههای اول ورودمان با هم آشنا شدیم. خانه ی اولمان در یک کمپلکس و منطقه ی مهاجرنشین بود و آژانس پناهندگی که مسئول رتق و فتق امور ما بود با چند مجتمع ساختمانی برای اسکان تازه واردان قرارداد بسته بود و ما هم در یکی از اپارتمان ها سکنی گزیدیم. چرا این را می گویم، برای اینکه بدانید خانواده...
-
کنسرت
چهارشنبه 5 تیر 1398 11:43
چند روز پیش رفته بودیم کنسرت حامد نیک پی. حامد از آن خواننده هایی است که با برنامه آکادمی گوگوش و استیج در میان ایرانیان داخل شناخته شد اما واقعیت این است که او حدود بیست سال است که در این عرصه فعال است. صدای قوی دارد و آهنگ های تلفیقی که اجرا می کند فوق العاده زیبا و شنیدنی است. در این کنسرتش از سبک جدیدش به نام Sufi...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 خرداد 1398 22:27
همین الان که دارم می نویسم ساعت ۱۱ و ۱۵ دقیقه شب هست. یک بشقاب ماکارونی تقریبا خالی روی پایم است و دراز به دراز روی مبل افتاده ام. امروز از آن روزهای کاری خیلی شلوغ بود. پای راستم حسابی درد گرفته و گز گز می کند. چند تا کار عقب افتاده داشتم، انجامشان دادم و حالا از شدت خستگی نمی توانم از جایم جم بخورم. همسر جان امروز...
-
غیرمنتظره
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 14:09
برای ثبت نام دانشگاه باید تاییدیه ی عدم ابتلا به سل تحویل می دادیم. پروتکل اینطوری است که اول باید تست پوستی اش را انجام دهیم. اگر منفی باشد که همان گزارش را تحویل دانشگاه می دهیم اگر مثبت باشد مر حله ی بعدیاسکن ریوی است. اینجا یک تست خونی هست که جایگرین تست پوستی شده به خاطر اختصاصیت بیشتر. اما چون گرانتر است دانشگاه...
-
معضل خارج نشینی
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 13:57
مدتی است با معضل عجیبی مواجه شده ایم. هم من و هم همسر جان. چون اینجا زندگی می کنیم و درآمدمان به دلار است، خانواده، اقوام، دوست و آشنا یکی یکی سر و کله شان پیدا شده برای طلب قرض! واقعا درک نمی کنم چه در ذهنشان می گذرد. احتمالا می نشینند پیش خودشان حساب و کتاب می کنند که هر دلار معادل چقدر تومان می شود و بعد می...