امروز سونوگرافی آخر را انجام دادم. خدا رو شکر بچه حالش خوب است و موقعیتش مناسب زایمان طبیعی. این را خودم هم فهمیده بودم چون چند وقتی است تمام فشار به لگنم منتقل شده  و تمام مدت پاهای پسرک روی ریه هایم فشار می آورد. چند روز پیش انگار فوتبال بازی می کرد بس که مداوم لگد می زد. هرچی تکنیسین سونو تلاش کردصورت فسقلی را نشانم بدهد نشد، آقا پسر صورتش را با دستهایش پوشانده بود و رخ نمایی نکرد که نکرد. پس فردا امتحان آخرم است و بعدش هم اسباب کشی می کنیم. یک آپارتمان نسبتا مناسب پیدا کردیم و امیدوارم که جابجا شدنمان به خیر و خوشی بگذرد. 

علیرغم اینکه از روز اول قرارم این بود اسم تکراری برای بچه انتخاب نکنم اما حالا که ملاقه به ته دیگ خورده، فعلا سر اسم "رایان" توافق کردیم. طبق تحقیقات من رای+ان به معنای اندیشمند است و در اشعار قدیم هم به کار رفته. در عربی نام دربان یکی از دربهای بهشت است که روزه داران از آن وارد می شوند و معنای این طرفیش هم‌ شاه کوچک است. 

من همچنان دنبال اسم هستم اما همسری می گوید اسم را پسندیده و هر اسم دیگری را می توانیم به عنوان اسم وسط انتخاب کنیم. احتمال دارد که نظرم این ماه آخری به کلی عوض شود...


فکر کنم فشار امتحانهای پایان ترم و ماه آخر حاملگی و بیرون نرفتنها و آدم ندیدن ها باعث شده ناخودآگاهم دست به کار شود و کلی آدمهایی که توی زندگیم دیگر نیستند را  به یادم بیاورد. از همکلاسی های قدیمی گرفته تا استادهای دور و نزدیکم. کاش این کرونا زودتر برود پوسیدیم بس که خانه ماندیم

بلک فرایدی بهانه ای شد تا بالاخره صندلی ماشین و کالسکه ی بچه را بخرم. انواع مدلها توی بازار بود و از یک کیفیتی به بعد قیمتها بالای پانصد دلار بود. کیفیت صندلی ماشین برایم مهمتر بود خصوصا ایمنی اش و نهایت برند chicco گرفتم که توی همه ی رده بندیها اول بود. حدود صد دلار هم تخفیف خورده بود. کالسکه را هم یک مدل متوسط از خودشان گرفتم و پرونده را بستم‌. برای یک دسته ی قابل تنظیم یا یک آفتابگیر و چیزهای خیلی کوچک مدل را گرانتر می کنند در حالی که به قول همسر جان نهایت چرخهای کالسکه است که باید خوب باشد و بقیه اش به طول عمر وسیله کمکی نمی کند. وسایل حمام بچه را هم گرفتم و یک سری خرده ریز دیگر مانده که باید به فکر باشم اما خوب الان خیالم راحتتر است. مایع لباسشویی مخصوص لباس بچه هنوز نگرفته ام لباسهای نوزادیش را میخواهم بشویم، دیگر وقتش است کم‌کم کیف روز بیمارستان را آماده کنم. برای خودم هم یک سری لباس و وسایل خریدم که آنها را هم تا یک دور به آب نزنم دلم راضی نمی شود استفاده شان کنم. بین من و سه هفته ی طولانی امتحانهای پایان ترم، دو روز باقی مانده است. این هفته که می آید کلاسهایمان تمام می شود و بعد امتحان پشت سر امتحان تا هجدهم دسامبر. 

شرایطی پیش آمده که خانه را تا پایان دسامبر باید تخلیه کنیم. آپارتمان فعلی نزدیک دانشگاه است اما هم  مجتمع خیلی قدیمی است و هر روز یکجایش خراب می شود هم خود آپارتمان برایمان کوچک است و محیطش را هم دوست ندارم. چون نزدیک مرکز شهر است هر روز خبر شوتینگ و دزدی می رسد. هرچه منطقه بهتر اجاره ها هم بالاتر و تفاوت ماهانه ی اجاره مان یک دفعه سیصد چهارصد دلار می شود که خوب چاره ای نیست. آپارتمان دو خوابه گرانتر است. برای شش ماه اول که من هنوز کلاسهای دانشگاهم برقرار است تصمیم گرفتیم همچنان نزدیک بمانیم اما سال بعد که من همه اش بیمارستان کارورزی دارم می توانیم جابجا شویم منطقه ی فارسی زبانها که دستمان برای مهد کودک بازتر است. 

میان این همه شلوغی، هنوز اسمی برای پسرک پیدا نکردیم. هیچ اسمی به دلم نمی نشیند. صدرا هم دیگر دوست ندارم  خصوصا که تازگیها متوجه شدم یکی که اصلا ازش خوشم نمی آید اسم پسرش را صدرا گذاشته. نه اسم فارسی نه بین المللی هیچی به دلم نمی نشیند. خلاصه اینکه فعلا ذهنم مشغول است و راه به جایی نمی برد.