همین الان که دارم می نویسم ساعت ۱۱ و ۱۵ دقیقه شب هست. یک بشقاب ماکارونی تقریبا خالی روی پایم است و دراز به دراز روی مبل افتاده ام‌. امروز از آن روزهای کاری خیلی شلوغ بود. پای راستم حسابی درد گرفته و گز گز می کند. چند تا کار عقب افتاده داشتم، انجامشان دادم و حالا از شدت خستگی نمی توانم از جایم جم بخورم. همسر جان امروز کلی ورزش کرده و حسابی خسته شده بود. برای همین زود به تخت رفته و الان دارد خواب هفت پادشاه را می بیند. دکتر هم رفتم، کلی قرص و دوا نوشت که یک هفته ای هست دارم مصرف می کنم. البته  برای مشکل تیروئیدم هنوز کاری نکرده ام. دکترم نامه داده برای متخصص غدد و گویا پیدا کردن متخصص غددی که بیمه ی من را قبول کند کار حضرت فیل است. بعد از کلی تلفن بازی با بیمه و مطب دکترم، بالاخره یک متخصص پیدا کردم که هنوز موفق نشده ام وقت بگیرم. دوشنبه اول صبح، اولین کارم تماس با دکتر مربوطه است. دکتر خودم می گوید پیش-پرکاری تیروئید  دارم و باید قبل از اینکه تبدیل به شکل حادش بشود علتش را پیدا و کنترل کنم. بهتان گفته بودم اخیرا دچار چالش های ذهنی زیادی شده ام؟ علتش محیط جدیدی است که زندگی می کنیم و آدمهایی از دنیایی کاملا متفاوت. یک روز که مثل الان خسته نبودم از از این آدمها و دنیایشان برایتان می نویسم‌.