من و شیفت های اضافه و تکالیف دانشگاه و امتحان مهمی که ماه آینده در پیش دارم.‌ دختر همکارم مریض است و مجبوریم شیفت هایش را کاور کنیم. امتحان ورودی دانشگاه ماه دیگر است و من رسما هیچی نخوانده ام. به یک فورس خیلی قوی نیاز دارم تا همه را بتوانم کاور کنم. برایم دعا کنید.

سالگرد

بعد از دعوای آن روز، کلی حرف زدیم و همسری هم قبول کرد که حق با من است و به خانواده ی خواهرش هم نصف مبلغی که لازم بود را قرض داد. آنها هم  با کمک ما و چند نفر از دوستانش مشکلشان حل شد. دو سه روزی طول کشید تا یخ رابطه آب شد و البته من یک سری تغییرات در حساب و کتاب بانکی مان آوردم  علیرغم اینکه می دانم  خیلی به مذاقش خوشش نیامد! بهش گفتم هر عملی عواقبی دارد و این یکی از همان عواقب است.

هفته ی پیش قبل از دعوا، سفر یک روزه ای داشتیم به یک آبشار دیدنی در استان همسایه. با خانواده ی دوست همسرم همسفر شدیم. زن و شوهر جوان به علاوه ی پسربچه ی یک ساله شان. زوج خونگرمی هستند . هرچند که کوچولویشان تمام حواسشان را به خود گرفته بود و خیلی کم پیش می آمد که بتوانیم گپ و گفت  کاملی داشته باشیم‌ اما سفر با همراهیشان خوش گذشت. 

می دانستید دیروز سالگرد ورودمان به آمریکا بود. یک سال مثل برق و باد گذشت. یادم نمی رود حسی که بدو  ورودمان داشتیم. حس آلیس در سرزمین عجایب، حس گالیور در سرزمین لی لی پوتها و حس کریستوف کلمب وقتی پا به قاره ی آمریکا گذاشت. چه ساعتهایی که صرف مطالعه ی وبسایت ها نکردیم برای اینکه از چند و چون زندگی در اینجا آگاه شویم‌. خدا را شکر که در فروم ها و یوتیوب به همه جور سوالی پاسخ داده می شود. یادم می آید ماههای اول که ماشین نداشتیم معمولا کارمندهای امور پناهنده ها یا دوستان همسری ما را این طرف آن طرف می بردند. یک وقتهایی که به هیچ کدام در دسترس نداشتیم از اتوبوس استفاده می کردیم. یادم می آید اولین بار، قبلش در یوتیوب ویدیوی آموزشی  استفاده از کارت اتوبوس را تماشا کردیم تا سوتی ندهیم. انواع مکالماتی که در بانک یا سوپرمارکت لازم بود بدانیم را آنلاین مرور می کردیم. شاید باورتان نشود تا مدتها نمی دانستیم cash back که در فروشگاهها ازمان می پرسیدند چیست. در واقع مساله همینقدر ساده بود که وقتی با کارت بانکی ات داری پرداخت می کنی امکان این را داری که مقداری پول نقد هم از کارتت برداشت کنی، بدون اینکه لازم باشد به خودپرداز بانکت مراجعه کنی. آن موقعها من درگیر مفهوم cash back در  آگهی های تبلیغاتی بودم و ذهنم اصلا ساده فکر نمی کرد. در واقع از بمباران اطلاعات گیج شده بودم. یک جورهایی هم بیشتر این رمزگشایی ها به عهده ی من بود و همسر جان که زبانش یک چند سطحی با من فرق دارد علیرغم تلاشش خیلی موفق نمی شد. مگر اینکه به سایت های ایرانی های ساکن اینجا سرک می کشید و تکه های پازل زندگی در US را کنار هم می گذاشت. خوب هر دویمان تا حد زیادی مدیون لطف دوستانی هستیم که تجربه هایشان رل با حوصله و به زبان ساده با بقیه به اشتراک می گذاشتند‌. من همیشه ایرانی ها را به خاطر این ویژگی سازماندهی کردن و تشکیل گروههای حمایتی تحسین می کنم. در همین شهر خودمان انجمن زنان داریم، انجمن نویسندگان فارسی زبان،  گروه نقد فیلم و خیلی گروههای دیگر که من خیلی آشنایی ندارم. دستشان درد نکند.

خلاصه اینکه زندگی با بالا پایینی هایش همچنان جریان دارد و ما تن سپرده ایم به این جریان جاندار دائمی.

دعوا

عصبانی ام، خیلی عصبانی. اولین دعوای جدی زندگی مشترکمان اتفاق افتاد. 

ادامه مطلب ...

صندلی داغ

در پاسخ به چالش وبلاگ جناب هاتف در اینجا در گرامیداشت روز وبلاگ نویسی فارسی در شانزده شهریور این پست را اختصاص داده ام به سوال های یک صندلی داغ وبلاگی. من البته دنبال مسابقه و برنده شدن نیستم. مسلما از خواننده هایم هم نمی خواهم بروند به فلان شماره پیامک بدهند که من برنده شوم! فقط این چالش بهانه ای شد برای مرور آنچه در دوران وبلاگ نویسی ام گذشت.  این شما و صحرا در صندلی داغ:

۱. وبلاگ نویسی رو چطوری و از چه زمانی شروع کردین. از حال اولین پستتون بگین و اگر میدونین روزش رو هم بنویسین. حال و هوای اون روزها رو بگین. اولین بار که به دنیای وبلاگ نویسی پا گذاشتم فروردین ۱۳۸۹ بود.  یادم است با یک نقل قول از اُشو شروع کردم راجع به آزادی. می دانستم جایی را می خواستم که از خودم بنویسم برای خودم. و آن وبلاگ اکنون در گورستان وبلاگستان دفن شده با تمام خاطرات شیرین و تلخِ تلخِ تلخش...

۲. وبلاگ نویسی آیا چهارچوب خاصی داره؟ آیا باید به یک قواعدی پایبند بود یا خیر؟ نظرتون رو بگین.  به نظرم جذبه ی گشت و گذار در دنیای وبلاگ ها به نداشتن چارچوب خاص و در بند نبودن قاعده و بند است. البته من وبلاگهایی را که کارشان کپی و پیست است و محتوایی تولید نمی کنند را اصلا مخاطب قرار نمی دهم. منظورم دوستان جانِ وبلاگ نویسی است که خانه مجازیشان هر کدام عطر و بوی خودش را دارد. از گندم وفادار به خواننده هایش، بهار بانوی خوش انرژی، باران با آن عکسهای تروتازه ی شمالی تا دکتر هفتی که تمام بی اعصابی هایش را می نویسد. اگر قرار بود اینها قاعده مند باشند که دیگر همه اش می شد خانه های مسکن مهری با یک سر و شکل و کمترین استحکام. اما حالا هر کدام خانه ی باشکوهی دارند که می توانم هر روز چند دقیقه ای مهمانشان باشم بی آنکه لحظه ای احساس رخوت و کسالت بکنم.

۳. مخاطب هدف شما معمولا کیه ؟ برای کی می نویسین؟ (مخاطب خاص منظورم نیست. خوانندگان وبلاگ منظورمه.برای کدام دسته از خوانندگان می نویسین). اوایل برای خودم می نوشتم. همین که جایی بود از آنچه برایم اتفاق می افتاد بی قید می نوشتم راضیم می کرد. اما بعد که خواننده پیدا کردم و بعضی از خواننده ها به دوستان خوبم تبدیل شدند هم برای خودم هم برای آنها نوشتم. دنیای وبلاگ متاسفانه طوری است که نمی توانی دوستان خوبت را همیشه داشته باشی. دوستی که تصمیم گرفت دیگر ننویسد و غیبش زد. دوستی که تصمیمی نگرفت و غیبش زد. دوستانی که به مرور از وبلاگستان کوچ کردند و  تو همچنان دلتنگ نوشته ها، نظرات و  دوستی هایشان هستی. صادقانه بگویم اوایل برایم مهم نبود که کسی نوشته هایم را بخواند و روزانه نویسی ام خط سیر ثابتی داشت اما حالا که یکی دو تا کامنت برای هر نوشته ام بیشتر نمی گیرم انگیزه ی سابق را ندارم. البته سپاسگزار دوستان عزیزی چون گندم جان و کیهان خان هستم که همچنان به صفحه ی بی رمق من سر می زنند.

۴. وضعیت فعلی وبلاگستان رو چطور می بینین؟ رکود 

۵. فکر می کنین برای جلوگیری از کپی کردن چکار میشه کرد؟ آیا مشکلی با کپی شدن دارین؟ به گمانم کار زیادی نمی شود کرد. حتی اگر امکان کپی مستقیم را از صفحه ات برداری باز هم یکی پیدا می شود اسکرین شات بگیرد. دوست نویسنده ای داشتم که می گفت وبلاگ دیگری مطالش را با کمی تغییر به نام خود می زند. این چیزها آدمهایی که در نوشتن جدی هستند را دلسرد می کند.

۶. آیا شبکه های اجتماعی دشمن وبلاگ نویسی ان؟ به نظر شما چه تاثیری روی وبلاگ داشته؟ بستگی به آدمش دارد. من فیس بوک و اینستاگرامم را دارم برای دوستان و آشنایان مورد اعتماد که جنبه هایی از زندگی شخصیم را با ایشان به اشتراک می گذارم که محدود به چارچوبی است که خودم تعیین می کنم. و وبلاگی دارم با خوانندگانی که بدون پیش داوری نشئت گرفته از بکگراندم پای حرفهایم می نشینند و دو کلام حرف حساب می زنیم.

۷. وبلاگ نویسی چه اثری روی زندگی شخصی تون گذاشته؟ بیشتر در موردش بنویسین؟ تا جایی که به خاطر دارم در دوره های حساس و بحران های زندگیم به طرز عجیبی به وبلاگ پناه آوردم و همیشه کسی را یافتم که دلگرمم کند، انگیزه بدهد، دعوایم کند و محرم راز باشد. نوشتن در وبلاگ در یکی از سخت ترین شکستهای عاطفی زندگیم  واقعا نجاتم داد.

۸. قدرتمند ترین زمانتون توی وبلاگ نویسی به نظرتون کی بوده و به نظر شما چه چیزی قدرت حساب میاد؟ بر اساس چه مبنایی این فکر رو می کنین؟ زمان عاشقی و فراق و هجران.‌ من معمولا آدم منطقی هستم و ذهنم خیلی خیلی سختگیر و مقرراتی است. وقتی عاشق شوم وقتی که پای قلب در میان باشد تبدیل می شوم به یک آدم دیگر. پر از کلمه می شوم که می خواهند از روحم سرریز کنند. و این درست زمانی است که چون همه من را صحرای منطقی عاقل می شناسند پناه می آورم به وبلاگی که می توانم احساساتم را در آن لحظه ی خاص، بی سانسور و بدون ترس از برچسب و پیش داوری بیان کنم. احساساتی ناب در پوشش واژه هایی عاشقانه...دوران عاشقی قدرتمندترین دوران وبلاگ نویسی ام بود.

۹. چقدر نظرات وبلاگ و آمارتون براتون مهمه (چه محتوایی چه تعدادی)‌؟ کامل توضیح بدین. خیلی دنبال آمار نیستم اما برایم‌مهم است آدم های مختلف چه برداشتی از نوشته ام می کنند. نظرات خیلی خیلی برایم ارزشمند است.

۱۰. وبلاگ چه چیزی رو به شما داد و چه چیزی ازتون گرفت؟ من آدمی هستم که برای چیزی که الان هستم قدم به قدم آزمون و خطا کردم. گاهی یک خطا را چندین بار تکرار کردم تا در نهایت درسی که باید می گرفتم را گرفتم. نوشتن در وبلاگ کمکم کرد الگوهای رفتاری درست و نادرستم را پیدا کنم. دوستانی داشتم که گوشزد کردند الگوهای غلط را و دوستانی که دل به دلم دادند موقعی که تصمیم های درست سخت می گرفتم. وبلاگ بیشتر از آنکه چیزی از من بگیرد، چیزها به من بخشیده.

۱۱. مشکلاتی که سر راه وبلاگ نویسی هست چیه؟ داشتن مخاطب. به گمانم مخاطب چیزی است که هیچ نویسنده ای، چه یک وبلاگر آماتور، چه یک نویسنده ی مشهور، نمی توانند بیخیالش شوند. سخت است مخاطب  خوب پیدا کردن در این درندشت وبلاگستان.

۱۲. حذابیت وبلاگ ها و وبلاگ نویسی توی چیه؟ آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند!

۱۳. چی نگه تون داشته که نوشتن وبلاگتون رو ادامه میدین؟ هر وقت اینجا می نویسم انگار وقتی به خود خودم اختصاص داده ام. به آن خودی که در هیاهوی روزمره ی زندگی، کمتر حالش را می پرسم‌. به وبلاگ نویسی ادامه می دهم چون به این زمان های خلوت با خودم نیاز دارم.

۱۴. دوست خوبی از وبلاگ پیدا کردین؟ چقدر باهاش صمیمی شدین؟ چندین دوست خوب دارم. هیچوقت خارج از دنیای مجازی ندیدمشان. یکی شان شخصیت واقعی ام را می شناسد اما آنقدر برایم عزیز است که باعث شده مرز دنیای مجازی  و واقعی را کمی خم کنم تا او در قالب هر دو دنیایم بگنجد. 

۱۵. آرزو و ایده آل شما در وبلاگ و وبلاگ نویسی (چه خودتون چه دنیای وبلاگ نویسی) چیه؟ بنویسین. داشتن دوستان دست به قلمی که هم زیبا می نویسند و هم زیباتر می اندیشند. دوستانی که برای خواندن نظرات همدیگر در مورد نوشته هایمان لحظه شماری می کنیم. دوستانی که انگار از ازل قرار بوده در مکانی، زمانی، به بهانه ای با هم آشنا شویم. نکته ی دیگر این که؛ برای من زیبانویسی خیلی مهم است. از خواندن نوشته های جاندار لذت می برم و هنوز که هنوز است دلم برای آنا و قصه هایش تنگ می شود...


حس و حال

مدتی است دلتنگ دوستهای خیلی صمیمیم شدم. نه اینکه اینجا دوست نداشته باشم اما بعضی دوستی ها حاصل یک دوره خاص، زمان خاص و مکان خاص هستند. مثلا دوستی که در دوران زندگی در خوابگاه داشتی را به ندرت و شاید اصلا بتوانی در جای دیگری پیدا کنی. خوابگاه می شود خانه ی تو و هم اتاقی ها و هم سوئیتی ها خانواده ات. نوعیت دغدغه ها و مسائل روزمره با هر دوره ی دیگری از زندگیت کاملا فرق می کند. خیلی مهم است دوستی داشته باشی هر از گاهی از خاطرات مشترکی که داشتید صحبت کنید. نه صرف اینکه مروری بر خاطرات باشد و موضوعی برای صحبت برای اینکه خودت را یادت بماند. گذر زمان و شرایط آدم را به مرور زمان عوض می کند. بعضی تغییرات خوب است اما بعضی شان آنقدر ها هم خوب نیست. برای همین گاهی برای اینکه یاد خودت بیفتی و از آدمی که آن زمانها بودی از اراده ای که داشتی از نشاط و سرزندگی جوانیت انگیزه بگیری لازم است دوستی داشته باشی که دستت را بگیرد و به آن روزها ببرد. دوستانی که این روزها کمتر در دسترس هستند ی دوستانی که خودشان اسیر زندگی روزمره شده اند و دیگر حوصله و رمقی برای مرور گذشته ندارند. 

پی نوشت: عیدتان خجسته