وارد هفته ی دوم کلاسها شدیم. صادقانه بگویم حجم زیاد درسها غافلگیرم کرده و درس خواندن روزانه جزء واجبات است. از صبح تا عصر سر کلاس هستم و خانه که می رسم تازه باید درس خواندن را شروع کنم. این ترم بیست واحد داریم و هر واحدی قصه ی خاص خودش را دارد. اینجا داروسازی خیلی کلینیکال یا همان بالینی تدریس می شود و آن طور که فکر می کردم قرار است حداقل سال اول تکرار مکررات باشد نیست. قسمتیش تکراری است اما نحوه ی آموزش و کاربردش کاملا جدید است. از این بابت خوشحالم چون دارم چیزهای جدید یاد می گیرم و یک دنیای جدید در انتظار اکتشاف من است. 

نمی دانم که من هم وقتی وارد دانشگاه شدم چه لیسانس، چه فوق، اینقدر به خودم می بالیدم! بعضی از همکلاسی ها چنان چشمهایشان برق می زند و دماغ هایشان باد کرده که انگار شق القمر کرده اند. شاید هم کرده اند، نمی دانم. شاید من هم مثل این جوانهای بیست ساله اینقدر سرخوش و مغرور بودم. هر چه هست خیلی هایشان هنوز بالای ابرها سیر می کنند. فکر کنم این نشست هیجانات از عوارض تجربه ی تکراری روز اول دانشگاه و بالا رفتن سن است. امیدوارم همه ی این فازهای روز اولی و هفته ی اولی محرکی شود برای شروع پرقدرت ترم تحصیلی برای همه!

یک ارزیابی ابتدایی

فردا روز اول مدرسه است، منظورم همان دانشگاه است. یک گروه اینترنتی داریم برای بحثهای مرتبط با کلاس که فرصتی داد با همدیگر دورادور آشنا شویم. دیروز که جشن روپوش سفید بود خیلی از همکلاسی ها را دیدم. کلاس متنوع و رنگارنگی است، همه سن، همه رنگ همه جنس! حالا کم کم بیشتر برایتان تعریف می کنم وقتی شناختمشان. از رفتار بعضی ها خوشم نیامد، خیلی ها دوستانه برخورد کردند و باید دید در آینده با چه کسانی می توان دوست شد. چندین همکلاسی ایرانی دارم، با یکی شان از قبل دوست بودم که رفتارش در مراسم عجیب و غریب بود به جهت احوالپرسی‌. فکر کنم احتمالا از این به بعد رویش خیلی حساب باز نکنم. مونا همکلاسی ایرانی دیگرم بود که از فارسی حرف زدن من و همسر جان متوجه همزبانی شد و خودش جلو آمد و سلام داد. بعد مراسم هم  همسر و دوستانش را به ما معرفی کرد. دختر گرم و بی غل و غشی به نظر می آمد. یکی دیگر از ایرانی ها، که نفر اول در صف بود طبق حروف الفبا و من کنار دستش بودم متولد امریکا بود‌. کمی هم صحبت شدیم زیادی استرس داشت و معذب بود، بعد یک مدت بیخیالش شدم و به حال خودش گذاشتم. تک و توک ایرانی های دیگر هم هستند که هنوز فرصت آشنایی پیدا نکردم. محجبه ها شش نفر هستیم. یکیشان به طور اتفاقی دختر رییس داروخانه ی سابقم درآمد. با مادر و پدرش احوالپرسی گرمی داشتم اما همکلاسی ام بر خلاف والدینش، خیلی کم حرف  و بی سر و صدا بود.  یکی دیگر دختر عراقی است که خیلی پرحرف و خوش برخورد است هرچند به طور کلی فکر نمی کنم بتوانم خیلی ارتباط قوی برقرار کنم. دوست پاکستانی ام دختر زیرکی به نظر می آمد هرچند فرصت نشد هم صحبت شویم اما انرژی مثبتی اطرافش دارد که خوشایندم بود. دو نفر دیگر را در حد سلام و علیک دیدم که به احتمال زیاد عرب هستند.بعد از آن متوجه شدم کلی همکلاسی ویتنامی دارم. مدیر محل کار جدیدم دختری ویتنامی است  که خیلی با هم زود جوشیدیم و رفیق شدیم. حالا باید دید همکلاسی ها چطوری هستند. بقیه ی کلاس ترکیب هندی، آفریقایی آمریکایی و سفید پوست هستند. گفتم که رنگارنگیم‌. حالا وقتی که کلاسها شروع شد آنالیزم را برایتان می نویسم‌.