خرید

بالاخره اولین خرید بچه را انجام دادم. یک گهواره ی چندکاره که هم محل خواب و نشستن نوزاد است  و این قسمتش قابل جدا شدن و حمل است. هم جای تعویض پوشک دارد که البته من خیلی متوجه چرایی فلسفه ی اضافه کردن  چنین قسمتی نشدم چون خودم به شخصه راحتترم از این تشکچه های ضدآب بخرم و روی تخت یا فرش عوضش کنم. فضای زیر گهواره هم برای بازی بچه استفاده می شود وقتی که بزرگتر شد. آپشن موزیک و ویبره و حرکت هم دارد که فعلا نظری در موردشان ندارم. ترنج جان هم در کامنتش قبلا پیشنهاد داده بود که کاربردی تر است.  این روزها والمارت روی وسایل بچه تخفیف بزرگی زده و من هم یک مدل که صد دلار آف خورده بود را زیر نظر داشتم، لحظه ی آخر قبل سفارش، همسر جان پرسید که سایت خود فروشنده را نگاه کردم یا نه. وقتی سایتشان را چک کردم دیدم بله قیمت خود فروشنده به علاوه ی تخفیف خوشامدگویی شان، قیمت را حتی شصت دلار پایینتر می آورد. اینطور شد که توانستیم با یک قیمت مناسب، مدل نسبتا بهتری بگیریم. بی صبرانه منتظرم برسد و جایش را در اتاقمان تثبیت کنیم. برای صندلی ماشین و کالسکه هم تصمیممان بر مدل دوکاره اش است  که همان صندلی ماشین بعد روی پایه ی کالسکه قرار میگیرد و نیاز به جابجایی بچه نیست. قیمتها خیلی متنوع است اما تقریبا همه شان گران به حساب می آیند. ما هم قصد داریم مدلی بگیریم که چند سال اول دیگر نیاز به تعویضش نداشته باشیم، به عبارتی بنجل نباشد. فعلا ذهنم  یارای سایت ها و کامنتها را زیرو رو کردن ندارد، این باشد پروژه ی بعدی. اما در عوضش کلی لباسهای یکسره ی صفر و یک و دو خریدم‌. اینجا یک برندی هست به اسم Carter که تعریفش را زیاد می کنند برای لباس بچه. من که طرح و مدلشان را خیلی پسندیدم‌. البته هنوز نمی دانم چرا اینها اینقدر طرح دایناسور و کوسه روی لباسهای پسرانه شان زیاد است اما رنگ بندیشان قشنگ است. همسرجان به صورت نامحسوس گفت لباسهای رنگ دخترانه هم بگیرم بیشتر چون خودش رنگهای ملیح و شاد دوست دارد :)) اینهایی که سفارش دادم خوب است اما احساس می کنم خیلی ژیگولی اند و باید لباسهای راحتی هم بگیرم مثل زیرپیراهنی های کوچک و شورت. حوله و پتوهای کوچک هم هنوز مانده. یکی دو دست ست کامل هم میخواهم بگیرم برای روز بیمارستان. احتمالا سراغ فروشگاه دیگری می روم، چون این یکی بعد چند دست لباس، همه شان به نظرم تکراری آمدند. پسرم در چله ی زمستان به دنیا می آید برای همین لباسهای سه ماه اولش را با در نظر داشت سرما، پوشیده تر و گرمتر گرفتیم. و برای سه ماه و شش ماهگی مدلهای خنکتر. گرمای اینجا که دیگر زبانزد است و باید حواسمان باشد. یک حسی همه اش به من می گوید وقتی پسرک بیاید احتمالا نصف خریدهایم بی استفاده می ماند و مجبور می شوم یک سری لباسها را دوباره بگیرم. همسرجان پا به پای من لباسها را نگاه می کرد و ذوق می کردو البته گاهی مانع من می شد برای خریدهای خیلی گران، مثلا برای سایز صفر می گفت کل استفاده ی اینها یک ماه باشد یا نه و نمی صرفد. من خودم سر قیمتها سختگیر هستم ولی گاهی این طرحهای گوگولی فیلتر کنترل قیمت آدم را خاموش می کند. به هر حال همین که چند دست اول را خریدیم احساس بهتری دارم و لیستم را کم کم خط می زنم به مرور زمان. 

پ.ن: با دکترم که تلفنی حرف می زدم گفت دیگر وقتش است لگدها و حرکات بچه را حس کنم روزی چند بار. من یک چیزهایی حس می کنم بیشتر مثل این می ماند که توی دلم حباب بترکانند. اگر همان است که معمولا اول صبح و عصرها گاهی حسش می کنم. اولین بار که حسش کردم بین خواب  و بیداری بودم و تمام صورتم قرمز شد. فکر کنم شوکه شده بودم و کمی هم ترسیده. هنوز هم هربار حسش می کنم کمی جا می خورم اما دیگر به پهنای صورتم رنگ به رنگ نمی شوم.

رویا

چند وقتی است خوابهای واضحی می بینم. مسلما اثر هورمونهای این دوران است. دیشب یا صبح بود فکر کنم خواب پسرم را دیدم با جزئیات کامل. بغل پدرش بود و پشتش به من بود اما رویش را برگرداند و شروع به حرف زدن کرد. یادم نمی آید چی ها گفت اما انگار یکساله باشد. رنگ پوستش روشن مثل من و همسرجان، موهایش رنگی بین طلایی و مسی و چشمهایش نه به درشتی پدرش و نه به بادامی مادرش کمی خمار و چیزی میان سبز و عسلی بود. اینها که گفتم هر کدام می توانند اتفاق بیفتند چرا که من بچگیهایم موهایم طلایی بوده برای دو سال اول و بعدش که تراشیده اند دیگر به آن روشنی موهای نوزادی نشده و همسری هم موهایش خرمایی است. رنگ چشم پدرم عسلی تیره است و مادربزرگ سمت پدریمان چشمهای سبز دارد که هیچ کداممان به ارث نبردیم! اینها از سمت من است اما سمت همسری هم پوست تیره داریم، هم موهای سیاه زاغی. فکر کنم پسرک توی خواب ترکیب ایده آل ذهنی من بوده و خیلی نباید روی رویای حاملگی حساب باز کنم اما دیدنش در خواب انگار نوید می دهد که ناخودآگاهم کم کم دارد کنار می آید با قضیه ی مادر شدن و البته مادر یک پسر بچه بودن. نوشتم تا بعدها بیایم خوابم را با واقعیت مقایسه کنم :))

امروز بساط آش پزون داریم. چند روز پیش کلی سبزی تازه خریدیم و خرد کردیم و حالا افتاده ایم روی دور غذاهای سبزی دار. کلی سبزی خشک دارم اما انگار آن رنگ و بویی که باید را نمی دهد و فقط در صورتی که فریزرمان خالی باشد سراغشان می روم. بارداری کمی تنبلم کرده و البته تنها دلیلش نیست. کلاسهای آنلاین و تمام روز پشت میز نشستن خودش یک عامل مهم در این بی تحرکی است. دیروز بالاخره تصمیم گرفتم خرید بچه را شروع کنم. با همسر جان سری به فروشگاه تارگت زدیم و کلی گشتیم. راستش آنقدر تنوع زیاد بود و بعضی چیزها که من تازه می فهمیدم برای بچه لازم هست که کلا خرید نکردم. چون آپارتمانمان یک اتاق خواب بیستر ندارد قصد نداریم خریدهای بزرگ و جادار بکنیم. یک گهواره ی جمع و جور که بشود کنار تخت خودمان برای ماههای اول جا داد تا وقتی که سال دیگر خانه را عوض کنیم و بشود بزرگتر و جادارترش را گرفت. برای لباس خیلی سختگیر نیستم و می دانم دفعه ی بعد که خرید بروم می توانم مقدار زیادیش را یکجا بگیرم. خرد و ریزه های ضروری را حتما باید لیست کنم که بعدا یادم می رود. سخت است ولی باید از یکجا شروع کرد.


شبهای امتحان آدم دوست دارد هر کاری بکند جز درس خواندن. ساعت ۱۲:۱۷ بعد از نیمه شب است و فردا  اولین امتحان جامع ترم  برگزار می شود. همه پنج کلاس را تقریبا یکبار و دوبار خوانده ام و نوبت مرور کردن است. بعید می دانم بیدار بمانم. می خوابم و ۴ و ۵ صبح بیدار می شوم. بدی این ترم این است تا خود پنجشنبه ی قبل امتحان کلاس داریم از ۸ صبح تا ۵ عصر و من تمام این هفته را یکسره درس خواندم تا پاسی از شب. درسها حسابی کاربردی شده و البته سختتر اما جالبتر با کلی کیسهای بالینی. آدم مجبور است مدام در حالت آماده باش و تجزیه و تحلیل این دارو و آن مریض و فلان بیماری و مکانیسم باشد. خلاصه عالمی دارد برای خودش داروسازی.

پ. ن: من هنوز که هنوز است کیک یا همان تکان خوردن گل پسر را حس نمی کنم. البته راستش اصلا نمی دانم باید منتظر چی باشم که اسمش را کیک بگذارم. توی سونوگرافی که حسابی در حال ورجه وورجه بود اما گویا گیرنده های من هنوز انقدر حساس نشده اند.

پ.ن ۲: فردا اولین روزی است که با شکم بالا زده همه ی همکلاسیهایم را می بینم. البته آنقدر لباسهای گشاد می پوشم که جلب توجه نکنم و هفته ی پیش که یک آزمایشگاه داشتم همکلاسیم متوجه نشد و من هم چیزی نگفتم. فعلا که کسی چیزی نمی داند تا ببینم در آینده چه می شود!