خودم را پرت کرده ام روی تشکچه های راحتی پنبه ای که مادرم دوخته و در خلوت خودم برایتان می نویسم. چند روزی است پیش آقای همسر هستم. آقای همسر خانه نقلی در پایتخت اجاره کرده تا این مدتی که پیشش هستم را راحت و بی دردسر زندگی کنیم. اما هنوز خانه مان را درست و حسابی نچیده و مرتب نکرده سروکله مادرشوهر پیدا شد. مادر آقای همسر به بهانه مراسم ختم و به هدف عمل چشمش رهسپار شهر محل سکونت ما شد و احتمالا مهمان و همراه ما خواهد بود در تمام مدتی که قرار بود من و آقای همسر دوتایی زندگی کنیم. شنبه وقت عمل دارد و از آنجایی که از فرزندانش فقط آقای همسر در این شهر اقامت دارد لذا پرستاری و نگهداری و تیمارش با من و آقای همسر است. اول که شنیدم خیلی ناراحت شدم؛ از این بابت که خانواده آقای همسر می دانند که من موقتی و گذری آمده ام و درست در همین موقع مادرشان را راهی عمل می کنند. اصلا هدف ما از اجاره ی خانه تنها بودنمان اول زندگی بود. تا همین دیروز حسابی شاکی و ناراحت بودم، اما دیدم اگر بخواهم این ناراحتی را ادامه بدهم این چند روزی که پیش آقای همسر هستم به تلخی و دلخوری می گذرد و چیز دیگری نصیب جفتمان نمی شود. اینطوری شد که غرغرها و کنجکاوی ها و پرحرفی های مادر آقای همسر را با سکوت و لبخند و بیخیالی زیر سبیلی رد می کنم و آقای همسر هم با رد پررنگی از تشکر در نگاه، کنار خانومش با کلی عشق زندگی می کند. این هم یک مدل زندگی کردن است دیگر!
این روزها من و آقای همسر بیشتر و بیشتر داریم زوایای پنهانی شخصیتمان را کشف می کنیم و خدا رو شکر از اکتشافاتم ناراضی نیستم. آقای همسر خیلی صبور است و خوب بلد است مراعات همه چیز را بکند. زبان من در بعضی موقعیتها کمی تند و تیز است که در مقابل خویشتن داری آقای همسر دارد کم کم تعدیل می شود.داریم همدیگر را یاد می گیریم کنار همدیگر و همین که در خانه خودمان کنار هم هستیم یک دنیا ارزش دارد.