خانه ی ما

خودم را پرت کرده ام روی تشکچه های راحتی پنبه ای که مادرم دوخته  و در خلوت خودم برایتان می نویسم. چند روزی است پیش آقای همسر هستم. آقای همسر خانه نقلی در پایتخت اجاره کرده تا این مدتی که پیشش هستم را راحت و بی دردسر زندگی کنیم. اما هنوز خانه مان را درست و حسابی نچیده و مرتب نکرده سروکله مادرشوهر پیدا شد. ‌مادر آقای همسر به بهانه مراسم ختم و به هدف عمل چشمش رهسپار شهر محل سکونت ما شد و احتمالا مهمان و همراه ما خواهد بود در تمام مدتی که قرار بود من و آقای همسر دوتایی زندگی کنیم. شنبه وقت عمل دارد و از آنجایی که از فرزندانش فقط آقای همسر در این شهر اقامت دارد لذا پرستاری و نگهداری و تیمارش با من و آقای همسر است. اول که شنیدم خیلی ناراحت شدم؛ از این بابت که خانواده آقای همسر می دانند که من موقتی و گذری آمده ام  و درست در همین موقع مادرشان را راهی عمل می کنند. اصلا هدف ما از اجاره ی خانه تنها بودنمان اول زندگی بود‌. تا همین دیروز حسابی شاکی و ناراحت بودم، اما دیدم اگر بخواهم این ناراحتی را ادامه بدهم این چند روزی که پیش آقای همسر  هستم به تلخی و دلخوری می گذرد و چیز دیگری نصیب جفتمان نمی شود. اینطوری شد که غرغرها و کنجکاوی ها و پرحرفی های مادر آقای همسر را با سکوت و لبخند و بیخیالی زیر سبیلی رد می کنم و آقای همسر هم با رد پررنگی از تشکر در نگاه، کنار خانومش با کلی عشق زندگی می کند.  این هم یک مدل زندگی کردن است دیگر!

این روزها من و آقای همسر بیشتر و بیشتر داریم زوایای پنهانی شخصیتمان را کشف می کنیم و خدا رو شکر از اکتشافاتم ناراضی   نیستم. آقای همسر خیلی صبور است و خوب بلد است مراعات همه چیز را بکند. زبان من در بعضی موقعیتها  کمی تند و تیز است که در مقابل خویشتن داری آقای همسر دارد کم کم تعدیل می شود.داریم همدیگر را یاد می گیریم کنار همدیگر و همین که در خانه خودمان کنار هم هستیم  یک دنیا ارزش دارد.


نظرات 6 + ارسال نظر
مریم جمعه 5 آذر 1395 ساعت 21:53 http://magam-khaton.blogsky.com

چه کار خوبی میکنید
دعا میکنم مادر شوهر جانت بزودی رفع رحمت کند

آری مادرشوهر رفتند سراغ خانه زندگی خودشان

سارای قصه چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 15:28

سلام..این متن رو خیلی وقت پیش خوندم مبی..اما نمیدونم چرا کامنت نگذاشتم...فقط یه نفس راحت و یه لبخند بابت روزهایی که گذشت نثار آرامش این کلمات کردم و رفتم ..

سلام سارای عزیزم. این روزها آرامش دارم و همه اش را مدیون آقای همسر هستم.

نیلی شنبه 29 آبان 1395 ساعت 19:08 http://niiliia.blogsky.com

به به چه روزای شیرینی...
راستش رو بخوای الان معنی دلتنگی و دوری ای که توی پست های قبل درموردش مینوشتی رو درک میکنم.
سخته و شیرین.
امیدوارم عاقبت بخیر بشیم همگی دور هم

سلام نیلی عزیزم. مراقب خودت باش. سلامت باشی همیشه

بهار شیراز پنج‌شنبه 20 آبان 1395 ساعت 12:57

هم فرکانس ها همدیگه رو پیدا می کنن.
من، تو ، تیلو
باید به زندگی قشنگ نگاه کرد تا روی خوشش رو بهت نشون بده

بخند تا دنیا بخنده

تیلوتیلو دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 15:22 http://meslehichkass.blogsky.com/

میدونی طرز نگاهت به زندگی قشنگترین مدل نگاه کردنه
کاش هممون تمرین کنیم
حتی خودت
بدون تمرین ممکنه مهارتش یادمون بره

آره ما آدما فراموشکاریم. باید تمرین کنیم

تیلوتیلو شنبه 15 آبان 1395 ساعت 15:07 http://meslehichkass.blogsky.com/

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد