ورژن های من

امروز وقتی موفق نشدم آقای همسر را از خواب بیدار کنم سرم را فرو کردم توی گوشی ام و شروع کردم به فیس بوک و تلگرام و اینستاگرام گردی و وقتی هیچ کدام راضیم نکرد یوتیوب را باز کردم و اولین ویدئویی که روی صفحه آمد را باز کردم‌ . یکی از کنسرتهای محسن یگانه بود و بعد از شنیدنش یادم آمد یک زمانی چقدر طرفدار یگانه و آهنگهای شکست عشقیش بودم. بهانه ای شد تا به آهنگهای جدیدش گوش کنم و بعدش هوس  صدای شادمهر کردم و شروع کردم به پلی کردن موزیک ویدیو های جدیدش و ناخودآگاه غم آمد و نشست روی قلبم. یاد خاطراتم افتادم، یاد احساساتی که داشتم و شوق و انگیزه ای که زمانی از  تپیدن قلب عاشقم نصیبم شده بود.وبلاگ قبلیم یادتان هست؟ اگر قسمتهای تلخ آخرش را فاکتور بگیریم آن قسمتهای عاشقانه اش تجربه ی دمیده شدن روحی دوباره در کالبد تنم بود، شبیه هیچ کدام از ورژن های خودم نبودم و دختربچه ای شاد در من می رقصید. نیاز به تجربه ی دوباره ی چنین حسی دارم، حسی که زندگی را برایم رنگارنگ کند. دخترک غمگین درونم از غمگین بودن خسته شده است...

عجیب نیست که در حال حاضر دوستی ندارم که بتوانم برایش حرف بزنم؟ در زندگی روزانه ام در کابل هیچ گزینه‌ای برای دوستی ندارم. آقای همسر پررنگ حضور دارد اما نمی توان از یک مرد انتظار داشت تمام حرفهای زنانه تو را درک کند. ساعتهای خالی ام را با فیلم و وب گردی می گذرانم و آن را مصداق نوعی خودکشی می پندارم. من به روزمرگی دچار شده ام.

روزهای زندگی

#همچنان خبری از رفتن نیست و من تصمیم گرفته ام آخر ماه یک مسافرت چند روزه به قصد کارهای اداری  ایران بروم. البته اگر خبری بشود که برنامه کنسل می شود.

#کلاس زبان می روم و تصمیم دارم به طور جدی دو ماه دیگر امتحان تافل را بدهم و پرونده اش را ببندم. بعد هم شروع کنم به مکاتبه با اساتید و فرآیند اپلای.

#حال رابطه ی من و آقای همسر هم خوب است فقط نمی دانم این اواخر چرا اینقدر جیغ جیغو شده ام، نسبت به همه چیز زود واکنش نشان می دهم و آقای همسر می گوید بعضی وقتها ترسناک می شوم. بلاتکلیفی ناخودآگاه روی رفتارم تاثیر گذاشته و خدا رو شکر که آقای همسر حوصله مندانه با من تا می کند‌.

#درس دادن با زبان روزه چقدر سخت است، آخر کلاس دومم رنگ به رخم نمی ماند و دانشجوها شوخی و جدی می گویند "استاد روزه سرت تاثیر کرده، نگرانیم" و من تا دقیقه آخر درس می دهم.

#دوستی گیر سه پیچ داده من را بکشاند سمت یکی از آیین های تصوف اهل سنت، نه من اهل سنتم و نه اهل تصوف. کمی تحقیق کردم و خوب اگر تبلیغات منفی علیه این آیین ها  را فاکتور بگیرم، باید بگویم اگر قرار بود صرف ذکر گفتن و یک سری اعمال تقلیدی مراحل معرفت پروردگار طی می شد که الان دنیا جای بهتری برای زندگی بود. فکر کنم یکی باید دوستم را از آنجا بکشد بیرون!

#مراقب خودمان باشیم.

جهنم

کسی در من غمگین است، کسی در من گریه می کند‌. از وقتی انفجار دیروز اتفاق افتاده در خلوت خودم به سکوت دچار می شوم، زل می زنم به درون خودم و حرفی برای گفتن ندارم. اشک حلقه می زند در چشمهایم و بغضم را نترکیده، فرومی دهم.  نمی توانم در حضور دیگران عزاداری کنم،  نمی توانم غمگین باشم و نمی توانم اشک بریزم. از وقتی به اینجا آمده ام  چندین و چند انتحار و انفجار اتفاق افتاده و دردناک این است که روز بعد از حادثه، همه چیز به حالت عادی بر می گردد و انگار نه انگار آن همه آدم مرده اند‌. اینجا بعد از مدتی همه چیز برایت عادی می شود؛ از آلودگی و کثافت گرفته تا خشونت و کشتار. اینجا جهنمی است که مردمش به فراموشی دچارند.