روال اوضاع مثل همیشه است با این تفاوت که حال من بهتر است. قرص ضد اضطرابم تا حدودی کمک کرد اما چون عارضه ی جانبیش خواب فراوان بود بعد از سه هفته بیخیالش شدم و دیگر استفاده نکردم‌. این ترم چون صبحها بیمارستان می روم و عصرها دانشگاه، خیلی کم غذا شده ام، یک وعده بیشتر توی روز نمی خورم و به طرز عجیبی وزن کم کرده ام و دارم به سایز قبل حاملگی بر میگردم البته با یک سری تغییرات دائمی :)) پسر کوچولوی مامان حالا نه ماهه شده، حالا می تواند با کمک بایستد و از روروئکش بگیرد و آهسته قدم بردارد. تعادلش هنوز خیلی کار دارد اما احتمالا تا قبل تولدش راه می افتد اگر خدا بخواهد. موهای سرش را چند وقت پیش تراشیدیم و حالا دیگر خیلی خوب یکدست رشد کرده. تنها چیزی که نگرانم کرده اینکه توی یک ماه آخر وزنش ثابت مانده، قد کشیده اما وزنش تغییری نکرده. همسرجان می گوید به خاطر فعالیت فراوانش است، یک دقیقه هم استراحت ندارد، مدام در حال چهار دست و پا کردن یا تلاش برای راه رفتن است. البته عفونت گوش هم گرفته بود که خیلی اذیتش کرد. دوشنبه وقت دکتر دارد برای چکاپ نه ماهگی. یادم باشد از دکترش بپرسم. امروز توی مهد عکاس می آورند برای هالوین. دو دست لباس گرفتم برای پسرک. یکی یک پیژاما پر از پامپکین همراه ست کفش و کلاه نارنجی، یکی هم کاستوم خرچنگ به رنگ قرمز. امیدوارم بگذارد کاستوم تنش بماند حداقل برای چند دقیقه. پسرک از لباس های پوشیده خیلی خوشش نمی آید. راستی از زمان حاملگی دیگر حلقه ی ازدواجم اندازه نیست و خیلی وقت است می خواهم حلقه ی جدید بخرم‌. همسرجان می گوید یک حلقه ی گرانبها بخریم اما من راستش زیاد علاقه مند نیستم چون مال نگهدار خوبی نیستم و اگر خود حلقه را گم‌ نکنم احتمال اینکه رویش خش بیندازم یا نگینش را گم کنم فراوان است. شاید یک حلقه ی ساده طلایی بگیرم چون بیمارستان می روم راحتتر است و لازم نیست نگرانش باشم. فعلا همین خبرها را داشتم. تا بعد!