I see a ...

پسرک زبان باز کرده البته به انگلیسی، با اینکه همیشه به فارسی حرف می زنیم در خانه اما بیشتر روزش در مهد کودک است  و طبیعی است که با انگلیسی نزدیکی بیشتری دارد. توی ماشین که هستیم شروع می کند به گفتن "I see a ..." و هرچیزی که می بیند را می گوید و کلماتی که بلد نیست را هم یک چیزی از خودش می سازد و می گوید. معلمش هم می گفت این روزها خیلی بیشتر حرف می زند. حالا که برایش کتاب می خوانم می نشیند و گوش می دهد. قبلا فقط ورق می زد تا تمام شود اما حالا با حوصله گوش می دهد. توی لیست خریدم باید کتاب هم اضافه کنم، کتابهای قدیمی اش را علاقه ای نشان نمی دهد. همچنان من را "بَ بَ" صدا می زند و من هم قبول کردم و اصراری به تصحیح کردنش ندارم. این روزها من و همسر تلاش داریم که به پسرک یاد بدهیم نمی تواند هرچیزی که می خواهد را با گریه به دست بیاورد. گاهی موفق می شویم و گاهی کوتاه می آییم. پروژه ی بعدی مان از پوشک درآوردنش هست. توی مهد کم کم دارد تمرین می کند اما در خانه اصلا حاضر نیست تلاش کند. ماه دیگر که سرم خلوت شد باید یک فکری بکنم.

کفش، مصاحبه و غیره

تصمیم داشتم کفش رسمی راحتی برای بیمارستان بخرم به خصوص که الان با لباس رسمی هر روز باید برم و نمی‌تونم کتونی بپوشم. یه مدل کفش هست اسمش clog هست خیلی از پرسنل بیمارستان دیدم پاشون می کنند‌ خیلی یغور و سنگین دیده میشه ولی انگار همون باعث میشه وقتی ساعتها سر پا هستی فشار روی پا کمتر بشه و البته درد کمر هم ناشی از پوشیدن کفش بدون ساپورت به وجود نیاد. خیلی اینور اونور توی مدلهای شناخته شده گشتم اما نمیدونم چی شد سر از وبسایت کفش فروشی محبوبم clark دراوردم و یه جفت کفش رسمی شیک خریدم. فکر کنم علتش این بود که ۴۰درصد تخفیف زده بودند روی کفش ها و اینکه کفشی که فعلا می پوشم یه گوشه اش به جایی کشیده و خراب شده البته اونقدر توی چشم نیست اما خوب بهانه ای شد برای خرید. اینم عکسش:


این روزها، روزهای شلوغی هست کلی مصاحبه برای رزیدنسی انجام دادم و مصاحبه های بیشتری هم در راهه، یک ماه پیش رو ماه سرنوشت سازیه برام دعا کنید‌.

 امروز رفتم کت شلوار بگیرم برای مصاحبه جمعه نمیدونم چرا  macy's هیچی نداشت جز چند تا مدل محدود که خوشم نیومد. سوئیتی که الان دارم خیلی تکراری شده و کت های قدیمیم دیگه اندازه ام نیست. امروز برم فروشگاههای دیگه ببینم چی پیدا می کنم. 

پسرک هم کلی بزرگ شده تولد دو سالگیش دو هفته پیش بود. نمیدونم چرا من رو بَ بَ صدا میکنه به جای ماما اما پدرش رو در شیرین ترین حالت ممکن دَدی صدا میکنه. پسرک حروف الفبای انگلیسی رو یاد گرفته و جز چندتا حرفی که تلفظشون براش سخته همه رو تقریبا درست میگه. نمی دونم کی باید خوندن رو یادش بدم یا اصلا چطوری یاد بدم. حروف رو هرجا ببینه میتونه بخونه اما تصوری از کلمه نداره. اعداد رو هم تا بیست بلده هرچند هنوز یک رو به فارسی میگه و بقیه رو به انگلیسی :) تصمیم دارم الفبای فارسی رو هم یادش بدم کم کم اما پدرش میگه ممکنه گیج بشه که البته بعید میدونم.