مسافر

می دانید بعضی وقتها خوشحالم که با آمدنمان  به آمریکا از همه چیز دور شده ام. از دور زدنهای بیخودی، از آدمهایی که هر کدام در حباب خیالی شان زندگی می کردند، از بی ثباتی اوضاع اقتصادی گرفته تا ناامنی و جنگ و انتحار. نه وقتی که در ایران بودم و نه ایام کوتاهی  که در افغانستان گذراندم، برای من هیچ چیز حالت دائمی نداشت. حتی قبل از ازدواجم و اینکه بدانم قرار است راهی ینگه ی دنیا شوم هم همیشه می دانستم در آن دیار ماندنی نیستم. حالا بماند که فکر می کنم اینجا هم قرار نیست تا پایان عمرم بمانم. حس مسافری را دارم که برای توشه و‌ آذوقه مدتی اسکان می گیرد و دوباره بار سفر را می بندد. برای من سکون برابر رکود است.