از کجا چه خبر

اجیرجیرک را چند باری حمام کردیم از آن موقعی که راجع بهش نوشتم و پروژه هربار موفقیت آمیز بود. پسرک تمام مدت آرام بود و بازی می کرد و من هم موفق شدم تمیز بشورمش.  تشکر از همه ی دوستانی که راهنمایی کردند و تجربه هایشان را به اشتراک گذاشتند :)

هوا این چند روزه حسابی سرد شده و اطراف برف می بارد. البته که در شهر ما خبری نیست اما به خاطر یخبندانش دیروز توی اتوبان یک تصادف زنجیره ای شده بودو چیزی حدود صد ماشین به هم خورده بودند. متاسفانه شش نفر هم جانباخته داشته. من خیلی طرفدار رانندگی توی اتوبان نیستم چون راننده های بی ملاحظه زیاد هستند و رانندگی با سرعت هفتاد مایل در ساعت و بالاتر کار را سخت تر می کند اما خوب خانه ی جدیدمان تا دانشگاه مسیرش مستقیما ازاتوبان راه دارد و من هم چاره ای جز رانندگی ندارم.

دو تا از امتحانهای دوهفته در میانم را  پشت سر هم دادم.  اولی جبرانی  امتحان بعد از زایمانم و دومی هم بلافاصله امتحان روتین که با بقیه کلاس دادم. متوسط نمرانم  B plus شد. بد نیست و با شرایطی که من داشتم  همچنان نمراتم از متوسط کلاس بالاتر بود. پس دست مریزاد به خودم.

پسرک نافش بعد از افتادن درست خوب نشده.  پیش دکترکه بردمش داروی سیلورنیترات که برای خشک کردن بافت باقی مانده به کار می رود را استفاده کرد. قرار شد صبر کنیم تا دو هفته ببینیم اگر خوب شد که چه بهتر و اگر نه یک بار دیگر تکرار کنیم. و بعدش اشاره به جراحی و این حرفها هم کرد به عنوان آخرین راه حل که خوب اصلا خوشم ‌نیامد. فعلا که به نظرم دارد بهتر می شود، خدا کند زودتر خوب شود بی دردسر. 

چند تا از همکلاسی هایم برای پسرک هدیه گرفته اند. یکی شان یک ست لباس نوزادی و وسیله ی حمام نوزاد همان زمان کریسمس قبل از تولد جیرجیرک برایش گرفته بود. بعد از تولد پسرکوچولو، پنج نفراز دوستهای صمیمی ام روی هم پول گذاشتند و کارت هدیه دادند و خودشان گفتند برای پوشک هایش که خیلی گران است و من هم اتفاقا تمامش را پوشک خریدم. دو نفر از دیگر دوستانم هم هر کدام بسته های بزرگ پوشک هدیه آورده اند در کنار کادوهای دیگرشان. امروز یکی دیگر از همکلاسیها، از طریق آمازون یک بسته ی بزرگ دستمال مرطوب فرستاده بود به آدرس خانه مان.  انصافا وسایل بچه خیلی گران است به خصوص پوشک و هدایای بچه ها خیلی کاربردی است. دستشان حسابی درد نکند. 

و این بود ماجراهای این اواخر :)

پی نوشت: پسرک چند روزی است بعد از شیر خوردن خیلی اذیت می شود و تا آروغش را نگیرم مدام گریه می کند. قبلا این طوری نبود، شیر خشک و شیشه هایش هم تغییری نکردند. آروغ هایش هم بزرگ است نمی دانم این همه گاز از کجا توی معده اش پیدا می شود. اگر آروغش نیاید‌ بالا می آورد و بیشتر اذیت می شود.  راه حلی سراغ دارید؟ 

پسرک امروز چهار هفته اش تمام شد.  این تقریبا یک ماه مثل برق و باد گذشت و چیزی که این روزها بیشتر از همه ذهنم را مشغول کرده این است که به خاطر همه ی مشغله ها مبادا دارم لحظه های بزرگ شدن او را از دست  می دهم. وقتی نیازهای روزانه اش برطرف می شود و می خوابد برمی گردم سر درسهایم و در عین حال مدام دلم برایش تنگ می شود. دوست دارم وقتی در آرامش است و گریه نمی کند، وقتهایی که مشغول کشف دنیای اطرافش است و با هیجان دوروبرش را نگاه می کند پیشش باشم. اما نمی شود. کلی کار عقب افتاده دارم که از هر لحظه ای که پسرک اجازه می دهد استفاده می کنم. پدرش وقت بیشتری با او می گذراند و باید اعتراف کنم بیشتر از من او قلق بچه را بلد است، این که روتینش چه هست و هر مرحله گریه اش برای چیست و کلا بهتر از من پسرک را آرام می کند. وقتهایی هست که هرکاری بلدم می کنم و پسرک آرام نمی گیرد و آن وقت اگر پدرش خواب باشد بیدارش می کنم و می گویم "باباییش کار، کار خودت است" و این طور وقتها کمی غصه هم می خورم که چرا نمی توانم پسرم را آرام کنم. هرچند پسرک روی صدای من حساس است و اگر رو به خواب باشد و صدایم را بشنود بیدار می شود و بهانه ام را می گیرد. یک وقتهایی هم هست زور پدرش بهش نمی رسد و آن موقع تنها چیزی که آرامش می کند آغوش مادرش است و بس. 

حمام کردن پسرک خودش یک چالش بزرگ است، آب را دوست دارد و خیلی آرام است موقع شستشو اما من هنوز نمی توانم پسرک را طوری بشویم که تمیز تمیز شود. مثلا نمی دانم چطوری زیر گردن یا پشتش را بشویم چون گردنش هنوز سفت نشده و مثل موم توی دست آدم سر می خورد. پدرش هم کمک می کند اما باز هم انگار نمی شود. هر چقدر که پسرک آب را دوست دارد از لباس عوض کردن بدش می آید و جیغ و داد می کند. تازگیها بینی اش هم گرفته، فکر می کنم سرماخورده، دکتر که معاینه اش کرد گفت چیزیش نیست و برای گرفتگی بینی اش هم قطره ی سدیم کلراید نوشت که هنوز استفاده نکردم. پسرک موقع شیرخوردن صدای بامزه ای تولید می کند که اوایل نگرانم کرده بود اما دکترش گفت طبیعی است و با بزرگ شدنش این صداها هم برطرف می شود. من جیرجیرک صدایش می کنم وقتهایی که شیر می خورد و او هم به مادرش زل می زند و حتما فکر می کند این مامان من هم تکلیفش با اسم من مشخص نیست :)

امتحان پس فردا را که بدهم باید بنشینم یک لیست تهیه کنم از کارهای عقب افتاده در کنار پروژه هایی که تا آخر ماه باید تحویل بدهم. این ماه، ماه پرکار و شلوغی است، امیدوارم که بتوانم به خوبی از پس همه ی شان بربیایم در کنار تجربه ی شیرین لحظه های مادر و فرزندی...

دو هفته و نیم از تولد پسرک می گذرد. راستش را بخواهید نسبتا سخت گذشته. نابلدی، بی تجربگی، دست تنها بودن و خستگی هر کدام به نحوی آدم را درگیر می کند. پسرک یک هفته زودتر از موعد به دنیا آمد. درد زایمان خیلی طولانی شد و در نهایت بی حسی موضعی یا همان اپیدورال گرفتم.  زایمان طبیعی با حداقل احساس درد برای خودش تجربه ای بود. البته من دوازده ساعت بیشتر درد کشیدم و باید بگویم طاقتش را اصلا نداشتم نمی توانم تصور کنم آنهایی که درد اصلی زایمان را کشیدند چطوری تحمل کردند. وقتی بستری شدم تب داشتم و همینطور حرارت بدنم بالاتر می رفت. اول تست کوید گرفتند و نتیجه اش منفی شد. بعدش شروع کردند به آنتی بیوتیک درمانی. برای همین هم یک شب بیشتر در بیمارستان بستری بودم. پسرک خدا رو شکر سالم و سلامت به دنیا آمد و واکنش من موقع به دنیا آمدنش اشکهای بی مقدمه بود. حس زیبایی که باید قابش کرد و تا ابد به دیوار دل آویزان کرد.

 شیر آنطور که باید تولید نمی کنم به همین دلیل ترکیب شیرخشک و شیر خودم را شروع کردم. اوایل عذاب وجدان داشتم اما بعدش کم کم به صرافت افتادم که اگر شیر به اندازه ی کافی داشتم هم باز هم نمی رسیدم. دستگاه پمپ خیلی کمکم کرده به زیاد شدن شیرم اما خود سرهم کردن دستگاه و تمیزکاری بعدش کلی زمان بر است. پسرک بین شیشه و سینه در چرخش است و خوب مسلما شیشه برایش راحتتر و کم زحمتتر است اما به هر ترفندی شده روزی چندبار وادارش می کنم سهمیه غذایش را از تولید به مصرف بگیرد. پسرک چهره ی بامزه ای دارد و به طرز عجیبی به مادرش شباهت دارد. انگشتهای کشیده و باریکش کپی من است. استخوان بندی صورتش شبیه من است و چال گونه اش به پدرش می ماند. وقتی بیدار است من و پدرش تمام تلاشمان را می کنیم تا آرام بگیرد و وقتی به خواب می رود دلمان برایش تنگ می شود. محبتی که روز به روز عمیقتر می شود...

 کلی از درسهای دانشگاه عقب افتادم. امتحان اول را با یک هفته تاخیر قرار است این هفته بدهم. درسها سخت نیستند مشکل این است تا یک مبحث را شروع می کنم آنقدر بینش کار پیش می آید که رشته ی کار به کلی از دستم در می رود. استادها خیلی راه آمده اند و حمایتم کرده اند و به خاطر وجود چنین آدمهای مهربانی شکرگزارم.