دو هفته و نیم از تولد پسرک می گذرد. راستش را بخواهید نسبتا سخت گذشته. نابلدی، بی تجربگی، دست تنها بودن و خستگی هر کدام به نحوی آدم را درگیر می کند. پسرک یک هفته زودتر از موعد به دنیا آمد. درد زایمان خیلی طولانی شد و در نهایت بی حسی موضعی یا همان اپیدورال گرفتم.  زایمان طبیعی با حداقل احساس درد برای خودش تجربه ای بود. البته من دوازده ساعت بیشتر درد کشیدم و باید بگویم طاقتش را اصلا نداشتم نمی توانم تصور کنم آنهایی که درد اصلی زایمان را کشیدند چطوری تحمل کردند. وقتی بستری شدم تب داشتم و همینطور حرارت بدنم بالاتر می رفت. اول تست کوید گرفتند و نتیجه اش منفی شد. بعدش شروع کردند به آنتی بیوتیک درمانی. برای همین هم یک شب بیشتر در بیمارستان بستری بودم. پسرک خدا رو شکر سالم و سلامت به دنیا آمد و واکنش من موقع به دنیا آمدنش اشکهای بی مقدمه بود. حس زیبایی که باید قابش کرد و تا ابد به دیوار دل آویزان کرد.

 شیر آنطور که باید تولید نمی کنم به همین دلیل ترکیب شیرخشک و شیر خودم را شروع کردم. اوایل عذاب وجدان داشتم اما بعدش کم کم به صرافت افتادم که اگر شیر به اندازه ی کافی داشتم هم باز هم نمی رسیدم. دستگاه پمپ خیلی کمکم کرده به زیاد شدن شیرم اما خود سرهم کردن دستگاه و تمیزکاری بعدش کلی زمان بر است. پسرک بین شیشه و سینه در چرخش است و خوب مسلما شیشه برایش راحتتر و کم زحمتتر است اما به هر ترفندی شده روزی چندبار وادارش می کنم سهمیه غذایش را از تولید به مصرف بگیرد. پسرک چهره ی بامزه ای دارد و به طرز عجیبی به مادرش شباهت دارد. انگشتهای کشیده و باریکش کپی من است. استخوان بندی صورتش شبیه من است و چال گونه اش به پدرش می ماند. وقتی بیدار است من و پدرش تمام تلاشمان را می کنیم تا آرام بگیرد و وقتی به خواب می رود دلمان برایش تنگ می شود. محبتی که روز به روز عمیقتر می شود...

 کلی از درسهای دانشگاه عقب افتادم. امتحان اول را با یک هفته تاخیر قرار است این هفته بدهم. درسها سخت نیستند مشکل این است تا یک مبحث را شروع می کنم آنقدر بینش کار پیش می آید که رشته ی کار به کلی از دستم در می رود. استادها خیلی راه آمده اند و حمایتم کرده اند و به خاطر وجود چنین آدمهای مهربانی شکرگزارم.

نظرات 12 + ارسال نظر
Baran سه‌شنبه 14 بهمن 1399 ساعت 12:20

سلام صحرا بانوی عزیزم،
آقا پسر گل مون چطورا؟ایشالا که خوب وسلامتید

روز زن و روز مادر رو خدمت شما و مادر عزیزتون تبریک عرض میکنمدر امان الله باشید همیشهتی بلامیسر

سلام بر باران بانو
خدا رو شکر هر دو خوبیم
شما اولین نفری بودی روز "مادر" رو بهم تبریک گفتی، خیلی ذوق زده شدم اصلا متوجه نبودم خودم حالا از مخاطبهای تبریک روز مادر هستم روز مادر شما هم مبارک

ترنج دوشنبه 13 بهمن 1399 ساعت 16:28

خیلی تبریک میگم. بچه و پمپ و... و در کنارش درس خوندن دست تنها خیلی سخته. امیدورام که همه چیز راحت تر بگذره.

دارم بهتر میشم ترنج جان اما خوب تا رو غلطک بیفته امور هنوزخیلی مونده

سارای قصه پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 21:18

ای جاااان دلمممم
جاااان دلمممم
جاااان دلممممم

نامدار باشه آقا رایان قصه الهی
مراقب صحرا هم باش مفصل
سلام

سلام سارای جان

بهار شیراز سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 04:19

عزیزکممممممم...مادر شدن ات مبارک باشه...
حسابی مادری کن و صفا کن...چقدر شیرینه لحظه شیر دادن به بچه

ممنونم بهار جان، البته شیر دادنها فعلا دردناک و با اعمال شاقه است باشد که به شیرینیش افزوده بشه

مهتا دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 08:27

سلام صحرا جون حداقل درد زایمان واسه بی حسی نبوده خواهر ما انرژی مثبت فرستادیم برات :-) از طرف من ببوسش آرزوی عاقبت بخیری دارم واسه گل پسر
بیا بگو اسمش چی گذاشتی

مهتای عزیزم، رایان رو انتخاب کردیم.

ترانه یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 14:15

قدم نورسیده باز هم مبارک و خسته نباشی واقعا. دست تنها یی توی غربت زیاد راحت نیست. جه اسمی انتخاب کردی برای پسر کو‌چولو؟

مرسی ترانه جان. رایان رو نهایی کردیم دیگه

مینو یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 06:52 http://Minoog1382.blogfa.com

شروع قصه پسرک شیرینمان
ایشالاقصه زندگیش پرباشه ازشیرینی وشادی.
خسته میشی وسخته اماازپسش برمیای.
خدابه استادای همراه وهمدل سلامتی بده وبه تعدادشون اضافه کنه.

و شروع فصل جدید زندگی

نوا یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 06:18

سلام عزیزم هرجا سختت شد بپرس از بقیه. کم کم روال کار و زندگی دستت میاد. لطفا بچه بغلی نکنید بذارید اکثر اوقات سر جای خودش باشه اینجور بعدا راحت تری. دم نوش گیاه بادیان برای زیاد شدن شیره بخور. فک کنم بلد باشی چیه. بلد نبودی سرچ کن متوجه میشی.ما ک میگیم بادیون.

نوا جان ممنون از راهنماییت، باید وقت کنم یه سری به مغازه های ایرانی اینجا بزنم ببینم پیدا می کنم یا نه

محدثه یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 03:57

عزیزم... نوزاد و بوی خوب بچه... به به... بیخوابی های شبانه و کولیک برای اکثر بچه ها هست و مادر کلافه میشه مخصوصا از کم خوابی... شیشه یا شیر مادر، هر دو برای رفع گرسنگی بچه هست و خوبه که شیر خودتم میدی... خیلی حس خوبیه... مخصوص وقتی پنج ماهه میشن قشنگ خوردنی ان

کلافگی اوایل خیلی زیاد بود اما کم کم دارم عادت می کنم به کم خوابی ها و بیدار شدنها. پسرک خیلی اذیت نمیکنه اگه شبها بیدار باشه روز تقریبا همش خوابه و یا برعکس. حداقل میرسیم در طول روز به کارامون برسیم

نسترن یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 01:27 http://second-house.blogfa.com/

عی جااانم
خدا قوت چه حس خوبیه یه موجود کوچولو ترکیبی از خود آدم و عشقش باشه خدا حفظش کنه
هرچی بیشتر شیر بخوره شیرتو بیشتر میشه، عرق رازیانه هم شیرافزای خیلی خوبیه
امیدوارم تو امتحانات هم موفق باشید

ممنونم نسترن جان. فعلا که همه میگن کپی خودم شده

الی شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 23:52 https://elimehr.blogsky.com/

ای جانم
اول مراقب خودت و بعد هم پسرک باش
قطعا مادری زیبا ترین حس دنیاست خوشحالم که تجربش کردی دوست عزیزم

الی عزیزم، واقعا همینطوره، در توصیف حس مادری کلمات ناتوانند

تیلوتیلو شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 23:27 https://meslehichkass.blogsky.com/


وای چقدر هیجان انگیز بود خوندن این پست
اشک اومد توی چشمام
همیشه کنار هم خوشبخت باشین

عزیز دل هستی گندم جان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد