گوشی نو

بالاخره بعد از کلی بالا پایین کردن، بودجه ام را بررسی کردن، مزایا و معایب لیست کردن، بالاخره بین آیفون و سامسونگ، همان برند همیشگی یعنی سامسونگ را خریدم. نه که اهل ریسک و امتحان چیزهای تازه نباشم راستش از نظر اقتصادی وقتی قیمت مدلهای معادل مقایسه کردم اصلا به صرف نبود چون آیفون چیزی حدود ۶۰۰ دلار گرانتر درمی آمد. دلیلی که گوشیم را عوض می کنم هم این است که وقتی کاور نداشت از دستم افتاد بدنه اش ترک خورد و دوربینش هم کیفیت سابق را ندارد. از طرفی مدل پنج سال پیش است و دیگر آپدیت جدید نمی آید. توانستم حدود ۴۰۰ دلار تخفیف بگیرم به خاطر healthcare worker بودن و همچنین پس فرستادن گوشی قدیمیم. ایرپاد و کاور و محافظ صفحه هم گرفتم و مجموعا با قیمت خیلی خوبی توانستم گوشیم را نو کنم. البته هنوز به دستم نرسیده، فکر کنم دو روز دیگر پست می کنند. همسرجان اول که اصرار داشت آیفون بخرم و وقتی دید من زیاد برایم فرقی نمی کند اصرار کرد که note بخرم که قلم هم دارد اما راستش مدلش زیادی یوغور و گوشه دار بود و من کلا از قلم زیاد استفاده نمی کنم. حالا هروقت به دستم رسید می نویسم چقدر ازش راضی هستم. 

کوتاهی مو

پسرک را دیروز بردیم آرایشگاه موهایش را کوتاه کنیم. جالب است از در آرایشگاه که وارد شدیم سریع برگشت که نمی روم. جذابیتهای آرایشگاه اصلا برایش اهمیتی ندارد وقتی می داند قرار است آنجا موهایش را کوتاه کنند. سالنی که می رویم مخصوص بچه هاست و صندلی ها همه ماشینهای رنگارنگ هستند و روبروی هر صندلی هم یک تلویزیون با لیست کارتونهای مورد علاقه ی بچه ها پخش می شود. برای بچه های بزرگتر دسته ی بازی و بازی ویدئویی فراهم است اما پسرک ما از صدای ماشین موتراش می ترسد. آرایشگر گفت که قیچی استفاده نمی کند چون بچه گریه می کند و تکان می خورد. ولی راستش پسرک قیچی را ترجیح می دهد به صدای ویزویز موتراش. با کلی جیغ و گریه و لگدپرانی بالاخره موهایش را کوتاه کردیم. موی کوتاه خیلی هم بهش می آید کلی بامزه می شود و چشمهای درشت و مژه های بلندش بیشتر به چشم می آید. همسر می گوید از این به بعد خودش توی خانه یک کاریش می کند و بچه حالا از محیط بیشتر از خود کوتاه کردن مو می ترسد. احتمالا دفعه ی بعد ببرمش پیش آرایشگر خودم شاید آنجا احساس بهتری داشته باشد. 


این آخر هفته خانه هستم و پسرک مثل پروانه دورم می چرخد. مشکل جدیدی که داریم این است که پسرک گاهی به انگلیسی چیزهایی می گوید که هیچ کداممان متوجه نمی شویم و پسرک ناراحت می شود که جواب درستی بهش نمی دهیم. من هنوز بهتر هستم در حدس زدن تا پدرش. فکر کنم از واکنشهای ما کم کم متوجه شود که بهتر است فارسی حرف بزند 

آخر هفته ی کاری

امروز اولین شیفت آخر هفته ام بود، فردا هم باید بروم. یکی از شرایط رزیدنسی ام این است که  شنبه ها و یکشنبه ها هر سه هفته یک بار کار کنم. این مسئولیت شامل مشاوره های دارویی و تایید کردن نسخه های دو طبقه از بیمارستان است. خبری از rounds رفتن نیست، پشت سیستم می نشینم، مشاوره ها را انجام می دهم و جواب پیامهای رزیدنتهای پزشکی و پرستارها را می دهم. تا پایان نیمه ی اول رزیدنسی همراه یک فارمسیست هستم و بعد از اینکه توانستم مستقل کارها را پیش ببرم، در سال جدید مستقل کار می کنم. خوبی اش این است  که وقتی مستقل شدم می توانم moonlighting کنم یا همان شیفت اضافه بردارم که بیمارستان حقوق ساعتی  یک فارمسیست  استخدام شده را پرداخت می کند و می تواند منبع درآمد کوچکی برای خرجهای دم دستی باشد. برای اینکه تفاوت حقوق‌ها را متوجه شوید همینقدر بگویم حقوق رزیدنسی خیلی کم است و با وجود تورم سالهاست توی یک محدوده باقی مانده، چیزی حدود دو پنجم تا نصف حقوق یک فارمسیست تازه کار. بله انگار رزیدنتها همه جای دنیا شرایطشان یکسان است.

روز پرماجرا

امروز روز دوم بخش قلب بود. خیلی استرس آور بود و دلیلش هم این بود  ادامه مطلب ...

یک ماه گذشت

سلام به همگی. این یک ماه orientation سرم خیلی شلوغ بود. از انتخاب پروژه تحقیقاتی تا انتخاب استاد راهنما و چرخیدن در بخش های مختلف داروخانه و بیمارستان تا با شرایط کاری فارمسیست ها آشنا بشوم. وَن را به عنوان استاد مشاور انتخابم کردم. قبلا در موردش نوشته بودم که در بخش پیوند عضو مشغول است، خانمی  جوان احتمالا هم سن و سال خودم است و دو تا بچه کوچک دارد، باهوش است و علاقه زیادی به یادگیری مداوم دارد. اصالت آسیای شرقی دارد نمی دانم کدام کشور، شخصیت زیرک در عین حال محجوبی دارد ویژگی مشترک خیلی از آسیای شرقی‌هایی که تا حالا برخورد داشته ام. وقتی با هم جلسه گذاشتیم خیلی دوستانه گفت هروقت هرکاری داشتم می توانم سراغش را بگیرم. از هدفهایم پرسید و اینکه چطوری می تواند کمکم کند تا به آنها برسم. من هم گفتم "گاهی اوقات ممکن است از حجم کارها و استرسش کم بیاورم و لطفا آن موقعها بهم روحیه بده تا  عقب نیفتم". قبول کرد و قرار شد لیست همه ی پروژهایم  را برایش بفرستم و تقویمم را جوری تنظیم کنم که ددلاین شخصیم یک هفته جلوتر از ددلاین اصلی باشد و همه ی آن تاریخها را برایش بفرستم تا روند پیشرفت کارهایم را چک کند. دیگر اینکه پروژه ی تحقیقاتی ام با جیمز خیلی سریعتر از چیزی که فکر کردم پیش می رود. یک متخصص بیماری‌های عفونی هم در پروژه هست که اسمش دکتر ریک هست. این دکتر ریک را من قبلا از نزدیک دیده ام. شخصیت جالبی دارد، مردی با قامت متوسط، سفیدپوست با موهای مشکی، خوش انرژی، مثبت همیشه  یک پاپیون کوچولو روی پیراهنش بسته، لهجه اش شبیه روس هاست اما فامیلیش اسپانیایی است  احتمالا از لاتینوهای آمریکای مرکزی باشد.دکتر ریک می خواهد پروژه را سریعتر شروع کند و برای همین این هفته با متخصص آمار جلسه داریم. از فردا کارورزی بخشها شروع می شود و من برای یک ماه در بخش قلب خواهم بود. برنامه امشبم این است که بیماریهای قلب را مرور کنم و فایلهای مربوطه را دسته بندی کنم تا وقتی دارم چارت مریض را می خوانم اطلاعات لازم دم دستم باشد. راستی دو تا امتحانهای بورد را دادم، امتحان فارمسی را پاس کردم و منتظر نتیجه امتحان قوانین و مقررات هستم. نتیجه اش این هفته می آید. برایم دعا کنید.