غر غرهای متاهلی

رابطه ی من و همسر جان چند وقتی است از تب و تاب افتاده

 یا بهتر است بگویم رابطه ی من با همسر جان دچار سکسکه شده. آستانه ی حساسیتم خیلی پایین آمده و گاهی اوقات با کوچکترین رفتارش از کوره در می روم  و دل زده می شوم. جالب این است که وقتی حضور ندارد یا خواب است دلم برایش تنگ می شود و کلی هوایش را می کنم اما همین که از بیرون می آید دوباره خلقم تنگ می شود. خودش متوجه تغییر روحیه ی من شده و تمام تلاشش را می کند با کج خلقی هایم مدارا کند. 

شاید یک دلیل مهم تغییر رفتارم این باشد که  همسر جان کلا  خیلی بیخیال است و باید برای کارهای مهم مدام هلش بدهم. اوایل زورم می رسید حالا دیگر زورم نمی رسد یا اینکه خسته شده ام. هر چه تلاش می کنم که برای کسب مهارت های شغلی، جدی تر وارد عمل شود گوشش بدهکار نیست. دو گزینه ی کالج و کورسهای کارآموزی غیر دانشگاهی را روی میز دارد و هر چه زودتر شروع کند به نفعش است اما مدام پشت گوش می اندازد. همسرجان از آن تیپ شخصیتهایی است که موقعیتهای متوسط را می پسندد. از پست های بالا با مسئولیتهای بیشتر مثل مدیریت خوشش نمیاد و با مثل "آسته برو آسته بیا گربه شاخت نزنه" حسابی جور است. برای منی که همیشه در حال بدو بدو و صعود به قله های مختلف هستم این ریتم آهسته  و پیوسته ی او روی اعصاب است.

مدیریت همه ی امور مالی خانه دست من است، دخل و خرج، پس انداز، پرداخت قبض ها و قسطهای جورواجور، مدیریت حسابهای بانکی و کارتهای اعتباری، سر و کله زدن با دکتر و بیمه و صاحبخانه، تنظیم خریدهای مهم بر اساس حراجهای مناسبتی و خلاصه همه ی امور مالی اداری با من است.با گذاشتن تعداد زیادی از این خرجها روی پرداخت خودکار، تا حدودی خیالم جمع است اما من از آن دسته آدمهایی هستم که هفته ی یکبار باید همه چیز را از نظر بگذرانم تا مطمئن باشم همه چیز روی روال است و این خودش کلی وقت و انرژی می طلبد. من تمام وقت کار نمی کنم و مسلما وقت بیشتری دارم برای رتق و فتق اموری از این دست اما مساله این است همسر جان از یک جایی به بعد اصلا بیخیال رسیدگی به اینها شده و حتی پسورد حساب آنلاین کارت بانکی اش را نمی داند. دوشنبه تا جمعه از صبح تا عصر سر کار هست‌. از کار که می آید، چایی اش را می خورد، یک ساعتی می رود پارک نزدیک خانه برای دویدن و بقیه ی شب را اگر برنامه ی آشپزی داشته باشیم با هم می گذرانیم و در غیر آن با تلویزیون و وب گردی وقتش را پر می کند. شنبه ها که من سرکارم روز تعطیلش را تا آمدن من با خواب و تلویزیون پر می کند و یکشنبه ها هم همه ی وقتمان صرف خریدهای خانه می شود. حتی خرید را بدون من نمی رود مگر اینکه لیست دستش بدهم و بهانه ای برای بیرون نرفتن بیاورم. زیادی به من وابسته شده و تا جایی که متوجه شدم اعتماد به نفسش هم  به دلیل سطح زبان انگلیسیش پایین آمده. در محیط کارش هم با بومی ها سروکار دارد، هم با مهاجرین ولی چون کارش تمام وقت با پروژه های فردی می گذرد، کمتر فرصت صحبت کردن و تقویت مکالمه پیش  می آید. از اوایل آمدنمان تا یکسال اول تلاش فوق العاده ای داشت اما نمی دانم کی و کجا به روزمرگی رسیده. اعتراف می کنم خودم هم برای مدتی دچار این روزمرگی شده بودم اما برای من که مدام هدفهای جدید برای خودم تعریف می کنم این دوره  ها معمولا به درازا نمی کشد و نکشید. می دانم که باید هر چه زودتر از لاک دفاعی ام بیرون بیایم و او را تشویق به حرکت رو به جلو کنم. آمدم کمی غر بزنم تا بعد سر فرصت با انرژی بروم به حساب همسر جان رسیدگی کنم! 

نظرات 5 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 23 تیر 1398 ساعت 11:03 http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلام صحرا بانو جان
خدا قوت عزیز دلم
خیلی خیلی مراقب خودتون باشین لطفا

سلام بر باران بانو
تلاشمو میکنم

لیلی۱ چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 02:18

سلام صحرا جانم نگران نباش بنظرمیاد دوتا عامل همزمان باعث اینجا این حس ها در تو شده اول ورود به مرحله یکنواختی زندگی متاهلی که تقریبا یکسال بعد از ازدواج اغاز میشه(تازه در شرایطی که دونفر خیلی همدیگه رو دوست دارن و مثل شما دوتا منطقی و تحصیل کرده هستن) دوم تفاوت روحیه شما دوتا در بحث قدرت طلبی و مسوولیت پذیری است اغلب در فرهنگ ما مردها مسوولیت و مدیریت کارهایی که تو گفتی را بعهده میگیرن و چون ارضا میشن بلحاظ قدرت طلبی گلایه کمتری دارند اما چون زنها بندرت خواهان این نوع قدرت طلبی هستند وقتی کمی مدیریت و مسوولیت پذیری و البته کمال طلبی و وسواس داشته باشند یک وقت متوجه میشوند که تمام کارها گردنشان افتاده و زیر فشار و استرس و کمبود وقت دارن له میشن در حالی که مردهایی که این حس ها درشان زیاد قوی نیست بشدت خشنودن که زن بعهده گرفته درنتیجه این چرخه بقدری تکرار میشود که زن حالت عصبی و خشمگینی پیدا میکند و مرد احساس بز کفایتی و ناخوداگاه حس میکند اگر خانمش نباشد از عهده رتق و فتق این امور برنمیاید و استرس ناشی از ان برایش طاقت فرساست
ببخشید زیاد حرف زدم چون بخاطر شغلم بسیار به این موارد برخورده ام گفتم تجربیاتم را بنوبسم هرچند میدونم خودت بهتر میدانی

سلام لیلی جان. ممنون از توضیح دقیق و با جزئیاتت. فکر می کنم تا حدود زیادی چرایی رفتار منو توضیح میده اما یک قسمتش هم به خود من برمیگرده که دوست دارم مرد زندگیم در حوزه ی خودش قوی باشه و سرآمد. دوست دارم در زندگی مان از این لحاظ تعادل باشه و به همین خاطر ناخودآگاه فشار را روی همسر جان زیاد کرده ام. البته می دانم که فشار زیاد اثرات منفی داره و باید روی خودم کنترل بیشتری داشته باشم. ممنون از کامنتت.

الی سه‌شنبه 18 تیر 1398 ساعت 23:03 http://elhamsculptor.blogsky.com/

این جمله آخر که قرار به حساب همسر رسیدگی کنی والا ما رو هم ترسوند
یکم ملایم تر هولش بده
از شوخی که بگذریم من درکت میکنم اینکه میخوای دائم جلو بری حس آشنایی هست برا من
اما الان که در یکی از مهد های تمدن دنیایی و حداقل میدونی که اگر تلاش کنی میتونی به خواسته هات برسی (روابط و مسائل حاشیه ای مثل ایران کم هست) بهتره یکم هم به خودت و همسرت راحت تر بگیری و کمی هم بی خیالانه خوش بگذرونی
البته اینا فقط نظرات لحظه ای من خسته هستا وگرنه هر کسی شرایط زندگی خودش رو بهتر میدونه
به هر حال تو مثل همیشه از پس تصمیماتت بر میای

نه کاریش ندارم الی جان. یکم سعی کردم متعادل کنم رفتارمو.
منم دوست دارم اسون بگیرم اما زندگی اینجا یه طوریه از هر وقت شروع کنی دیره. برا همین راهی که باید بری رو هرچه زودتر بیفتی توش به نفع خودته. کل فشار آوردنای منم به همین خاطره

ابانا سه‌شنبه 18 تیر 1398 ساعت 01:54

اینم باید مث مسیله ی مارگارت زودتر حلش کنی.

این سختگیری من فصلیه یه وقتهایی اوج میگیره الان نزدیک همون حوالیه.

تیلوتیلو سه‌شنبه 18 تیر 1398 ساعت 00:06 http://meslehichkass.blogsky.com

سلام بر دختر فعال و همیشه کوشا
البته که حرکت به جلو و با ریتم مناسب بهترین وضعیت برای هر زندگی هست ولی این همیشگی نیست
هیچ چیز همیشگی نیست
و اینکه گاهی هم نباید زیاد سخت گرفت
البته که تو در کنار همسر باعث بالیدن و پر گرفتن ایشون هستی ولی مراقب روابط احساسی و عاطفی هم باش
همه زندگی پیشرفت و حرکت به جلو نیست ... هرچند باید برای زندگی تلاش مستمر داشت

سلام گندم عزیزم. با حرفات موافقم. من معمولا زیاد تحت فشار میذارم هم خودمو هم اطرافیانم. به نظر من هیچ کاری نشد نداره با تلاش زیاد.‌قبلا اینو یه جایی نوشته بودم تو دنیای ذهنی من همه آدمها باهوش ترین، با پتانسیلترین و کوشاترین هستند و دلیلی نداره به آرزوهاشون نرسند. کاملا به این بعد شخصیتم آشنام ولی قبول نداری آقای همسرم یکم باید تلاششو بیشتر کنه
توصیه ات یادم میمونه و سعی می کنم یکم از سختگیریم کم کنم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد