درست است که همه از شیرینی دوران بارداری حرف می زنند اما برای من این چند روز در حکم شکنجه ی مجسم بوده. کمردردی که دارم کشنده نیست اما آنقدر مزاحم هست که حواسم را به خودش پرت می کند. پشت میز که می نشینم بعد از یک ساعتی شروع می کند به اذیت کردن و بعضی روزها دردش خیلی زیاد می شود مثل دیشب که حس می کردم عضلات کمرم در حال جدا شدن هستد. دیروز چند ساعتی سرکار بودم اوایلش خوب بود اما وقتی خانه آمدم دیگر نتوانستم کاری بکنم. کمپرس گرم خیلی کمکم می کند و دیروز داروخانه یک مدل چسب کمر دیدم که سیستمش حرارتی بود و گرما را هشت ساعت نگه می داشت. خواستم بخرم اما فکر کردم بگذارم هفته ی دیگر از دکترم بپرسم‌ و با خیال راحت استفاده کنم. امروز صبح وقتی بیدار شدم مثل روح صورتم سفید شده بود. امیدوارم این دوره تغییرات ناگهانی زودتر بگذرد و روزهای آتی خوشایندتر از الان باشد.

پ.ن. دیروز برد، همان دوست مسن آمریکایی مان زنگ زده بود احوالمان را بپرسد. در این حدود یکسالی که خانمش از دنیا رفته خیلی تنها شده بود و به خاطر همین بیشتر وقتش را خانه ی بچه هایش می گذراند. این بار که زنگ زده بود اما طراوتی توی صدایش بود. هنوز نپرسیده خودش خبر داد که با یک دوست قدیمی اواخر قرارمی گذارد و خانم دوست داشتنی است و این حرفها. فهمیدم که بله روزهای تنهایی برد خان هم سر آمده. خیلی برایش خوشحال شدم. دوست جدید برد خانمی است که پانزده سال در عراق در قسمت فرهنگی سفارت کار می کرده و حالا به خاطر کرونا به وطنش بازگشته. قرار شد اوضاع که بهتر شد همدیگر را ببینیم‌. امیدوارم حال دلش خوش باشد و خوش بماند.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهتا جمعه 23 خرداد 1399 ساعت 12:10

بهشت داره میاد زیر پاهات واسه همین درد داری :-)
چه دعای خوبی کردی واسه آقای برد
حال دل خیلی مهمه
کاش واسه منم اینطوری دعا کنی صحرا جون

این پروسه ی انتقال بهشت چه کشداره
دعا میکنم حال دات خوش باشه مهتای عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد