دلتنگی

روزهایم‌ شلوغ شلوغ است نه اینکه گذری باشد این برنامه ی چهارسال آینده است. هر روز کلاس و درس و کار و فعالیت. توی این شلوغی ها کمتر وقت می کنم با خودم خلوت کنم و امروز صبح فرصت کردم زودتر از خانه بیرون بزنم.‌پارکینگ دانشکده طبقه چهارم است. جایی که ماشینم را پارک میکنم دید خوبی به شرق دارد جایی که طلوع آفتاب پاییزی را می توان تا حدودی تماشا کرد. چند دقیقه ای ایستادم و منتظر خورشید خانم ایستادم تا از خانه اش بیرون بیاید. خیال کردم حس خوبی خواهد داشت اما همینطور که تماشا می کردم غم عجیبی روی قلبم نشست شبیه دلتنگی. مجبور شدم چند دقیقه ای  از کلاس بیرون بزنم تا هوایم عوض شود. این هم بگذرد...

نظرات 6 + ارسال نظر
مینو جمعه 1 آذر 1398 ساعت 00:01 http://Minoog1382.blogfa.com

حال دلت همیشه خوش صحراجان

قربانت مینوی عزیز، دلتنگ نوشته هات هستم، بیشتر باش

سید محسن یکشنبه 19 آبان 1398 ساعت 09:03 http://telon4.blogfa.com/

درود بر شما---معمولا اینگونه غمها نشانه پاکی دل و خالی بودن ان از هر حسی است---ما چون ذخیره احساسی کمی داریم و یا اصلا نداریم اینست که زمانی که به هر دلیل با وضعیت مناسبی در یک محیط قرار میگیریم طبق عادت بسمت غصه وغم میرویم...اگر خودمان را اموزش بدهیم که در موقعیت های خالی حسمان ما بسمت شادی ببرد خیلی عالی میشه...تمرین دوست داشتن و هشیاری در لحظات عمر شادی افرین هستند

سید محسن، شاید هم علت اینکه در وضعیت با ثبات به غم گرایش داریم اینه که حجم زیادی از احساساتمان را بند کرده ایم چون فرصتی برای پرداختن بهشون نداشتیم و وقتی فرصتی پیدا میشه اون احساسات راهی برای بروز پیدا میکنن

Baran سه‌شنبه 14 آبان 1398 ساعت 11:25 http://haftaflakblue.blogsky.com/

فدای دلتون بشممن هم همچین حسی رو تجربه کردم.ویک روز دلو زدم به دریا.وماندم و
ازدلتنگی عبور می کردم....وشمس وضحاهاواسه همین تماشای فلق و
شفق بهم آرامش میده...

خداوند همیشه پشت و
پناه تون باشه بلامیسر

قربون شما باران عزیز. عاشق کامنتهای پر انرژی و سبز شماییم. باز هم این طرفها سر بزنید

محدثه جمعه 3 آبان 1398 ساعت 22:53 http://www.titteh.blogsky.com

عزیزم... دلتنگی گاهی هست و میاد و میره پاییز هم مزید بر علت... گاهی گریه خیلی آدم سبک میکنه.. به روزهای خوب فکر کن

آره محدثه جان، این هم بگذرد

الی جمعه 3 آبان 1398 ساعت 11:19 http://elhamsculptor.blogsky.

طلوع معمولا برای من زیاد دلنشین نیست
نمیدونم چرا؟ ولی برعکس بیشتر ادما من از طلوع لذت نمیبرم برعکس غروب همیشه برام دل انگیزه
کلا آدما صبح نیستم شب و سکوت و تاریکی برام عشقه
همیشه همین بودم
خاطره بدی هم از طلوع ندارما

من طلوعو خیلی دوست دارم

Saber پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 17:52 https://khiyalnak.blogsky.com

طلوع؛قشنگه بخصوص از طبقه چهارم.اما نه تا پات زمین نباشه خاکی نشی نمی چسبه

پام روی زمین طبقه ی چار بود ولی ها!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد