چالش های ذهنی- قسمت دوم

اولین بار که متوجه الگوی تکراری نسخه هایی که در داروخانه آماده می کردیم شدم اطلاعات دقیقی از نوع آن داروها و کاربردشان نداشتم. شاید چیزی که بیشتر نظرم را جلب کرد قیمتهای داروها بود که برای سی عدد قرص  قیمتی میان ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ دلار تعیین شده بود. البته بیماران چیزی پرداخت نمی کردند و اکثرشان تحت پوشش بیمه ی خاص و تخفیفهای شرکتهای تولید کننده ی دارو بودند. فکر کنم می توانید حدس بزنید ازکدام داروها حرف می زنم؟   

 داروهای پیشگیری، کنترل و درمان ایدز. در داروخانه ی قبلی خیلی کم با این داروها سرو کار داشتم و چون قاطی بقیه ی داروها نگه داری می شدند خیلی متوجه کاربردشان نمی شدم. کار کردن در محیط داروخانه باعث می شود داروهای رایج را خیلی زود یاد بگیری چرا که مریض هایی که داروهایشان جدید است یا چندین و چند دارو را با هم مصرف می کنند معمولا یادشان می رود کاربرد هر کدام چه هست و تکنیسین داروخانه باید قادر باشد جواب سوالهایشان را بدهد وقتی که داروساز سرش شلوغ است و فرصت نمی کند جواب تک تک مریض ها را  بدهد. در محیط کار جدید قفسه ی داروهای HIV جداست تا دسترسی به آنها سریع تر باشد. وقتی داروساز محل داروها را نشانم می داد گفت اینجا با مریض های ایدزی زیاد سروکار داریم. آن موقع متوجه منظورش نشدم تا این که کم کم الگوی تکراری مشتری ها شروع به خودنمایی کرد. مردهایی که جفت می آمدند. مردهایی که بعضی هایشان تیپ شخصیتی مشابهی داشتند از نظر حرف زدن، ادا اطوارها، ژست های بدن و حتی مدل راه رفتن. کم و بیش بعضی شان صورت اصلاح شده و گاها آرایش کرده داشتند. حتی خریدهای غیر داروخانه ای شان شامل مواد آرایشی بهداشتی بود که معمولا در سبد خرید خانم ها بیشتر به چشم می آید. بعدا که در مورد محله مان بیشتر جستجو کردم متوجه شدم جمعیت همجنس گرایان شهر در منطقه ای به وسعت چندین خیابان و بلوک که از قضا کوچه ی ما هم کم و بیش شامل آن می شود، متراکم است. آنها هر سال رژه ی مخصوصشان را که نوعی جشن در حمایت از آزادی هویت جنسی و  حقوق دگرباش های جنسی است،  در خیابان اصلیشان که دو تا خیابان بالاتر از خانه ی ماست برگزار می کنند. همانطور که قبلا  گفتم تنوع ساکنان این منطقه خیلی زیاد است. مثلا همان دو تا خیابان بالاتر تجمع این جماعت بیشتر است و کمی این طرفتر منطقه ی قدیمی های شهر است که اکثرا سالخورده هستند و خیلی موافق این آزادی های مدرن نیستند. همه کنار هم  و فارغ از این مسایل زندگی می کنند و کسی انتخابهای دیگری را مورد بازخواست قرار نمی دهد. برای من اما قضیه کاملا جدید بود و هنوز هم هست و هضم کل قضیه به کندی پیش می رود. اولین بار یکی از مشتریها که ویژگی های رفتاری تیپیک همگروهانش را داشت، سر حرف را با من باز کرد. 

- شما چه قدر زیبا هستی! حتما کلی دوست پسر داری؟ (همراه با ناز و عشوه بخوانید.)

- دوران دوست پسر بازی تمام شده. من متاهلم. (حلقه ام را نشانش دادم)

- پس خوش به حال همسرت. 

و خنده ی ریز با کلی ادا تحویلم داد در حالی که با چشمهای آرایش کرده اش عشوه می آمد. من هم تا جایی که توانستم لبهایم را کشیدم تا فکر کند دارد لبخند می زنم اما لبخندم نمی آمد. کاری به گرایش جنسی اش نداشتم اما صادقانه بگویم این مدل مردها و پسرها دافعه ی عجیبی در من ایجاد می کنند و حالا این محیط جدید باعث شده تا روزی یکی دوبار حداقل با آنها برخورد داشته باشم. از حس دافعه چیزی کم نشده ولی کم کم به دیدنشان عادت کرده ام و سعی می کنم بیشتر بهشان لبخند بزنم وقتی می خواهند مکالمه را از حالت معمول طولانی تر کنند. در طول این مدت کوتاه چیزهای بیشتری درمورد این گروه یاد گرفته ام، مثلا بر خلاف تصور نصفه نیمه ای که در طول زندگی برایم ایجاد شده بود که مردهای همجنس گرا حتما رفتارهای خاص دارند و می شود راحت شناسایی شان کرد، اصلا اینطور نیست. همه جور آدمی از هر طیف شخصیتی، بینشان پیدا می شود. حتی تنوع رنگ و نژاد و قومیت زیادی هم دارند و خلاصه نمی توانی صرفا از روی ظاهر حدس بزنی که این فرد همجنس گراست. من شخصیت مشاهده گری دارم و این باعث شده کشف های جدیدی بکنم. مثلا با توجه به محیط فرهنگی در ایران، چیزی که ما بیشتر متوجه می شویم، الگوی رفتارهای کششی بین دختر و پسر است. اینکه کی چه وقت به دیگری علامت می دهد و طرف مقابل چه واکنشهایی ممکن است نشان بدهد. اینجا اما دیدن  آن مدل رفتاری بین مردها برای جلب توجه همدیگر، برای من خیلی جدید و جالب است. مثلا چند وقت پیش یک مشتری  میانسال سفیدپوست داشتم که در حالی که داشت  داروهایش را می گرفت حواسش به جوان سیاه پوست پشت سرش بود. نوع توجهش برای من جالب بود اما هنوز درک نکرده بوده بودم جنس این توجه چیست. با توجه به تصوراتی که توی جامعه هست که  سیاه پوست ها می توانند بالقوه یک تهدید حساب شوند برای امنیت سفیدها، اول فکر کردم شاید این آقا دارد احتیاط می کند مثلا رمز کارت بانکیش را طرف نبیند اما رفتارش شبیه کسی که احساس خطر کرده نبود. ذهنم نمی توانست نقطه ها را به هم وصل کند تا چرایی رفتار مرد را بفهمد تا اینکه به مرد دارویش را دادم همین که چشمم به اسم دارویش افتاد، لامپ ذهنم شروع به درخشیدن کرد! اوه، این آقا چشمش این پسر جوان را گرفته! و داشته سعی می کرده توجهش را به خودش جلب کند اما من تمام مدت متوجه بودم پسر جوان اصلا توجهی به مرد نکرد. مرد دارویش را که گرفت خداحافظی کرد ولی همچنان نگاه کشدارش دنبال پسر بود. این مورد برای من  تجربه ی کاملا جدیدی از رابطه ی بین آدمها بود. در میان این آدمها، کسانی هستند که با همدیگر ازدواج کرده اند. اولین تجربه ی دیدن یک زوج یادم نمی رود. آقایی آمده بود دنبال دواهایش، یکی از آنها هنوز حاضر نبود. گفتم صبر کند چند دقیقه ی دیگر حاضر می شود. قبول کرد و گفت می شود داروی "شوهرم" را هم چک کنی؟این را که گفت در گراف ذهنی من یک پیک مرتفع ایجاد شد! هیچ وقت جز توی فیلمها نشنیده بودم یک مرد، مرد دیگر را شوهر صدا کند. ذهن من قدرت سازگاری بالایی دارد، بلافاصله پیک ذهنی فرونشست و جواب مرد را دادم. حدود پانزده دقیقه ی بعد هر دو با هم آمدند دنبال داروهایشان. شوهر مرد، شاید ده سالی از خودش بزرگتر بود و به نظر شخصیت مقتدرتر و "مردانه"تری داشت. منظورم از مردانه همان تیپیک رفتار مردهای معمولی است. چند روز بعد دوباره یه یک زوج دیگر برخوردم و عجیب است که با شنیدن اسم شوهر، ذهنم دوباره برای کسری از ثانیه خشکش زد. هنوز خیلی مانده تا این چیزها برایم عادی شود. اما در پست بعد می خواهم از چالش های عمیقتری که در برخورد با این دسته از آدمها در دنیای ذهنی ام پیدا شده برایتان بنویسم. منتظر باشید.


نظرات 5 + ارسال نظر
مهتا شنبه 22 تیر 1398 ساعت 23:25

صحراجون گوشیم خراب شد گمت کرده بودم
اونقدر خوب توصیف کردی مخصوصا در مورد مرد سفیدپوست و جوان سیاه پوست
که من تونستم چهره شون رو تجسم کنم احساس کردم خودم تو داروخونه بودم من اگه جای تو بودم قطعا از ترس فرار میکردم اما خوبه که مثل من نیستی واین شد تجربه که وقتی خونه میگیری بیشتر دقت کنی صحرا خانوم

چرا ترس؟ چه خطری فکر میکنی داشته باشن؟ اتفاقا به طور کلی این آدمها روحیه ی لطیف تر، حساس تر و حتی وسواس بیشتری در مورد نظم و تمیزی دارند.

مهتا شنبه 22 تیر 1398 ساعت 11:46

سلام صحرا جون خوندنش هم حالم رو دگرگون کرد واقعا چطور دوام آوردی تصورش برای من خیلی سخته دیدن همجنسگراها وبه نظرم این ها واقعا بیمارن

به به مهتا جان بعد مدتها سرزدی.
تعدادشون انقدر زیاده که نمیشه گفت همه شون بیمارند، منظورم بیمار روحیه اما قطعا تعداد کثیری ازشون به بیماریهای مقاربتی دچار میشن.

ابانا شنبه 22 تیر 1398 ساعت 02:10 http://med84.blogfa.com

سلام موضوع جالبیه هرچند من این جنس رابطه برام چندشناکه ولی واقعیتی هس . فک‌کنم این مردها واسه خانم ها بی خطر تر باشن!

کلا مساله ی امنیت اطراف مرکز شهر بیشتر سر دزدی هست تا آزار جنسی و در حالت کلی شاید بشه گفت‌این مردها تمایلشون به خانم ها کمتره اما مسئله اینه اینجا آزادی فراتر از این حرفاست، بایسکچوالها یا دوجنس گراها هم به مردان و هم زنان گرایش دارند.

تیلوتیلو شنبه 22 تیر 1398 ساعت 00:18 http://meslehichkass.blogsky.com

میدونی ما توی ایران این دسته از رفتارها و شخصیتها را خیلی خیلی کمتر میبینیم
و بسته به موقعیت اجتماعی.. من که کلا اصلا ندیدم... و به قولی کلا ذهنم درباره این مساله تاریک تاریک است... ولی منم اون دافعه را دقیقا در درونم حس میکنم

درسته گندم جان. تصوری که منم داشتم خیلی خام و ابتدایی بود و البته درچارچوب مذهبی و قوم لوط و این صحبتها. حالا باز بیشتر مینویسم که چقدر سخته آدم تو چارچوب بسته ی ذهنیش، این‌موارد جدیدو جا بده.

الی جمعه 21 تیر 1398 ساعت 23:30 http://elhamsculptor.blogsky.com/

چه جالب!
یه مدت قبل خیلی اتفاقی یه مقاله در موردشون میخوندم که در مورد همه چیز نوشته بودم از حالات روحی و تغییرات هورمونی و حتی فیزیکی و....که خیلی برام عجیب و جالب بود

منم بعدا مقاله زیاد خوندم در موردشون ولی نه روانشناسی بیشتر بهداشت و سلامت. حالا دفعه ی بعد می نویسم ازشون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد