بدون فیلتر

بیشتر از پنج نفر از خواننده های خاموش روشن شدند و برایم کامنت گذاشتند. پس به همین روال ادامه می دهم. از آنجایی که این روزها فرصت بیشتری برای همه چیز دارم تصمیم گرفتم  از حال و هوای این روزهایم بنویسم. راستش این پست را قرار بود دو هفته ی دیگر بنویسم اما چون نیاز دارم یک جورهایی خودم را تخلیه کنم پس زحمت خواندنش با شما! 

 

 

 گندم خانم و حس ششمش درست کار کرده بود: تست بارداری ام مثبت شد!  کی متوجه شدم؟ درست قبل از شروع هفته ی طوفانی امتحانهای پایان ترم. سعی کردم کمتر استرس داشته باشم اما خوب امتحان امتحان است دیگر. حدود دو ماه است که این موجود کوچولو دارد توی وجود من رشد می کند! و این که چرا نمی خواستم اینجا یا هرجای دیگری این خبر را به اشتراک بگذارم برای این بود که چند هفته ی دیگر وقت سونوگرافی دارم و می خواستم وقتی دقیقا به چشم خودم دیدمش و صدای قلبش را شنیدم به خانواده و تعداد محدودی از دوستانم  اعلام کنم اما خوب کلی اتفاق دارد توی وجودم می افتد و من نمی خواهم فرصت ثبتشان را از خودم بگیرم. مادرم تا حدود زیادی شستش خبردار شده اما من هنوز مقر نیامده ام. نه اینکه نخواهم این خبر خوب را با او شریک شوم، مشکل این است که وقتی مادرم خبردار شود بقیه هم باخبر می شوند و بعد خبر همه جا می پیچد و من نمی خواهم از ماه اول همه ی فک و فامیل منتظر چیزی باشند که قطعی نشده! من و همسر هر دو توافق کردیم تا قبل از سونوگرافی به خانواده هایمان خبر ندهیم و بعدش هم از ایشان خواهش کنیم قضیه را خیلی علنی نکنند تا وقتی که بچه به سلامتی به دنیا بیاید. البته شک دارم آن قسمتش خیلی دست ما باشد. مدتی کمردرد داشتم و تمام‌ ترسم این بود مبادا بچه عمرش به دنیا نباشد. دیروز متاسفانه علامتی دیدم که حسابی ترساندم اما خدا رو شکر ادامه پیدا نکرد. دیشب از سر ناراحتی خیلی زود خوابم برد، تمام مدت هم خوابهای آشفته دیدم.

 من و همسرجان یک دله کردیم خودمان را چند ماه پیش و از همان موقع تصمیم گرفتیم طوری برنامه ریزی کنیم که بچه تابستان سال بعد به دنیا بیاید وقتی که من مشغله ی درس و دانشگاه ندارم اما خوب انگار چند ماهی از برنامه هایمان جلو افتادیم و خدا بزرگ است، یک کاریش می کنیم.

بدنم متناسب با بارداری دارد روز به روز تغییر می کند. صبحها که از خواب بیدار می شوم انگار تمام شب توی خوابم پیاده روی کرده ام. پاهایم حسابی خسته و بی جان است. از زور گرسنگی بلند می شوم یک چیزی می خورم و بعد دوباره می خوابم. خبری از تهوع بارداری نیست اما حس بویایی ام چندین برابر قوی شده. چایی را چون کافئین دارد خیلی محدود کرده ام. قصد داشتم ترک کنم اما نمی شود. الان دیگر محدود شده به یک استکان آن هم خیلی کمرنگ فقط برای رضایت گیرنده های چشایی ام. سر کار هم می روم. کارم سرپایی است و فعالیت زیاد دارد برای همین روزهای اول فشار زیادی رویم بود چون بعد یک دوره ی طولانی بی تحرکی دوران قرنطینه و امتحانات، سر کار مجبور هستم مدام در حرکت باشم. البته بعد دو هفته دیگر کم کم عادی شده برایم و خوب می دانم که تحرک برای بدنم در این دوران لازم است. به خاطر سروکار داشتن با مریض ها و داروهایشان، دستکش و ماسک ضروری تر از همیشه به نظر می آید و سعی می کنم بیشترین احتیاط را به خرج بدهم. دعا کنید همه چیز خوب پیش برود و این موجود کوچکی که درونم رشد می کند سیر تکاملش را در سلامت کامل طی کند. 

نظرات 12 + ارسال نظر
نیلوفر شنبه 13 خرداد 1402 ساعت 08:15

تبریک میگم

ممنونم نیلوفر جان

Baran جمعه 30 خرداد 1399 ساعت 23:10 https://haftaflakblue.blogsky.com/

جووون تون سلامت و
دل تون خوش بلامیسربه یاد شما هستم،و به روی چشم.

شمام انشاالله هرچی زودتر حالتون خوب خوب بشه

Baran دوشنبه 26 خرداد 1399 ساعت 22:22 https://haftaflakblue.blogsky.com/

عزیز دلماز خوشحالی گریه ام گرفت
ممنون بابت خبر خوش،خیلی خیلی مبارکا باشه
درپناه خداوند این ایام و همه ایام تون بخیر و خوشی بگذره

عزیزم
برام خیلی دعا کن باران جان

محدثه شنبه 17 خرداد 1399 ساعت 22:01

چه خبر خوبی دادی و تبریک و تبریک...مامان شدن حس خوبی ه و آدم صبورتر میشه.. ولی با وجود نبود کسی برای کمک تو اطراف ، میزان صبوری خیلی بالاتر میره... دعا میکنم برات بسلامتی و دلخوشی بدنیا بیاد و این دوران رو راحت بگذرونی

ممنونم محدثه جان. از الان به فکر پیدا کردن مهد کودک یا پرستاری هستم که با بودجه ی دانشجویی بتونم از پسش بربیام

مهتا شنبه 17 خرداد 1399 ساعت 00:02

صحرا جون خیلی خیلی تبریک میگم عزیزم امیدوارم این روزها رو به سلامتی بگذرونی و نی نی سلامت به دنیا بیاد

مرسی مهتای عزیزم، به دعاها و آرزوهای خوبت حسابی نیاز دارم

تیلوتیلو جمعه 16 خرداد 1399 ساعت 23:57 https://meslehichkass.blogsky.com/


یکبار دیگه خاله شدم
مبارکت باشه نازنینم
انشاله که به سلامتی این دوران را بگذرونید و هر دو شاد و سلامت کنار هم باشید
اون لحظه ی بینظیر و جادویی که برای اولین بار در آغوشش خواهی گرفت را از همین الان تصور میکنم و کلی لبخند میزنم
کلی آرزوی قشنگ و شیرین دارم برات
امیدوارم که این دوران برات زیبا و خاطره انگیز باشه
از لحظه لحظه ش برای خودت خاطره بساز...
بازم تبریک میگم...

گندم عزیزم، پر از حسهای ناشناخته ام اما ته دلم قرصه که تصمیم به موقعی گرفتیم. فعلا که کل خاطره سازی ما گرفتن عکس از مراحل بالااومدن شکم هست

سارا وحشی چهارشنبه 14 خرداد 1399 ساعت 07:36 http://www.sararamsar.blogsky.com/

صحرا جان سلام
خوشا به حال کسایی که لینک من هستند از غم دوجهان کشککی جستند گرچه از دست بی اف و جی افهای خود خستند ولی دل به وب با حال من بستند دست و روی خو را بشستند شبانه روز تو وب من نشستند گرتو هم خواهی ببینی روی آسایش و خوشی را حرف الکی نزن و لینک بکن سارای موش موشی را منتظر جواب لینکت هستم پیشاپیش از خرید رژ لب و پنکک مست مستم

فروغ چهارشنبه 14 خرداد 1399 ساعت 02:35 http://f27.blogfa.com

دلم خواست بهت بگم که تو دوست داری خونده بشی و برات کامنت گذاشته بشه،من علت این توقع رو هرگز نمیفهمم اما برای وبلاگ من،تو خودت یک خواننده ی خاموشی
چطور کاری که خودت، به هر دلیل،دوست نداری انجام بدی،از دیگران توقع داری؟
+هرکس توی وبلاگش از روزمره هاش مینویسه،خونده شدن یا نشدن مطالب ما،خیلی هم توی زندگی دیگران تاثیری نداره

فروغ جان، حکایت وبلاگ نویسی من و خواننده هام به خیلی قبل برمیگرده، دوستانی دارم که اگر سالی یکبار هم کامنت نذاریم باز هم توقع نداریم و همچنان همدیگه رو میخونیم. من خیلی وبلاگها را حتی توی لینکهام ندارم اما هرازچندگاهی سر میزنم. من از اون دوران توقع و این حرفها خیلی وقته گذشتم.

فروغ چهارشنبه 14 خرداد 1399 ساعت 02:02 http://f27.blogfa.com

منم خیلی خوشحال شدم و خیلی تبریک میگم
امیدوارم به خیر و خوشی بگذره و سالم به دنیا بیاد

مرسی فروغ خانم

مینو سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 21:10 http://minoog1382.blogfa

هزارتامبارک عزیزم❤
دعامیکنم به سلامتی دنیابیادوبااین مشغله بارداری راحتی داشته باشی

ممنونم مینو جان. دقیقا به یه بارداری راحت نیاز دارم و امیدوارم به خوبی و خوشی طی بشه

ConopuS سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 18:28

به به
مبارک باشه انشالله به سلامتی و دل خوش و شادی امیدوارم این دوران رو خیلی عالی بگذرونی

مرسی خواننده ی خاموش روشن

الی سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 10:42

مبارک باشه عزیزم چه خبر خوبی
امیدوارم به سلامتی به دنیا بیاد خیلی مراقب خودتون باشین

مرسی الی عزیزم. دیگه کم کم وقتش شده بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد