-
از کجا چه خبر
شنبه 25 بهمن 1399 01:49
اجیرجیرک را چند باری حمام کردیم از آن موقعی که راجع بهش نوشتم و پروژه هربار موفقیت آمیز بود. پسرک تمام مدت آرام بود و بازی می کرد و من هم موفق شدم تمیز بشورمش. تشکر از همه ی دوستانی که راهنمایی کردند و تجربه هایشان را به اشتراک گذاشتند :) هوا این چند روزه حسابی سرد شده و اطراف برف می بارد. البته که در شهر ما خبری نیست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمن 1399 20:36
پسرک امروز چهار هفته اش تمام شد. این تقریبا یک ماه مثل برق و باد گذشت و چیزی که این روزها بیشتر از همه ذهنم را مشغول کرده این است که به خاطر همه ی مشغله ها مبادا دارم لحظه های بزرگ شدن او را از دست می دهم. وقتی نیازهای روزانه اش برطرف می شود و می خوابد برمی گردم سر درسهایم و در عین حال مدام دلم برایش تنگ می شود. دوست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 بهمن 1399 01:18
دو هفته و نیم از تولد پسرک می گذرد. راستش را بخواهید نسبتا سخت گذشته. نابلدی، بی تجربگی، دست تنها بودن و خستگی هر کدام به نحوی آدم را درگیر می کند. پسرک یک هفته زودتر از موعد به دنیا آمد. درد زایمان خیلی طولانی شد و در نهایت بی حسی موضعی یا همان اپیدورال گرفتم. زایمان طبیعی با حداقل احساس درد برای خودش تجربه ای بود....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 دی 1399 10:24
و پسر کوچولوی قصه ی ما رسما سه غروب و دو طلوع از زندگیش را پشت سر گذاشته :) به دنیای ما خوش آمدی نازنینم
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 11 دی 1399 11:58
سال ۲۰۲۱ رسما شروع شد. برای همه ی دوستانم آرزوی سلامتی و بهروزی دارم. باشد که در سال جدید بیماری و ناخوشی و درد و بلا به دور باشد و دنیا جای بهتری برای زندگی باشد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 دی 1399 07:28
این دو هفته ی قبل تولد سختتر از همیشه می گذرد. خواب راحت شبیه رویا شده و بهترین حالت، نشسته خوابیدن روی کاناپه است. اثاث کشی را با هر زحمتی بود انجام دادیم اما کلی کار هنوز مانده تا درست و حسابی جابجا شویم. خیلی از کارها را که من به خاطر شرایطم نمی توانم انجام دهم همسرجان به عهده گرفته و نمی خواهم غر بزنم اما آنی نیست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذر 1399 18:16
امروز سونوگرافی آخر را انجام دادم. خدا رو شکر بچه حالش خوب است و موقعیتش مناسب زایمان طبیعی. این را خودم هم فهمیده بودم چون چند وقتی است تمام فشار به لگنم منتقل شده و تمام مدت پاهای پسرک روی ریه هایم فشار می آورد. چند روز پیش انگار فوتبال بازی می کرد بس که مداوم لگد می زد. هرچی تکنیسین سونو تلاش کردصورت فسقلی را نشانم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذر 1399 08:00
علیرغم اینکه از روز اول قرارم این بود اسم تکراری برای بچه انتخاب نکنم اما حالا که ملاقه به ته دیگ خورده، فعلا سر اسم "رایان" توافق کردیم. طبق تحقیقات من رای+ان به معنای اندیشمند است و در اشعار قدیم هم به کار رفته. در عربی نام دربان یکی از دربهای بهشت است که روزه داران از آن وارد می شوند و معنای این طرفیش هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذر 1399 07:47
فکر کنم فشار امتحانهای پایان ترم و ماه آخر حاملگی و بیرون نرفتنها و آدم ندیدن ها باعث شده ناخودآگاهم دست به کار شود و کلی آدمهایی که توی زندگیم دیگر نیستند را به یادم بیاورد. از همکلاسی های قدیمی گرفته تا استادهای دور و نزدیکم. کاش این کرونا زودتر برود پوسیدیم بس که خانه ماندیم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آذر 1399 08:00
بلک فرایدی بهانه ای شد تا بالاخره صندلی ماشین و کالسکه ی بچه را بخرم. انواع مدلها توی بازار بود و از یک کیفیتی به بعد قیمتها بالای پانصد دلار بود. کیفیت صندلی ماشین برایم مهمتر بود خصوصا ایمنی اش و نهایت برند chicco گرفتم که توی همه ی رده بندیها اول بود. حدود صد دلار هم تخفیف خورده بود. کالسکه را هم یک مدل متوسط از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آبان 1399 08:07
صبح ها که از خواب بیدار می شوم انگار سنگ آسیاب را به کمرم بسته باشند نمی توانم خودم را تکان بدهم و با کلی زحمت و درد مبهم و شمرده شمرده سر تخت می نشینم. اگر همسری بیدار باشد می گویم کمکم کند تا سر جایم چرخ بخورم. حکایتی شده است برای خودش. دیروز خودم را جلوی آینه دیدم و احساس غریبگی کردم با تصویرم. شکم بالاآمده و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مهر 1399 06:48
از سه و نیم صبح که بیدار شدم برای گلاب به رویتان خالی کردن مثانه، دیگر خوابم نبرد. چیزی که در واقع خوابم را پراند هجوم ناگهانی تمام فیلمهای کره ای ترسناکی بود که خیلی قبل ها دیده بودم. چاقو توی سینه ی دیگری فروکردن، دست و پای آدم ها راقطع کردن و توی یخچال نگه داری کردن، با گیوتین سر بریدن، گوشت آدم خواری، تجاوزهای بعد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1399 11:31
این روزها از کوچکترین حرکت یا حرف همسرجان ناراحت می شوم یا حرصم می گیرد. فرقی نمی کند در مورد چه باشد از آشپزی گرفته تا سلفی گرفتن و ییرون رفتن و محتوای صحبتهایش با خانواده اش پشت تلفن. قبلا نظرش را زیاد می پرسیدم حالا بیشتر خودکار کارهایی که مد نظرم باشد را انجام می دهم و به او فقط خبر می دهم که بداند. به احتمال زیاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مهر 1399 06:29
دیروز شرایطی پیش آمد که شاهد تولد دخترک زیبای دوستم شدم، چه تجربه ی زیبای توصیف ناپذیری. دوستم عمل سزارین داشت و به خاطر کرونا شوهرش نمی توانست پسرکشان را در خانه تنها بگذارد و مجبور بود برای عمل تنهایی برود. آنها هم مثل ما دور از خانواده و فامیل هستند و سپردن پسرک به دیگران هم عملا امکان پذیر نبود به دلایل خاص....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مهر 1399 17:08
نه به چند وقت پیش که نگران حس نکردن حرکت پسرک بودم و نه به الان که پسرک لحظه ای آرام نمی گیرد و لگدهایش گاهی آنقدر واضح است که همسر جان هم به راحتی می تواند حسش کند. سه ماهه ی دوم هم به سلامتی دارد تمام می شود و ثلث این ماجراباقی مانده. خریدهایم فعلا معلق مانده، باید به خودم قول بدهم بعد از امتحان جمعه خرده ریزه ها را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مهر 1399 06:34
روزها به سرعت می گذرند و برای من زندگی در بازه های دو هفته ای تقسیم شده متناسب امتحانهایم، هفته ای که امتحان ندارم نه که درسها کم باشد اما چون فشار جمعه ی امتحان نیست خیال راحتتری دارم و فکرم برای بقیه ی جنبه های زندگی بازتر است. به همسر جان از دو هفته ی پیش خبر داده بودند که چون پروژه به اندازه ی کافی ندارند آخر ماه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مهر 1399 12:00
امتحان دیروز هم سخت بود و هم من آمادگی کامل نداشتم. دو روز مانده به امتحان تمام وقت آزادم صرف دکتر رفتن و رفع نگرانی ها شد و فرصت نکردم درسها را آنچنان که باید مرور کنم. شب امتحان را هم بیدار بودم اما کمک چندانی نکرد. برای همین روی نمره ی امتحان نمی توانم حساب چندانی بکنم. روش درس خواندن و برنامه ریزیم را باید عوض کنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1399 06:51
انگار توی هر سه ماهه ی بارداری من، اپیزودی از اضطراب بی نهایت هست که باعث می شود از اورژانس سر در بیاورم. چند روزی بود یک سری دردهای عجیب و غریب به علاوه ی نشانه های دیگر داشتم. از ده روز پیش حرکات و لگدهای آقا را احساس می کردم و این دو روز آخر بعد آن دردها، دیگر نمی توانستم حرکتی را حس کنم. با دکترم که تلفنی حرف زدم...
-
خرید
یکشنبه 23 شهریور 1399 07:49
بالاخره اولین خرید بچه را انجام دادم. یک گهواره ی چندکاره که هم محل خواب و نشستن نوزاد است و این قسمتش قابل جدا شدن و حمل است. هم جای تعویض پوشک دارد که البته من خیلی متوجه چرایی فلسفه ی اضافه کردن چنین قسمتی نشدم چون خودم به شخصه راحتترم از این تشکچه های ضدآب بخرم و روی تخت یا فرش عوضش کنم. فضای زیر گهواره هم برای...
-
رویا
یکشنبه 16 شهریور 1399 09:24
چند وقتی است خوابهای واضحی می بینم. مسلما اثر هورمونهای این دوران است. دیشب یا صبح بود فکر کنم خواب پسرم را دیدم با جزئیات کامل. بغل پدرش بود و پشتش به من بود اما رویش را برگرداند و شروع به حرف زدن کرد. یادم نمی آید چی ها گفت اما انگار یکساله باشد. رنگ پوستش روشن مثل من و همسرجان، موهایش رنگی بین طلایی و مسی و چشمهایش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 شهریور 1399 07:53
امروز بساط آش پزون داریم. چند روز پیش کلی سبزی تازه خریدیم و خرد کردیم و حالا افتاده ایم روی دور غذاهای سبزی دار. کلی سبزی خشک دارم اما انگار آن رنگ و بویی که باید را نمی دهد و فقط در صورتی که فریزرمان خالی باشد سراغشان می روم. بارداری کمی تنبلم کرده و البته تنها دلیلش نیست. کلاسهای آنلاین و تمام روز پشت میز نشستن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریور 1399 23:25
شبهای امتحان آدم دوست دارد هر کاری بکند جز درس خواندن. ساعت ۱۲:۱۷ بعد از نیمه شب است و فردا اولین امتحان جامع ترم برگزار می شود. همه پنج کلاس را تقریبا یکبار و دوبار خوانده ام و نوبت مرور کردن است. بعید می دانم بیدار بمانم. می خوابم و ۴ و ۵ صبح بیدار می شوم. بدی این ترم این است تا خود پنجشنبه ی قبل امتحان کلاس داریم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 مرداد 1399 05:25
مسیر مادر شدن به نیمه رسیده و دیروز فهمیدم قرار است پسردار شویم. با اینکه حس ششم از همان روزهای اول گواهی پسر می داد اما انگار تصوراتم از بچه دار شدن و پرورش آن همه اش بر مبنای دختر استوار شده بود. یک علتش هم شاید این باشد که شاهد تولد و بزرگ شدن خواهر کوچکم بودم و انگار با دنیای دختربچه ها آشناترم و پرورش و تربیت یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مرداد 1399 07:17
هفته ای که گذشت را عملا هیچ کار نکردم.به قول اینجاییها فقط chill کردم و بیخیال دنیا و مناسباتش، استراحت کردم. فکر می کنم کم کم باید لیست وسایلی که برای بچه لازم دارم را تهیه کنم و شروع به خرید کنم اما حسش هنوز نیامده. شاید منتظر تعیین جنسیت بچه هستم، نمی دانم. دو هفته ی دیگر وقت سونوگرافی دارم و فکر کنم بعد از آن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مرداد 1399 08:48
امروز سالگرد ازدواجمان است. چهار سال گذشت. چهار سال پر ماجرا. آشنایی و ازدواج در کمتر از شش ماه، زندگی پراسترس در کابل، مهاجرت به آمریکا و سه سال پر چالش در یک دنیای جدید و حالا انتظار برای نزول اجلال عضو سوم این خانواده ی کوچک. عضو کوچکی که امروز سه ماه و نیمش تمام شده و شکم مادرش حالا به اندازه کافی بالا آمده تا به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 تیر 1399 11:07
کرونا همچنان ادامه دارد. مادرم بعد از دو هفته ی سخت خدا رو شکر رو به بهبود است، برادرانم خوب شده اند و حالا نوبت پدر جان است. دو سه روزی است که با همان علائم درگیر است. فعلا که علامتها قابل تحمل است و امیدوارم سیستم ایمنی پدرم زودتر از شر ویروس خلاص شود. اکثر دوستان و آشنایانمان مبتلا شده اند و تقریبا همه علامتهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیر 1399 05:45
مادر و برادرانم درگیر کرونا شده اند. همه شان علامتهایشان شبیه هم است، تب، بدن درد، تهوع و استفراغ و ضعف شدید بدن. برادر بزرگترم بیشتر از سه هفته درگیر بود و حالا کم کم رو به بهبودی است. برادر کوچکتر حالت خفیف ترش را تجربه کرد و دیگر مشکلی ندارد. مادرم اما کاملا تناوبی حالش بد می شود. چند روز اول حسابی بهش سخت گذشت،...
-
درگیریهای این روزها
پنجشنبه 5 تیر 1399 21:32
یک هفته ی اخیر را با چالش های بارداری در سه ماهه ی اول گذراندم. نهایتا مجبور شدم آمپول روگام را هم بزنم. البته که من فوق العاده حساس شده ام به علامتهایی که می بینم و همین هم باعث شد امروز از اورژانس سر در بیاورم و تا مطمئن نشدم نی نی سالم است به خانه برنگردم، احتمالا هم یک قبض سنگین برایم خواهند فرستاد. باید اعتراف...
-
حس بی نظیر
پنجشنبه 29 خرداد 1399 07:24
بالاخره چشمم به جمال نی نی درونم روشن شد و گوشم به آهنگ ریتمیک قلبش مزین. حس زیبایی بود، آنقدر که اصلا در وصف نمی گنجد. آنقدر خوش شانس بودم که همان موقع که داشتم نگاهش می کردم شروع کرد به وول خوردن و دلم را حسابی برد. همسر جان که انگار در رویا به سر می برد حرف نمی زد اما یک لبخند پت و پهن همراه با شادی و حیرت توی...
-
اینستا تکانی
چهارشنبه 28 خرداد 1399 07:49
چند وقت پیش در پیج اینستاگرامم خانه تکانی راه انداختم، خیلی از کسانی که دیگر اصلا باهاشون در ارتباط نبودم را انفالو کردم و از لیست فالوئرها هم حذف کردم. اکثرا دوستان و همکلاسیهای لیسانس بودند که همان موقع هم صمیمیت چندانی نداشتم ولی چون اینستاگرام است و به یکی که وصل شوی هفت جد و آبایش خبردار می شوند و درخواست فالو می...