بالاخره چشمم به جمال نی نی درونم روشن شد و گوشم به آهنگ ریتمیک قلبش مزین. حس زیبایی بود، آنقدر که اصلا در وصف نمی گنجد. آنقدر خوش شانس بودم که همان موقع که داشتم نگاهش می کردم شروع کرد به وول خوردن و دلم را حسابی برد. همسر جان که انگار در رویا به سر می برد حرف نمی زد اما یک لبخند پت و پهن همراه با شادی و حیرت توی صورتش نقش بسته بود. ما مثل فیلمها اشک در چشمانمان حلقه نزد اما لبخند و خنده یک لحظه هم از لبانمان جدا نشد. نی نی راحت لم داده بود توی کیسه اش و فارغ از دغدغه ی دنیا از جام وجود مادر می نوشید. عکسش را چسباندیم روی یخچال و همسری هروقت سراغ یخچال می رود صدای Hi baby اش بلند می شود. تکنیسین سونوگرافی، روی عکس تایپ کرده Hi Mommy, Hi Daddy. من هربار که سراغ یخچال می روم عکس را که می بینم تعجب می کنم. هربار برایم جدید است و هردفعه انگار باتری وجودم را شارژ می کند. حالا دیگر وجودش برایم رسمیت خاصی پیدا کرده. نی نی کوچولوی قصه حالا شبیه یک آدمک سه سانتی است و روز به روز بیشتر قد می کشد و جا باز می کند.
من بردی به پنج سال پیش .. وقتی اولین بار دیدمش؟ صدای پیتکو پیتکو شنیدم که گفتن قلبش هست!!! دست و پای کوچیکش که اندازه نصف چوب کبریت بود....اخخخخخ دختر چه روزایی در پیش داری
روزهای سخت اما شیرین...
تبریم میگم صحرا جان.روزهاتون با نی نی شیرین و زیبا باشه
ممنونم نازمهر جان و خوش اومدی
عزیزم خیلی خوشحالم برات :-)
مصرف میوه و سبزی رو فراموش نکنی
شیر هرروز بخور
کرفس و زعفران نخور
مرسی از توصیه هات مهتا جان
ای جانم
عزیزدلمی خودت و نی نی
انشاله که به سلامتی و دل خوش پا به دنیا بزاره و در آغوش بگیریش و خیالت راحت بشه
راه درازیه گندم عزیزم توکل به خدا
عزیزممم مبارک باشه انشالله
مرسی
صحرا بانو جان"حِس بینظیر"گوارای وجود عزیز و
دوست داشتنی تون بلامیسرخدایا شکرت.
قربان شما باران عزیزم، واقعا خدا رو هزاران بار شکر، انشاالله که این سفر چند ماهه به خیر و خوشی بگذره