-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 دی 1400 21:35
امروز بعد مدتها آش رشته درست کردم. سبزی زیاد گرفته بودم تا چند بسته داخل فریزر داشته باشم برای وقتهایی که هوس آش می کنیم. سرماخوردگی پسرک موجی خوب و بد می شود. گاهی فقط آب ریزش بینی است و گاهی سرفه و گاهی هم مثل امشب همراه تب خفیف. سه تا از دندانهایش همزمان دارد جوانه می زند که آنها حسابی اذیتش می کنند. هفته ی پیش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دی 1400 08:41
یکی از چیزهایی که برایش همیشه شکرگزار هستم این است که همسرجان آدم دلشادی است. با کوچکترین چیزها از ته دل می خندد و نیاز به دانستن فلسفه ی درونی هرچیزی برای شاد بودن ندارد. خوشحالم که پسرک چنین پدری دارد و هر دو می توانند با هم بی علت بزنند زیر خنده. مادر داستان هم با لبخندهای ملایم آنها را همراهی می کند و پیچیدگی های...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دی 1400 02:43
امشب فیلم unforgivable که ساندرا بولاک بازی میکنه رو دیدم. اولین بار بعد مدتهای طولانی بود که گریه ام گرفت. فکر کنم چون مادر شدم در صحنه ی اوج داستان احساساتم فوران کرد. شاید صحرای قدیم هم با همین صحنه اشکش در می آمد اما عمق احساس الانم زمین تا آسمان فرق می کند.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آذر 1400 20:10
این ترم هم تمام شد با همه ی ماجراهایش. دو تا درس چهار واحدی را با B پاس کردم. معدلم را حسابی پایین خواهد کشید اما خوب این هم قسمتی از ماجراهای دوران دانشجویی با وجود بچه داری و اتفاقات پیش بینی نشده اش بود. اضطراب ابتدای ترم بدجوری روی عملکردم تاثیر گذاشت، داروی اول که گرفتم انگار اصلا به بدنم نساخت. داروی دوم بهتر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 آذر 1400 00:20
الان که این پست را می نویسم پسرک روبرویم روی تخت بیمارستان خوابیده. به دستش سرم وصل کرده اند و دستگاههای مانیتورینگ اتاق وز وز می کنند. پسرک از جمعه حالش خوب نبود و از نیمه شب اسهال فراوان داشت. اول فکر کردیم مثل دفعه ی قبل می شود در خانه مدیریتش کرد اما وقتی هر ده دقیقه مجبور بودیم کل لباسهایش را عوض کنیم راهی...
-
ثبت در تاریخ
شنبه 6 آذر 1400 02:43
می خواستم اینجا یادگاری بنویسم نمی دانم چرا یادم رفت اما پسرک دو روز پیش تاریخ ۲۵ نوامبر ۲۰۲۱، ۴ آذر ۱۴۰۰، اولین قدمهایش را در سن ده ماه و نوزده روزگی برداشت. هنوز کار دارد تا بتواند مسیر طولانی تری قدم بردارد اما توی همین دو روز کلی پیشرفت کرده. دیشب که داشت سمتم می آمد کلی هیجان زده شد و می خندید. آن موقع گوشی دم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آبان 1400 11:02
بعد از پنج روز شلوغ با بیماری پسرک، بالاخره پسرک حالش بهتر شده. خیلی سعی کردم شیر و غذا را علیرغم میلش مرتب بدهم اما باز هم به نظر می آید در همان چند روز لاغر شده. پسرک جدیدا یاد گرفته سرپا بایستد اما نمی تواند قدم بردارد. تشویقش می کنم که سمتم بیاید یک قدم برنداشته خودش را پرت می کند توی بغلم. همینطور مرتب تمرین کنیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آبان 1400 03:46
کمی از روتین نوشتن عقب افتادم. یک علتش این است که پسرک از پریروز هرچه می خوررد گلاب به رویتان بالا می آورد. اول فکر کردم stomach flu گرفته و خوب چون بیماری ویروسی است دارویی ندارد جز این که دوره اش بگذرد اما بعد متوجه شدم کمی تب هم بهش اضافه شده و اینطوری شد که دکتر رفتیم. پسرک را هفته ی پیش دکتر برده بودیم و عفونت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آبان 1400 02:40
من معمولا شب زود خوابم می برد و بعد از نیمه شب بیدار می شوم و مدتی طول می کشد تا دوباره خوابم ببرد و معمولا این زمانی است که روزانه نویسی می کنم مثل همین حالا. دیروز دانشگاه رفتم. یکی از همکلاسیهای پسرم تازگی پدر شده. دختر کوچولویش ۶ هفته زودتر از موعد متولد شده و سرش حسابی شلوغ است. سن و سالی هم ندارد، ۲۴ سالش است و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آبان 1400 02:38
دیروز هم روز آرامی بود، دانشگاه نرفتم و بیمارستان هم دوره اش تمام شده. صبح کلاس آنلاین داشتم و کلاسهای عصر را نرفتم. عوضش آمدم اتاق خواب را جارو برقی بکشم تا به خودم آمدم دیدم تمام خانه را جارو زدم و چایی که درست کرده بودم از دهن افتاده بعدش هم رفتم پسرک را از مهد برداشتم و تا دیروقت با پسرک مشغول بودم. پسرک امروز لب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 آبان 1400 18:41
امروز روز آرامی بود. بیرون نرفتیم. پسرک کمی سرما خورده و بیشتر دلش می خواست بخوابد. هم چرت صبحش طولانی بود هم بعد از ظهر نیم ساعتی چشمش را روی هم گذاشت. این روزها بیشتر نسبت به آدمهای اطراف و محیطش آگاه است و وابستگیش به ما بیشتر از همیشه شده است. چند روز پیش که دنبالش رفته بودم مهد کودک دیدم معلمش نشسته روی صندلی و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آبان 1400 20:40
امروز با دوستم اَل قرار داشتم. اولین دوست آمریکایی که وقتی تازه آمده بودیم پیدا کردم. ال آن موقع مجرد بود اما حالا ازدواج کرده و پسرش سه ماهه است. داشتیم می گفتیم که این چهار سال چقدر زود گذشت و حالا هر دویمان مادر هستیم و زندگی حسابی مشغولمان کرده است. ال از معدود دوستان انگلیسی زبانم هست که مرا خوب می فهمد و عمق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آبان 1400 10:11
امروز جلسه ی آنلاین داریم به مدت 6 ساعت درمورد diversity and inclusion در حیطه ی درمان و سلامت و اینکه چطور پرسنل درمان با همکاری همدیگر این موضوع را نهادینه کنند. سخنرانی که دعوت کردند یک دکتر آفریقایی است که به همراه خانواده اش که همگی پزشک بوده اند از نیجریه به آمریکا مهاجرت کرده است. کلی مدرک و عنوان شغلی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آبان 1400 03:42
تصمیم دارم روزانه نویسی را شروع کنم به خاطر اینکه اولین قدم در ساختن روتین روزانه ام هست. به دلیل مشغله، اضطراب و افسردگی، تمام روتینهایم از دست رفته اند و زندگیم به معنای واقعی یک آشفته بازار است. شاید ساده ترین قدم همین باشد و باعث شود که انگیزه پیدا کنم برای برداشتن قدمهای بعدی. اوضاع دانشگاه زیاد جالب نیست،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مهر 1400 04:54
روال اوضاع مثل همیشه است با این تفاوت که حال من بهتر است. قرص ضد اضطرابم تا حدودی کمک کرد اما چون عارضه ی جانبیش خواب فراوان بود بعد از سه هفته بیخیالش شدم و دیگر استفاده نکردم. این ترم چون صبحها بیمارستان می روم و عصرها دانشگاه، خیلی کم غذا شده ام، یک وعده بیشتر توی روز نمی خورم و به طرز عجیبی وزن کم کرده ام و دارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 شهریور 1400 21:11
گاهی آدم دلش می خواهد "یکی" باشد بنشیند دو کلمه درددل کند اما بعد که فکر می کند می بیند حتی اگر آن "یکی" هم باشد باز درددلش نمی آید. شده گاهی از نق و ناله های خودتان خودتان حوصله تان سر برود؟ شده گاهی ندانید قدم بعدی چیست؟ این روزها وضعیت روحی روانیم چندان تعریفی ندارد. تصمیم گرفته ام بالاخره دنبال...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریور 1400 01:04
این روزها حجم استرسی که رویمان است خیلی زیاد است. متاسفانه خواهر همسر و خانواده اش نتوانستند راه خروجی پیدا کنند، امیدهایی بود اما بعد از اتفاقاتی که چند روز اخیر افتاد روند تمام کارهای خروجی متوقف شد و معلوم نیست دوباره کی شروع شود. در این بحبوحه یکی از دوستان قدیمیم پیام داد که در راه آمریکاست. برایش خوشحال شدم اما...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مرداد 1400 04:26
این روزها حال سرزمین مادریم خوب نیست. وضعیت دارد برمی گردد به همانی که ۲۰ سال پیش بود. تندروهای افراطی دارند شهرها را یکی یکی تسخیر می کنند و مردم از خانه و کاشانه شان فراری شده اند و آواره ی پایتخت شده اند. آنهایی که مانده اند اگر مقاومت کرده اند جان سالم به در نبرده اند و اگر تسلیم شده اند جان و مال و ناموسشان در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 تیر 1400 15:33
مامانها و خاله هایی که اینجا سر می زنید برای غذای بچه چه چیزهایی رو امتحان کردید که بچه دوست داشت؟ من cereal برنج و جو امتحان کردم که بچه دوست داره اما باعث یبوستش میشه. پوره ی گلابی و هویج هر کدوم رو امتحان کردم دوست نداشت. پوره ی سیب زمینی شیرین و گلابی تا حدی میخوره اما نه زیاد. کلا روال غذا دادن رو چطور شروع...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 تیر 1400 06:37
جوانتر که بودم یک زمانی یاهو پلتفرمی داشت برای بلاگهای شخصی به اسم یاهو ۳۶۰. من کم و بیش آنجا می نوشتم و دوستان ندیده ای هم داشتم. از میان همه ی آن دوستها پسری بود هم سن و سال خودم که دوستی مان در یاهو مسنجر تداوم پیدا کرد. وقتی که دانشجو شدم و گوشی دار شماره رد و بدل کردیم و اس ام اس میفرستادیم. آن هم خیلی زیاد! ولی...
-
از دنیای پسرک
یکشنبه 13 تیر 1400 23:29
پسر کوچولوی قصه دو روز دیگر شش ماهه می شود. تغییراتی که توی یک ماه آخر کرده خیلی دیدنی است. اول اینکه غلت خوردن را از پشت به شکم یاد گرفته برخلاف روند معمول که انگار بچه اول از شکم به پشت غلت می خورد. کار سختتر را اول یاد گرفته، امروز هم برای اولین بار از پشت به شکم برگشت. حالا هم سینه اش را کاملا از زمین جدا می کند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1400 18:26
قصد داشتم برای یکی ازواحدهای اختیاری سال آینده، با دانشگاهی که مبحث مورد علاقه ام را دارد کلاس بگیرم. فکر کردم شاید بعدش بتوانم سال آخر هم شش هفته ی اختیاری کارآموزی را مرتبط با همان موضوع جایی مشغول شوم. برای همین نشستم به گوگل کردن و چند تا دانشگاه و استاد پیدا کردم. به یکی شان ایمیل زدم و راستش خیلی امیدوار نبودم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 خرداد 1400 09:09
گاهی وقتها فکر می کنم اگر همسرجان کارش آنلاین نبود چطور می توانستم از پس بچه داری و دانشگاه و کارهای خانه بربیایم. بیشتر از یک سال است که کار همسری remote شده و خوبی کارش این است که تا وقتی پروژه هایش را به موقع تحویل بدهد می تواند لابلایش به کارهای دیگر برسد. درست است کارش قراردادی است و مزایای چندانی ندارد اما با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 خرداد 1400 17:58
بعضی وقتها به این فکر می کنم که چه عواملی باعث می شود که عمل یک فرد دیگر که مستقیم و احتمالا غیر مستقیم به من ربطی ندارد حالم را بد کند. ریشه بعضی ناامنی هایی که آدم دارد از کجاست و چطور می شود حلشان کرد یا از شدتشان کم کرد. چرا اینها را می گویم. چون چند وقت پیش همکلاسی ام که حامله است مهمانی baby shower گرفته بود و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 خرداد 1400 08:42
حس کردم پستهای آخرم زیادی منفی شده و برای همین هم آرشیوشان کردم. ممنونم برای همدردی و دلگرمی هایتان. گویا با پادرمیانی بزرگترهای فامیل مادرم فرصت دوباره به پدرم داده اما روابط همچنان تیره و تار است. من با برگشت مادرم لااقل به این زودی مخالف بودم چون مادرم را می شناسم و می دانم تصمیمش کاملا فکرنکرده و از سر احساسات...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 خرداد 1400 02:06
نمی دانم برای شما هم همینطور هست یا بوده یا نه. من یکی که قبل از آمدنبه اینجا سعی می کردم در عکسهایم همیشه ژست و مدل خنثی یا نهایتا لبخند مبهم داشته باشم گاهی هم اخم حتی بهتر از لبخند به نظر می آمد. اینجا که آمدم متوجه شدم همه توی عکسهای شان اصرار دارند بخندند یا طوری لبخند بزنند که دندانهایشان دیده شود چیزی که آن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 خرداد 1400 04:22
دیشب خواب ترسناکی دیدم. خواب دیدم همسرجان تبدیل شده به یک آدم روانی که من را در خانه حبس کرده و تمام راههای ارتباطیم با بیرون را بسته. نه تلفن نه ایمیل. انگار آخرین بار در باشگاه بدنسازی بودم و وقتی متوجه قضایایی که یادم نمی آید چی بود، بیهوشم کرده و آورده خانه. توی خواب مهمان داشتیم و من سعی داشتم از حواسپرتی اش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1400 19:04
پسرم امروز چهارماهه شده، تو این مدت خیلی اتفاقها افتاده، یکی اینکه متاسفانه پشت سرش صاف شده و علیرغم همه ی تلاشهای ما چاره ای جز اینکه برایش هلمت یا همان کلاه بگیریم تا شکل سرش تصحیح شود نداشتیم. کلاه اول انگار درست فیت سرش نبود و بعد از یک هفته سروکله زدن باهاش فیزیوتراپش تصمیم گرفت کلاه جدید سفارش بدهد. حالا منتظر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اسفند 1399 22:33
نوروز، سال نو، و بهار مبارک. به امید سالی سرشار از سلامتی، سرور و کامیابی برای همه ی دوستان وبلاگیم
-
دو ماهگی
سهشنبه 19 اسفند 1399 20:28
پسر کوچولوی مامان دو ماهه شده، واکسنهای دوماهگی اش را زدیم، یکی دو روز ناخوش احوال بود و هنوز کمی بهانه گیری می کند اما در کل حالش خوب است. شیرخشک پسرک خیلی معده اش را اذیت می کرد دکتر توصیه کرد شیرشرا عوض کنیم، شیر جدیدش که فرمول ضد نفخ و ساده هضم داشت بوی تند و مزه ی تلخی می داد. پسرک نخورد که نخورد. از آنجایی که...