حس کردم پستهای آخرم زیادی منفی شده و برای همین هم آرشیوشان کردم. ممنونم برای همدردی و دلگرمی هایتان. گویا با پادرمیانی بزرگترهای فامیل مادرم فرصت دوباره به پدرم داده اما روابط همچنان تیره و تار است. من با برگشت مادرم لااقل به این زودی مخالف بودم چون مادرم را می شناسم و می دانم تصمیمش کاملا فکرنکرده و از سر احساسات بوده. پدرم هم که مثل کودکی است که برای حفاظت از خودش به هر دری می زند. از دست هر دویشان بی نهایت دلخور و دلگیرم.
آرزو میکنم بین پدر و مادرت آرامش حکم فرما بشه
آمین
نه مامان بابا... هر کسی باید ببینه چرا شرایط زندگیش یجوری شده، بعد شروع کنه درست کردن... خیلی از ماها یادمون میره... برای هممون پیش اومده ... مواظب خواهری باشید
وقتی یه سری مهارتهای زندگی رو اشخاص بلد نباشن صد سالم کنار هم زندگی کنن دوباره همون آش و همون کاسه است