امروز روز آرامی بود. بیرون نرفتیم. پسرک کمی سرما خورده و بیشتر دلش می خواست بخوابد. هم چرت صبحش طولانی بود هم بعد از ظهر نیم ساعتی چشمش را روی هم گذاشت. این روزها بیشتر نسبت به آدمهای اطراف و محیطش آگاه است و وابستگیش به ما بیشتر از همیشه شده است. چند روز پیش که دنبالش رفته بودم مهد کودک دیدم معلمش نشسته روی صندلی و دارد فرم تغذیه و پوشکشان را پر می کند و پسرک روبروی معلم ایستاده و سرش را روی پای معلم گذاشته و بازی می کند. معلمش خانم مسنی است که از وقتی پسرک سه ماهه اش بوده تقریبا هر روز با او بوده و پسرم به او خیلی وابسته شده. مدیر مهد می گفت که وقتی شیفت خانم دال می شود و وارد اتاق بچه ها می شود پسرک کلی از دیدنش خوشحال می شود و او را با زبان خودش صدا می کند. اگر معلم به موقع جوابش را ندهد شاکی می شود. در حالی که وقتی بقیه معلمها می آیند واکنش آنطوری نشان نمی دهد. راستش برنامه داشتم مهد پسرک را عوض کنم اما حالا فکر می کنم بهتر است تا یکسالگیش صبر کنم و بعد به فکر جابجاییش باشم. چون اگر الان مهد را عوض کنم در مهد جدید، سر یکسالگی دوباره کلاسش عوض می شود و حجم تغییرات برای پسرک زیاد می شود. از طرفی به معلمش هم خیلی وابسته است و نمی خواهم دچار ضربه احساسی شود. فعلا پسرک چنان به مهدش عادت کرده که آنجا خانه ی دومش شده و باید حسابی فکر شده عمل کنم. علت اینکه می خواهم مهدش را عوض کنم این است که مهد فعلیش مدتی است کمبود پرسنل دارند و گاهی رسیدگی شان به بچه ها در حالت ایده آل نیست. برای یکی دو تا از معلمها مشکلی پیش آمده بود و مدیر نتوانسته بود معلم جدید پیدا کند. البته الان اوضاع بهتر شده و یکی از معلمها برگشته است. همسرم اصرار به تغییر مهد دارد و من بیشتر نگران اینم که در این مرحله ی حساس شکل گیری احساسات و شخصیت پسرک ناخواسته مشکلی ایجاد نکنم. باید بیشتر راجع بهش مطالعه کنم.