خانه ی جدید، شنا، فوتبال و غیره

یک هفته ای هست که درگیر اثاث کشی هستیم. اینقدر این روزها کار سرمان ریخته که نه من نه همسر فرصت کردیم وسایل را جابجا کنیم و همه کارتنها باز نشده گوشه و کنار منتظرمان نشستند.

   آپارتمان جدید در  طبقه ی سوم یک مجتمع بزرگ ساختمانی جای گرفته، کلی پله را هر روز بالا و پایین می کنیم اما به نمایش می ارزد. یک بالکن بزرگ رو به خیابان دارد و درختهای بلند تا حدی فضا را خصوصی کرده.از پنجره ی اتاق خواب شبها می شود کل نمای داون تاون (مرکز شهر) را دید با آن برجهای بلند و رقص نور تماشایی اش. این مجتمع نسبتا تازه ساز حساب می شود و کابینت‌های نو و وسایل برقی استیلش حس خانه ی نو را به آدم منتقل می کند. از طرفی کمتر از ده دقیقه از بیمارستان محل رزیدنسی ام فاصله دارم و این خودش کلی صرفه جویی در وقت و انرژی و بنزین هست.

کلاس شنای پسرک از دوشنبه شروع شد. سطح اول ثبت نامش کردیم چون پسرک هنوز توی آب احساس راحتی نمی کند. توی این سطح یکی از والدین بچه ها باید توی آب همراهشان باشد. پسرک و یکی دیگر از بچه ها تقریبا همسن هستند و کلاسشان را روی سرشان می گذارند از جیغ و داد گرفته تا گریه و لجبازی. توی این چهار روز هیچ کدامشان پیشرفت آنچنانی نداشتند چون بیشتر مشغول بازیگوشی هستند. توی کلاسشان یک دختر دیگر همراه مادرش می آید که از روز اول تمام حرکات را یاد گرفته و امروز خیلی قشنگ دست و پایش را توی آب حرکت می داد. یک نی نی یک ساله هم توی کلاس هست که کلی بهش خوش می گذرد. بیخود نیست که می گویند بچه هرچه زودتر با آب آشنا شود آموزشش راحت‌تر می شود. 

پسرک شنبه ها کلاس فوتبال دارد. جلسه ی اولش هفته ی پیش بود. آنجا هم اصلا قوانین را دنبال نمی کند، فقط می خواهد توپش را شوت کند و دنبالش بدود. اصلا گوشش به مربی و ما بدهکار نیست. روز اول هر دوتا کلاس من خیلی اصرار داشتم پسرک را وادار به گوش دادن و پیروی از قوانین بکنم اما همسر گفت که بیخیال باشم و بگذارم بچه لذت ببرد و هنوز خیلی کوچک است برای انتظارات من. اینطوری شد که سعی میکنم آرامتر باشم و خیلی به پسرک گیر ندهم. فردا آخرین روز پسرک در مهدکودک فعلیش هست. بسته های هدیه برای همکلاسی‌هایش درست کردم و داخل هر بسته یک اسباب بازی چوبی، عروسک اسکویشی، یک کارت خداحافظی و چندتا شکلات گذاشتم. امروز عصر بردم گذاشتم توی کمد پسرک تا معلمش فردا بین بچه ها توزیع کند. چالش هفته ی آینده مهدکودک جدید و خو گرفتن پسرک به محیط جدید است.خدا صبر بدهد هم به ما هم به معلمهای جدیدش. 

نظرات 7 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 06:15 http://Leiligermany.blogsky.com

الان فرصت بازیگوشی و شیطونی است برای یادگیری وقت هست

چه اشکالی داره بازیگوشی و یادگیری همزمان باشه

تیلوتیلو جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 23:32 https://meslehichkass.blogsky.com/

خدا قوت
همین تغیرات زندگی را قشنگ و قشنگ تر میکنند
خدا را شکر پسرجان هم بزرگ و بزرگ تر میشه و هرروز یه حس و حال تازه با خودش به خونه میاره

ممنونم گندم عزیزم
همینطوره با اومدن به خونه جدید کلی روحیه ام بهتر شده پسرک هم که روز به روز شیرینتر میشه و شیطون تر

نسترن جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 23:18 http://second-house.blogfa.com/

منزل نو مبارک پر خیر و برکت باشه ان شاالله
الهی پسرک دیگه کم کم داره بزرگ میشه و کلاس هاش متعدد

ممنونم نسترن جان
آره مسئولیتهای پدر مادری شکل جدید به‌ خودش گرفته

ترانه جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 19:52

خانه نو مبارک صحرا جون و خسته نباشی. چه خوبه که به محل کارت نزدیکه.

ممنونم ترانه جان
آره استرس ترافیک و دیر رسیدن دیگه نیس، مهد پسرک هم چسبیده به بیمارستان هست. سعی کردیم عوامل استرس زای قابل کنترل رو تا حد امکان کم کنیم چون دوره رزیدنسی به اندازه کافی استرس داره

قره بالا جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 09:49 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

عزیزم
خدا حفظش کنه براتون
منزل نو مبارک
ان شاء الله به خیر و خوشی زندگی کنید

ممنونم
فعلا یه سالی هستیم تا ببینیم مقصد بعدی کجاست

بانوی کویر جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 09:03 https://banooyekavir.blogsky.com/

خداقوت صحرا جان
چه ویوی زیبایی داره اتاق خوابتون

ای جان دل
پسر کوشولوی دوست داشتنی
خدانگهدارش باشه

ممنونم بانو جان
آره ویوی خوبی داره اما شبها انقد خسته ایم بیهوش میشیم اصلا به تماشا نمیرسه

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 ساعت 23:03 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
منزل نو مبارک
این مجتمع بزرگ ساختمانی آسانسور نداره آیا؟

ممنون آقای دکتر
نه متاسفانه، البته این مجتمع سه طبقه هست و من ندیده ام برای سه طبقه آسانسور بگذارند این مدت که دنبال خانه گشتیم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد