خب هفته اول کارورزی هم تمام شد. آخرین کارورزی من در بیمارستان رزیدنسی ام هست، مزایا و معایب خودش را دارد. مثلا از الان به سیستم بیمارستان عادت می کنم ،الان  توی راهروها گم می شوم به جای سه ماه دیگر :) و با فارمسیست ها و رزیدنت های فعلی آشنا می شوم. کارورزی ام پیوند عضو هست و چون آشنایی نسبی دارم با داروها و بیماریهای مرتبط، شرکت در بحثها برایم راحت است و ظاهرا تیم پیوند از عملکردم راضی هست و فکر می کنم از الان سطح انتظارات  بالاتر رفته. شاید یکی از معایبش این باشد که در آخرین کارورزی قبل از فارغ التحصیلی ام هم باید سخت تلاش کنم چون قرار است یکسال دیگر اینجا باشم و نمیخواهم تصور اولیه شان از من خراب شود. از اینها که بگذریم ۵ هفته ی دیگر جشن فارغ التحصیلی مان است. لباس و کلاه مراسم را هنوز برایمان نفرستاده اند. خودم هم باید به فکر کفش و  لباس مناسب باشم. برای پسرک یک دست لباس گرفته ام برای مراسم، پیراهن، شلوار و جلیقه با کفش رسمی، خیلی بهش می آید. برای همسر هم دو تا کت آنلاین خریده بودم که به تنش خوب نمی نشیند. برنامه ی آخر هفته این است برویم اینها را پس بدهیم و ببینیم چی پیدا می کنیم. 

باورم نمی شود چهارسال به سرعت برق و باد گذشت و در یک قدمی فارغ التحصیلی هستم. انگار همین دیروز بود مردد بودم بین ادامه مسیر با phd یا یک شروع جدید با pharmacy، حالا به یقین می توانم بگویم که از انتخابم راضی هستم و در مسیری قرار دارم که رضایت درونی دارم و متناسب است با شخصیت، هوش، توانایی ها و دانشم و برای این حس پرمعنا حسابی شکرگزار و قدردان هستم. 

پی نوشت: امروز قرارداد رزیدنسی را رسما امضا کردم و به قول اینجاییها

 !can't wait to see what future hold



نظرات 5 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 13:59 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
مبارکه
حالا برای طرح باید کجا برین؟

همین شهر خودمون

نسترن دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 04:41 http://second-house.blogfa.com/

چققققققققققققققدر نوشته ت حس خوب داشت لذت بردم
مهم ترین چیز ه بنظرم
خط آخرت بنظرم همه اون چیزی میتونه باشه که آدم از زندگیش میخواد
قطعا براش خیلی زحمت کشیدی خصوصا با بچه

ممنونم نسترن جان
این روزها که تو محوطه ی دانشگاه که بخشی از سیستم بیمارستان قدم می زدم یادم اومد پنج سال پیش که تازه اومده بودیم و کیس وورکرمون منو آورد تا دانشگاه رو نشونم بده برای انگیزه دادن، چون من اون زمان کلی جاب اپلای کرده بودم اونجا و جوابی نگرفته بودم. حس اینکه چیزی که پنج سال پیش میخواستم در زمان درستش اتفاق افتاد خیلی خاص و زیبا بود

محدثه یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 08:10

چه حس قشنگی من بجای تو ذوق کردم… آینده همینه، تلاش کنی نتیجه میگیری . همه چیز زود میگذره پس لذت ببر… تبریک عزیزم… هر جا هستی ، هر انتخابی داری امیدوارم بهش با سلامتی و سربلندی برسی…

ممنونم محدثه ی عزیزم، چه آرزوی قشنگی کردی

بهار شیراز شنبه 26 فروردین 1402 ساعت 04:47

مبارکه صحرا جااانم....چه کیفی میده رسیدن به قله ی موفقیت.‌بهت افتخار میکنم دختر

بهار نارنین
این قله کوچیکه بود حالا مونده تا قله های بلندتر

تیلوتیلو شنبه 26 فروردین 1402 ساعت 01:11 https://meslehichkass.blogsky.com/

چقدر برات خوشحالم
چقدر از اینکه اینهمه سخت کوش و مصممی لذت میبرم
منم باورم نشد که چهارسال از اون روزهایی که مردد بودی گذشته
خدا را شکر که همسر همراه و خوبی داری و پسرکی که زندگی را برات زیباتر کردند...
الحمدلله
تو لایق بهترینهایی
ایران هم که بودی همیشه در حال تلاش بودی و هیچوقت دست روی دست نگذاشتی
و همچین آدمهایی باید به هرچی که میخوان برسن
بهت افتخار میکنم



کاش اونهمه خاطره بد از بیمارستان پیوند نداشتم و با دیدن کلمات اول پستت اینهمه بغض گلوم را فشار نمیداد

گندم عزیزم، روح پدر نازنینت شاد باشه
همه ی این سالها همیشه با انرژی مثبت و کامنتهای دوست داشتنیت حمایتم کردی ممنونم دوست ندیده
حالا خیلی مونده تا ادامه ی این مسیر. انشاالله باقی مسیر هم به خیر و خوشی بگذره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد