راست می گویند که وقتی اتفاق خوبی برایت می افتد خیلی با صدای بلند شادی نکن که غم در کمین نشسته. دیروز از خوشحالی در اوج آسمان بودم و امروز با شنیدن خبر از دست دادن جوانترین دایی ام دلم شکسته. دایی میم اسطوره دوران بچگیم بود، محبوب همه ی بچه ها و بزرگترها. نمی دانم چطور شد ورق روزگار برگشت و دایی میم در سی و چند سالگی  سکته کرد و زندگیش به کلی تغییر کرد. مادرم در تمام این سالها بی وقفه هوایش را داشت اما دایی دیگر دایی سابق نشد. خیلی حرفهای نگفته هست ولی گفتنشان دردی را درمان نمی کند. دلم حسابی شکسته، دایی نازنینم متاسفم که خواهرزاده ی خوبی برایت نبودم. متاسفم که زنگ نزدم با اینکه گفته بودی دلت برایم تنگ شده اما من انقدر غرق شلوغی های زندگی شده بودم که فراموش کردم احوالت را بگیرم. همه ی نزدیکانت در حقت کوتاهی کردند و من هم یکی از آنها بودم.  دایی جان مرا ببخش، کاش بیشتر هوایت را داشتم...

نظرات 1 + ارسال نظر
مینو دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 01:07 http://minoog1382.blogfa.com

روحش شادودل عزیزانش آرام به یادخدادراین اندوه بزرگ

آمین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد