یک روز ساده

این هفته کلینیک ترک اعتیاد زندان بودم. دکتر برای سهولت و تسریع ویزیت بیماران، به بندشان می رود و در کلاس آموزشی شان می نشیند و یکی یکی زندانی ها را صدا می کند. بار اول بود که به بند مردان می رفتم.

پشت در ورودی بند ایستادیم وقتی آفیسر درب کشویی برقی را باز کرد وارد محوطه بین در خارجی و داخلی منتظر شدیم تا در خروجی بسته شود و بعد در ورودی  آهسته آهسته باز شد.   تختهای دو طبقه دورتا دور دیوارها چیده بود، طبقه دوم حالت بالکن داشت و شبیه طبقه پایین، تخت‌ها کنار دیوار ردیف شده بودند. وسط محوطه میزهای گرد کوچک گذاشته بودند و یکی در میان صفحه شطرنج رویشان نقش بسته بود. صندلی های پلاستیکی یک گوشه روی هم چیده شده بودند و فضای آزاد تمیز و خلوت به نظر می رسید. زندانی ها اکثرا روی تختشان نشسته یا دراز کشیده بودند و هوا چون کمی سرد شده بود خودشان رو توی پتویشان حسابی پوشانده بودند. چند نفرشان توی حیاط کوچکی که محل ورزش شان محسوب می شود مشغول نرمش بودند. حمام ها و دستشویی ها در کنج بند قرار گرفته بودند و دیواری کوتاه آنها را از هم جدا کرده بود، اما خود دستشویی ها و حمام ها در نداشتند. به جایش دیواری را مقابلشان کشیده بودند که مانع دید بقیه می شد. یک سکوی بلند هم در نزدیکی ورودی بند ساخته بودند که مسئول/آفیسر بند آنجا می نشیند پشت کامپیوترش و بر زندانی ها نظارت می کند. همه ی آفیسرهایی که من دیده ام چه در بخش مردان و چه زنان، خانم هستند. به سمت بند که می رفتیم  استادم گفت که اطرافم را نادیده بگیرم و تمرکزم را روی مصاحبه با بیماران بگذارم.  وارد محوطه که شدیم فارمسیست با آفیسر هماهنگهای لازم را انجام داد و وارد کلاس آموزشی شان شدیم. در کلاس که شیشه ای بود  پر بود از ورقهای آموزشی  و از میان فضای بین ورقه ها می شد کم و بیش محوطه ی زندان را دید. اول متوجه نشدم اما بعدا دیدم که صندلی من درست روبروی یکی از حمام های کنج قرار گرفته که دیوار محافظ آن قسمت را نمی پوشاند. متوجه شدم که یکی از زندانی ها  رفته دوش بگیرد. من هم دیگر نگاه نکردم و مشغول مصاحبه ها شدم. بعد از دیدن چند نفر، دوباره چشمم افتاد به حمام و دیدم که بله طرف دارد کارهایی می کند آنجا در حالی که نگاهش میخکوب شده به سمت اتاقی که ما در آن قرار داریم. فهمیدم چه خبر است و از استادم خواستم جایم را عوض کنم و رفتم گوشه ای نشستم که نه من چشمم به جایی می افتاد و نه کسی از بیرون می توانست دید بزند. استادم بعدا گفت که خوب شد جایم را عوض کردم  و برای او آنقدر این صحنه ها عادی شده که دیگر حتی متوجه نمی شود. با زندانی ها مصاحبه کردیم دوز بوپرنورفین شان را تنظیم کردیم و بیرون آمدیم. آنهایی که وارد برنامه ی ترک اعتیاد می شوند قراردادی را امضا می کنند که رفتارشان باید مودبانه و با احترام باشد. نمی دانم آن مردی که آن گوشه مشغول بود آیا شامل برنامه بود یا نه اما خوب زندانی های مردی که با آنها برخورد داشتم همگی مودب و سر به زیر بودند. این هم از ماجرای امروز دنیای فارمسی من!

نظرات 4 + ارسال نظر
محدثه دوشنبه 16 آبان 1401 ساعت 23:46

این محیط ها به مرور آدم خسته میکنه … پسر چطوره؟ امیدوارم حالت خیلی خوب باشه…

آره واقعا هم خسته کن شده بود آخراش، دیگه تموم شد. پسرم هم خوبه، امیدوارم تو هم حالت خوب باشه

Baran چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت 06:05

منو یاد صحنه ای از فیلم:"سکوت بره ها" انداختید،آن صحنه ای که جودی وارد زندان میشه...
لطفا هرکجا تشریف می برید،خیلی مراقب خودتون باشیدبلامیسر

یه هفته دیگه داستان زندان هم تموم میشه
شما هم مراقب خودتون باشید باران عزیزم

سلام دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت 04:59

زمان سربازی
حمام پادگان عمومی بود
یهو یک گروهان که نوبت استحمام داشتند که بالغ بر صد و ده نفر بودند به داخل حمام هجوم می بردند
فرمانده ی گروهان و دو سرگروهبان هم با لباس در قسمت رختکن بودند
که بعد استحمام یکی یکی سرباز ها را چک می کردند که از داروی نظافت استفاده کرده باشند و موی زائد نداشته باشند
خنده دار اینجا بود که بعضی از سرباز ها خیلی بی حیا بودند و بدون هر گونه پوششی به داخل حمام می آمدند
خاطرات سربازی سال ۵۱

آره فکر کنم برای آقایون طبیعی تره خصوصا جاهایی مثل پادگان و زندان، فکر کنم بیشتر ما معذب بودیم تا اونا

نسترن یکشنبه 1 آبان 1401 ساعت 04:31 http://second-house.blogfa.com/

چه شانسی!!!
اگر حوصله و وقتش رو داشتین میشه لطفا بیشتر از ماجراهای روزانه زندان بنویسید؟ نمیدونم چرا اما برام جالبه

واقعا
این هفته جدید میرم بیمارستان بخش روان و هفته آخر برمیگردم زندان اما برای تحویل پروژه ها و جمع بندی، اگه اتفاق قابل نوشتنی افتاد می نویسم حتما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد