مدتیه خواب شبم حسابی به هم ریخته، یا دیر خوابم میبره یا زود زود. چند بار هم بیدار میشم و به سختی میتونم دوباره بخوابم. یک دلیلش کارورزی این بلاک هست که برای اینکه بتوانم ۶ صبح آنجا باشم، ۴:۳۰ صبح از خواب بیدار می شوم و ۵:۱۵ از خانه بیرون می زنم. این شش هفته کارورزی انتخابی خودم را می روم که روانپزشکی است و محلش هم زندان شهر است. بله من هر روز صبح می روم زندان و بیماران روان را ویزیت می کنم. شاید بعدا در موردش بیشتر بنویسم اما امروز پیش رئیس کل روانپزشکی زندان بودیم و از قضا یک دکتر مسلمان بود‌. موضوع بحث هم پیشگیری از خودکشی بود. بر خلاف انتظارمان جلسه خیلی غیررسمی بود و حول نکات ریز کاربردی در هنگام مواجهه با بیمارانی که ریسک خودکشی شان بالاست می گشت. مغز صحبتهای دکتر این بود که در هنگام صحبت با چنین مواردی اول سختی ها و مشکلات و دلایل شخص را تایید کنید. سعی بر دست کم گرفتن مشکلاتش نکنید. دوم ببینید چه چیزی/کسی برای آن شخص خیلی مهم است و تاثیر و عواقب خودکشی او را بر آن مواردی که برایش خیلی عزیز هست تصویر کنید و اجازه دهید تا فکر کند. در دنیای تاریک چنین آدمهایی یک جرقه هم کمک می کند‌. 

داشتم از بی خوابیم می گفتم، فکر می کنم استرس اپلای کردن برای رزیدنسی منشا اصلی اضطرابم باشد که حداقل تا آخر ژانویه ادامه دارد. البته اخبار این روزها هم بی تاثیر نیس در روحیه ام. خانه هیچ وقت قرار ندارد...

پی نوشت: گندم عزیزم توی کامنتها نوشته بود از پسرک هم بگم. پسرک خدا رو شکر روز به روز وروجک تر می شود، شده این پسر خوش رو و همیشه لبخند به لب که روح آدم تازه می شود هربار لبخندش را می بیند. کم و بیش کلمات را استفاده می کند ترکیبی از فارسی و انگلیسی. شمردن انگلیسی را تا شش بلد است و حتی اعداد را می شناسد. فارسی "بده دیگه" را یاد گرفته و ماما و ددی/بابا را استفاده می کند. سیب را اپل می گوید و آب را آب. هواپیما را که در آسمان می بیند "هاپاما" می گوید و همه ی سگ ها را "اَپو" یا همان هاپو صدا می کند. باید بیشتر وقت بگذارم روی فارسیش اما خدا رو شکر کم کم دارد راه می افتد. 

نظرات 5 + ارسال نظر
سلام دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت 10:29

من هم یک نوه پسر دارم ۱۴ ماهه یکماه است راه افتاده
آنا حرف بلد نیست بزند ولی نا می فهمیم که چه می گه
متخصص خاموش و روشن کردن چراغ هاست
تازه یک کلمه حرف می زند
کی بود ؟
امروز هم سعی کردم بابا را بهش بگم تا یاد بگیرد
الان دو روزه پیش ماه هست فردا می شه سه روز
تلافی یک هفته نبودش را در آورد

چه با مزه، بلده بگه کی بود‌ پسر من این روزها تو مرحله ی خطرناکیه اصلا مراقب نیس دیشب از روی مبل با کله اومد پایین، روز دیگه افتاد روی وسیله ی بازیش و صورتش رو زخم کرد‌ جدیدا هم عقب گرد راه رفتن رو یاد گرفته خدا بهمون رحم کنه

مهتا جمعه 29 مهر 1401 ساعت 05:31

سلام صحرا جون چقدر خوشحالم که پست گذاشتی ما که ایران زندگی می کنیم اوضاع روحی مزخرفی داریم واقعا حالمون خرابه

ایشالله این دوران درس و کارورزی هم با خوبی و خوشی طی بشه
از طرف من پسرک رو حسابی بچلون و بوس بوسیش کن

مهتای عزیزم، در جریان اخبار هستم، روح همه مون خسته است و زخمی، امید که خیر بیاید

ترانه پنج‌شنبه 28 مهر 1401 ساعت 12:53

کار کردن با بیماران روانی که قصد خودکشی داشته اند کار پر استرسی بنظر میاد.
مواظب خودت و وروجک دوست داشتنی باش صحرا جان

استرس شاید کمتر و بیشتر غصه و افسوس
ممنونم ترانه جان، در سفر پرماجرایت موفق باشی

نسترن سه‌شنبه 26 مهر 1401 ساعت 00:31 http://second-house.blogfa.com/

موفق باشی خانم دکتر
حس میکنم برخی از زندانی های بیشتر مشکلات ناشی از روان دارند...و روان شناسی و درمانی در اونجا خیلی پیچیده تر از جاهای دیگه اش...تجربه فوق العاده ای باید باشه

من وارد بخشهای روان خیلی پیچیده اش نشدم نسترن جان، من بیشتر کلینیک زنان می روم که خب برای خودش جالب است، اکثرا افسردگی، اضطراب و ptsd هست اما کم و بیش بیماران اسکیزوفرنی و دو قطبی هم می بینم

تیلوتیلو دوشنبه 25 مهر 1401 ساعت 23:50 https://meslehichkass.blogsky.com/

چه خوبه که باز نوشتی عزیزدلم
این دغدغه هایی که ازشون نوشتی یعنی زندگی...
مراقب سلامتیت باش
از سلامتی پسرجانت هم بنویس که خیلی خیلی از خوندنش خوشحال میشم

سلام گندم عزیزم، پی نوشت اضافه کردم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد