پسرک ۱۴ ماه و نیمه شده تقریبا. الان در مرحله ای از رشدش قرار دارد که لباسهای یک سالگی اش کمی کوچک شده اند و لباسهای یک و نیم سالگی برایش بزرگ هستند. البته قد شلوارهای یکسالگیش اندازه هست، و من کمی نگران شدم نکند پسرم آنطوری که باید رشد نمی کند اما به نمودارهای رشد کودک که نگاه کردم در وسط خط رشد سنی اش هست یعنی نه کوتاه است نه بلند هرچند خیلی ها بهم گفتند که پسرک به نسبت سنش بلند است اما خب هر بچه ای متفاوت است دوره ی رشدش. پسرک بعد از آخرین مریضیش خیلی لاغر شده بود اما بچه ها موجودات جالبی هستند چون بعد از یکی دو هفته کاملا برگشت به حالت نرمالش. این روزها پسرک خوراکش زیاد شده تقریبا هر یک ساعت باید اسنکی بدهیم دستش. اینطوری نیست که دست ما باشد مثلا می رود کنار صندلی غذاخوریش می ایستد و اشاره می کند که می خواهد بنشیند و غذا بخورد. یا وقتی آب بخواهد لیوان آبش همیشه در دسترسش هست. عادتی که پیدا کرده وقتی کارش با لیوان آبش یا غذا و اسنکش تمام می شود پرتشان می کند روی زمین‌. و وقتی واکنش نشان می دهم آن کار را شدیدتر انجام می دهد. برایم خیلی جالب است که چطور از الان لج کردن را یاد گرفته. وقتی که بی تفاوتی نشان بدهم او هم بیخیال می شود. این الگو تقریبا در بیشتر کارهایش تکرار می شودو جالب این است که همیشه نگاه می کند واکنش من چی هست و اگر من بگویم مامان جان آنجا نرو یا آن کار را نکن دقیقا همانجا می رود و همان کار را می کند. اما اگر خودم را بیخیال نشان بدهم می رود سراغ کار بعدی :)) به نظرم این همان مرحله ی جلب توجه است که توجه انگیزه می آورد و من با توجه کردن به آن کار در واقع دارم به پسرک اوکی می دهم که در مسیر درست قرار دارد. از طرفی جایی خواندم ذهن بچه ها معمولا فعل منفی را درنظر‌نمی گیرد. یعنی اگر من بگویم لیوانت را نینداز در واقع دارم بهش می گویم لیوانت را بینداز. راه حلش هم گفته اند از افعال مثبت استفاده کنیم. مثلا بگویم لیوانت را روی میز بگذار یا مراقب باش لیوانت سرجایش می‌ ماند. البته فکر کنم این مرتبط با سن خاصی باشد و بعدش که پسرک بزرگتر شد این قاعده هم تغییر‌می کند و توضیح دادن و ساده کردن مسائل بیشتر می تواند موثر باشد. پسرک هنوز کلمه ی معناداری نگفته. دد و بب زیاد می گوید و لغتهای نامفهوم را با خودش زمزمه می کند اما هنوز برای ما خیلی قابل فهم‌ نیست. اما هفته ی پیش شاهد اتفاق جالبی بودم. رفتم مهد تا پسرک را بیاورم خانه‌. محل بازی پسرک پنجره بزرگ رو به راهروی مهد دارد و پسرک معمولا من را می بیند به محض اینکه از جلوی پنجره رد می شوم و خوشحال و دَدَ گویان می آید سمت در. آن روز پشتش به پنجره بود و مشغول بازی با یکی از اسباب بازیها بود. پسرک دیگری هم سن و سال او من را دید و متوجه شد که پسرک حواسش نیست. من هم جلوی در ورودی ایستادم و پسرک را تماشا می کردم. همبازی پسرک رو به او کرد و گفت دَ. پسرک بیخیال بود و همکلاسیش یک بار دیگر به او گفت دَ دَ. پسرک مثل برق سرش را برگرداند و من را دید و بدو بدو آمد سمتم. برایم خیلی جالب بود این مکالمه ی بچه گانه به زبان خودشان. خودشان زبان هم را متوجه می شوند :))


نظرات 2 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 7 فروردین 1401 ساعت 14:08

جالبه ما در کودکی زبان مشترکی داریم بعدا زبانها تغییر میکنن
یکی از بستگان تعریف میکرد تو سفر دوبی دختر یکی دو ساله ش با دختر یه خانواده ژاپنی دوست شده بود و با هم حرف میزدن

واقعا جالبه. منو یاد بیبی باس میندازه

ترانه پنج‌شنبه 26 اسفند 1400 ساعت 10:02

چه بامزه که بچه ها زبان هم رو میفهمن.

آره خیلی جالب و بامزه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد