پروژه

بعصی صبح ها با حس مخلوطی از ترس، اضطراب، غصه و خشم بیدار می شوم. وقتی آنچه از خودم انتظار دارم را با بازده روزانه ام مقایسه می کنم حس می کنم یک جای کار می لنگد. خودم می دانم که سوپر صحرا نیستم که بتوانم در یک بازه ی زمانی کوتاه به هر آنچه در سر دارم برسم اما ِآن صحرای کمالگرا آن بالا با اخم های در هم کشیده دارد با زبان بی زبانی می گوید کدام ِآدم موفقی تا ۹ صبح در تختش غلت می زند! 

تا حالا شده این حس را داشته باشید که چیزی را گم کردید؟ منظورم یک گمشده ی درونی است، چیزی که لازم دارید تا با آن حس کنید در مسیر کمال قرار گرفته اید؟ البته همین الان بگویم جستن این گمشده در وجود یک آدم دیگر یک تلاش بیهوده است. چیزی برای خودتان، مخصوص  خودتان؟  در دو کلاس  زنان موفق و آفرینش دوباره که اخیرا شرکت کردم، یک اشاره ی کوچکی شده  به مساله  ای تحت عنوان پروژه های شخصی. برنامه هایی که فقط و فقط برای دل خودت است نه از سر اجبار و نه حتی سرگرمی . چیزی که صرف یک معنای ارزشمند درونی می شود و قرار نیست به کسی در موردش جواب پس بدهی. ایده اش برایم جالب بود و این که من چیزی تحت این عنوان در زندگیم ندارم. چیزی که شاید مرتبط با همان حس پیدا کردن قطعه ی گمشده باشد. هنوز کاری مصداق آن پروژه و این یافتن گمشده را پیدانکرده ام. شما پروژه ی شخصی دارید؟

نظرات 10 + ارسال نظر
اشنا جمعه 28 اردیبهشت 1397 ساعت 11:48

جسارتا شما کارشناسی دانشجوی شریف نبودید؟

آشنای گرامی خیر.

Baran چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 ساعت 12:33 http://haftaflakblue.blogsky.com/

جان تان سلامت و دل تان خوش
الهی شکر

tarane fn سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1397 ساعت 14:29

سلام بانو راستش من که سردرگم خدایی هستم هیچ شناختی هم از خودم و چیز هایی که توش استعداد دارم ندارم هی هم همه میگن خودت در معرض فعالیت های مختلف قرار بده تا استعدادتو کشف کنی ولی خب هر فعالیتی پول خودش میخواد

قرار نیست که حتما پول خرج کنی. آدم ناخودآگاه به بعضی کارهایا هنرها گرایش داره.

الی دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 22:52 http://elhamsculptor.blogsky.com/

شاید دلیلش اینه که امثال ماها ادم های ایده ال گرایی هستیم و وقتی بهش نمیرسیم یا پروسه طولانی میشه یه حس بد نارضایتی ایجاد میشه
من جدیدا سعی کردم ایده ال هامو خیلی کم کنم
البته تو دختر باهوش و با استعدادی هستی قطعا مثل همیشه به خواسته هات میرسی
من حدود یکساله برای خودم پروژه شخصی تعریف کردم البته در حد تعریفه

باز هم خوبه تو به مرحله ی تعریف رسیدی الی جان. تا پروسه طولانی نشده به مرحله ی عملی برسون خانم

Baran دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 20:11 http://haftaflakblue.blogsky.com/

خوب،..پروژه ی شخصی من ،که دوازده سالی ست ،فقط وفقط برای دل خودم است و (نه اجبارونه سرگرمی)آن معنای ارزشمندِ درونی ام بحساب می آید؛عکاسی وطبیعت گردی است.واز خویشتن خویشم راضی ام و در مسیر کمال به جمال حق تعالی .خلاصه اینکه؛ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست/هین که با خورشید دارد ذره ها کار دراز/پیش روزن بین ذره ها خوش معلق می زنند /هرکه را خورشید شد قبله چنین باشد نماز/...اندرون هر دلی خود نغمه و ضربی دگر/پای کوبان آشکار و مطربان پنهان چو راز،..
خدایا شکرت،الهی شکر

+ سلامت و شاد زی بلامیسر

از محتوای وبلاگت پیداست که با خودت حسابی در صلحی باران جان. خدایا شکرت

Baran دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 06:39 http://haftaflakblue.blogsky.com/

من اینجا نظر نداشتم

اشکالی نداره باران عزیز‌.

تیلوتیلو یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 23:28 http://meslehichkass.blogsky.com/

چه جالب
منم به اون مصداق فکر نکرده بودم
برام جالب بود
باید بیشتر درموردش بدونم

من که چند ماهه تو فکرشم

احسان یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 12:02

هست، همه دارن.
شاید اینقدر عجین شده با ما که نمیشه تشخیصش داد.
اگه منظورتون استفاده ثانیه ثانیه از تمام لحظات زندگی برای رسیدن به هدف هست و هرچیزی غیر اون بی ارزشه، بهتون میگم من به عنوان یه کمالگرا دارم از این طرز تفکر فرار می کنم.
چون جز زجر و بدبختی چیزی نداره.
اگه هم الان خوشاینده، یه موقعی بالاخره اون روی ناخوشایندش رو نشون میده.

اینم بگم اون کتابا یه سری دستورالعمل دارن که باعث احساس ارزشمندی و ... تو آدم میشه.

کمالگرایی کمش خوبه زیادش بد. باید افسار بست بهش

احسان یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 10:25

به حرف درونم گوش دادم و بهش رسیدم.
هر کی یه بچه 5 ساله درونش داره.
بهش توجه نکی، همیشه محدودش کنی، تو همه کارا دخالت می کنه و اذیتت می کنه.
شروع کردم به قربون صدقه اش رفتن، محبت کردن بهش و درنهایت قول دادن بهش برا اینکه هر از چندگاهی چیزی که میخوای بهت میدم توهم اذیتم نکن.

و اون هم قبول کرد...
این گونه شد که الان با خودم صلح کردم.
با جمله شما و اینکه نوشتی جستن این گمشده تو وجود یکی دیگه به شدددددت موافقم!

2 تا کتابی هست از دیگران شنیدم، به اسم یک دقیقه به خودم و معجزه شکرگذاری که تو این زمینه ها انگار خیلی کمک می کنه.
خودم هنوز نخوندم و نمی تونم نظری بدم.

من نمیدونم کودک درون دارم یا نه اما تا دلت بخواد صحرای والد و بالغ درونم دارم‌ باید با اونا صلح کنم!
دنبال کتاب نیستم بیشتر میخوام یه کاری پیدا کنم که وقتی وقتمو صرفش میکنم حس کنم به روزای عمرم اضافه شده نه کم

احسان یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 08:45

کناراومدن با خود، آشتی کردن با خود
و از همه مهمتر، عاشق خود شدن.

خوب اینها مصداقش برای هر کسی یه چیزیه. برای شما چه کاری نمود آشتی با خود و عاشق خود شدن داره؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد