بابا

یک مسائلی هست که آدم را وادار به خودسانسوری می کند. حتی در همین دنیای وبلاگ ها ترجیح می دهیم نمای پرفکتی داشته باشیم و خیلی بقیه را در جریان نگذاریم. برای من این مساله همیشه در مورد خانواده ام صادق بوده است.

 

  رفتارهای عجیب غریبشان و انتظارات گاها نامعقولانه شان در زندگی شخصی ام اثرات زیادی گذاشته است و از آنجایی که هیچ وقت نمی خواستم تصور دیگران از من و خانواده ام خراب شود در موردشان سکوت می کردم. از وقتی که مهاجرت کردیم خیالم راحت بود که انقدر دور شده ایم که در جریان خیلی از مسائل و مشکلات قرار نمی گیرم. نه که فکر کنید بخواهم از خانواده ام ببرم ولی مسائل لاینحلی وجود دارد که هیچ وقت نمی توانی راه حلی برایشان پیدا کنی. گاهی خیالپردازی می کنم که آنقدر از نظر اقتصادی مستقل شوم که بتوانم مادر و خواهرم را پیش خودم بیاورم و برای من همین بس است. پدرم را با فاصله دوست دارم. پدرم مردی است که به من پر و بال داد تا پرواز کنم اما به تأسی از باورهای غلط و رسومات جاهلیت، من را به پرنده تزئینی مبدل کرد که بتواند گران تر به بازار فروش عرضه کند. هیچ وقت نمی توانم این قضیه را انکار کنم و نمی توانم از دیدگاه دیگری به آن نگاه کنم. پدرم مردی است که حفره های شخصیتی زیادی دارد و خیلی هایش تقصیر خودش نیست. پدر و مادر، اطرافیان، همسر و بچه ها همه دست به دست هم دادند تا شخصیت فعلی پدر را بسازند. نمی توانم با پدر خیلی صمیمی شوم و نمی توانم خیلی کار زیادی برایش بکنم. پدرم پر از انتظارات است، انتظار دارد برایش افتخار بیافرینم تا به بقیه فامیل پز بدهد، انتظار دارد وقتهایی که از نظر مالی تحت فشار است حمایتش کنم و انتظار دارد وظایف برادرانم را که مدتها پیش از پذیرفتنش شانه خالی کرده اند را  من یک تنه به دوش بکشم. اگر می توانستم این کار را می کردم اما زورم نمی رسد. آرزو دارم روزی آنقدر قوی شوم که بتوانم پدرم را به آنچه آرزو دارد برسانم. پدرم دل عاشق من را روزگاری شکست و من تلاش کردم فراموش کنم. گاهی جای زخم های قدیمی تیر می کشد اما من کسی نیستم که کینه به دل بگیرم آن هم از پدری که در مقایسه با خیلی از پدرها حداقل راه پیشرفت من را نبست. هر کاری هم بکنم "بابا" است و نمی توانم بیخیالش شوم.

نظرات 7 + ارسال نظر
پرفسور خسته یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 ساعت 02:51 http://porfossor.blogsky.com

چه خوب بوده این "بابا" که دوست داشته به موقعیت خوبی برسی و کمکت کرده توی این راه. این روزها دارم هزاران خورشید تابان رو می‌خونم و چه‌قدر تصویر اسفناکی از جامعه‌ی فوق مردسالار افغانستان بهم می‌ده. من در جریان این شکست عشقی‌ای که می‌گی بابا باعثش بوده نیستم و توضیحی هم ندادی اما خیلی خیلی خوب اینو توضیح دادی که ته ته دلت از دست این "بابا" ناراحت نیست و همین خیلی خوبه.

هراز خورشید تابان خیلی تلخه. من با صفحه صفحه اش گریه کردم. آره به نسبت خیلی بابا ها بابای من بی نظیر بوده. ناراحت که نیستم بیشتر نمی خوام اونو ناراحت کنم با رد کردن درخواستهاش

کیهان شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 21:56 http://mkihan.blogfa.com

پدر پدر است و پر از خستگی و اضطراب و مسولیتهای پایان ناپذیر و نگران همه خانواده.
اما پدر نیز نقصهای خودش را دارد همانطور که هر انسانی نقص دارد.
قبل از اینکه دیر بشود در کنارش باش حتا اگر گاهی رفتارش غیر قابل تحمل باشد.

سعی می کنم رابطه ام را با پدرم مدیریت کنم تا همیشه در تعادل باشه

الی شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 01:52 http://elhamsculptor.blogsky.com/

اخ ازین انتظارات
اخ چه دیالوگهای آشنایی
آخ کاش یکروزی بتونم همش رو بگم

بریز بیرون همه رو

Baran جمعه 7 اردیبهشت 1397 ساعت 00:06 http://haftaflakblue.blogsky.com/

فداى صحرابانوی ذی شعور و دل عاشقش بشم

خدا نکنه باران جان. ممنون از کامنتت

شیرین چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 ساعت 22:52 http://khateraha95.blogfa.com

گاهی پدرها تقصیر خودشان نیست و اینطور بزرگ شدن بدل نگیر بانو بابا همیشه باباست

به دل نگرفتم فقط یکم غر زدم

بهار شیراز چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 ساعت 02:05

از زبان پرنسس صحبت می کنی انگار...اون هم دل پری از پسر عمو داره، روزها میشه که با هم کلامی حرف نمیزنن
گاهی میگه در عجبم که تو چطوری تحمل اش می کنی...

من توی خونواده از همه بیشتر با بابام رفاقت دارم. برادرا مثل پرنسس شمان. نه حرف میزنن نه کاری دارن. من نمیتونم اونطوری باشم و همین باعث میشه بابام فکر میکنه میتونه انتظارات همه رو یه جا از من داشته باشه. گاها اصلا شرایط منو درک نمیکنه. مثلا اینکه من الان متاهلم و یه سری چیزها فقط در محدوده ی تصمیم های شخصی من نیس

تیلوتیلو سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1397 ساعت 23:59 http://meslehichkass.blogsky.com/

خیلی وقتها به جبر روزگار آدمها کدر و خشن میشن
بعضیا تو سینه شون قلب طلا دارن اما با زبان و رفتارشون گاه گاهی باعث رنجش میشن
همین که پدرت بال و پر بوده جای شکر داره... الحمدلله
بقیه ش هم بسپار به روزگار
خیلی از حرفها و انتظارات را باید شنید و گذشت... میدونم که خیلی سخته... اما چه میشود کرد

من بیشتر خودم اذیت میشم گندم جان. اگه دستم باز بود همه کاری می کردم اما بعضی وقتها اصلا در نظر نمی گیرن شرایطو.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد