کار

# آخرین باری که به وبلاگ قبلیم سر زدم و نوشته هایم را خواندم کلی اشک ریختم. فکر کنم یک جور خداحافظی بود و بعدش وبلاگم را غیرفعال کردم. یعنی فکر می کردم غیر فعالش کردم! دیشب می خواستم یک چیزی را داخلش چک کنم دیدم ای دل غافل نیست که نیست! انگار آخرین دفعه به کلی حذفش کرده بودم و حالا یک جوری جایش خالی شده بود که انگار از ازل وجود نداشته. دلم یک جوری شد. نسیمی وزید در راهروهای دلم و با خودش غم آورد. خیلی نماند اما همان چند لحظه دلم برای همه ی نوشته هایم که محصول احساس خالص عشق بودند تنگ شد. به هر حال حالا رفته اند و نمی شود کاری کرد. بروم سراغ زندگیم!  

# خبر خوب این که آقای همسر استخدام شد و از آخر هفته ی دیگر به میمنت و مبارکی می رود سرکار! فکر نمی کردیم با وجود تازه وارد بودن بتواند بیشتر از کار در فروشگاه یا کارخانه به عنوان کارگر معمولی شغلی پیدا کند اما خدا رو شکر با همت وکیل کاریابی مان  توانست اپراتور دستگاه یکی از کارخانه های معروف کاشی سازی شود که به نسبت بقیه گزینه های موجود می تواند از تحصیلات و مهارتش به عنوان یک مهندس استفاده کند و در عین حال مزایای خوبی  دارد بر خلاف کارهای کارگری که فصلی است و خبری از بیمه و مزایا نیست. سوپروایزر از همسرجان خوشش آمده چرا که همسر جان تحصیل کرده است و به گفته خودش به آدمهای باهوش احتیاج دارند. همزمان در یک شغل دیگر به عنوان افسر حراست در یکی از شرکتهای سکوریتی  که چند نفر از دوستانش آنجا مشغول هستند  قبول شده ا ست اما خودش ترجیح داد در فضایی کار کند که از توانایی هایش هم استفاده کند. انشاالله  خیر باشد برای من و او و زندگیمان.

# این LinkedIn هم برای کارفرماهای آمریکایی انگار خیلی جدی است. یکی از کارمندهای قسمت Talent Acquisition   یکی از کمپانی های آزمایشگاهی معروف پیام داده که پروفایلم را خوانده و تحت تاثیر مهارت هایم قرار گرفته و  اگر مایل هستم کار کنم رزومه ام را برایش ایمیل کنم. من که از خدایم است! به هر حال رزومه ام را برایش ایمیل کردم . ببینیم این مهارت های جادویی من آنقدر قدرت دارد که باعث شود استخدامم کنند! :))


بعدا نوشت: از دانشگاه رویایی ام زنگ زدند. یک آقای مسن که استاد دیپارتمان مربوطه بود یک مصاحبه تلفنی با من انجام داد و من تمام دانشم در زبان انگلیسی را به کار گرفتم تا هم خوب بشنوم و هم خوب جواب بدهم. آن هم زمانی که در ماشین به سمت پارکینگ خالی نزدیک خانه برای آموزش رانندگی می رفتیم!  از رزومه ام خیلی خوشش آمده بود اما بعد از چند تا سوال که مربوط به مغز و آزمون های رفتاری و نوار مغزی پرسید و من صادقانه گفتم تجربه ای در این زمینه ندارم تاکید کرد تجربه ی شما بسیار باارزش است اما من به دنبال شخصی می گردم که تجربه ی کلینیکال داشته باشد و تجربه ی شما بیشتر پاراکلینیکال است‌. در عین حال گفت رزومه ی شما مد نظرم هست احتمال دارد در آینده به تجربه ی شما نیاز داشته باشیم (جواب منفی مودبانه :)) و تاکید کرد که برای سایر پوزیشن های مربوط به حوزه ی تجربه ام در دانشگاه اقدام کنم شانس زیادی برای پذیرش دارم. آخر تماس هم با  گفتن سلام علیکم خداحافظی کرد :) بعضی اقوام افغان در هنگام خداحافظی مثل عربها که والسلام و علیکم می گویند  "سلام علیکم" می گویند و برایم جالب بود، حتما این استاد جایی با هموطنان من برخورد داشته است. من نزدیک دو ماه است برای هر پوزیشن مرتبط و غیر مرتبط در دانشگاه رویایی ام در هر سطحی اپلای کردم  و منتظرم ببینم ستاره ی بختم کی منور می شود :)) خلاصه ی مطلب با اینکه در مصاحبه رد شدم خیلی خوشحالم که رزومه ام مطالعه شده و آنطورها هم که فکر می کردم همه چیز به لینک و کانتکت ربط ندارد. 

نظرات 8 + ارسال نظر
مهتا جمعه 26 آبان 1396 ساعت 21:34

از همون روزهایی که با آقای عاشق میرفتین پیش مشاور میخوندمت
تا آخر که دیگه رفتی و وبلاگت به روز نشد
همیشه بهت فکر میکردم ودلم میخواست بدونم چی شدی
خوشحالم که پیدات کردم امیدوارم خیلی خوشبخت بشی

ممنونم مهتا جان. آره یه‌تغییر با زاویه ی تند توی زندگیم ایجاد شد و حالا راضیم خدا رو شکر

مهتا جمعه 26 آبان 1396 ساعت 18:39

سلام صحرا جان کامنتمو خوندی

بله مهتا جان. درسته. برام جالبه که اون روزها می خوندیم و حالا دوباره بعد همه ی اون روزها...نظری داری؟

مهتا پنج‌شنبه 25 آبان 1396 ساعت 21:45

سلام عزیزم امروز از وبلاگ تیلوتیلو پیدات کردم
خواننده خاموش وبلاگ قبلی ت بودم خیلی خوشحالم دوباره میتونم
بخونمت
اسم قبلیت رو نمینویسم شاید دوست نداشته باشی

من خواننده ی خاموش هم داشتم خودم نمی دونستم؟ حالا چطور فهمیدی من همون قبلیه هستم؟ اشکالی نداره اسممو بنویس تایید نمیکنم
کاش یک آدرسی از خودت می گذاشتی مهتا جان

ابانا دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت 13:50

به به! بسلامتی مبارکه مبارکه! ایشالا کار واسه خودت.

ممنون دوستم. انشاالله با دعای شما

مینو یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 17:59 http://minoog1382.blogfa.com

خداروشکربرای کارهمسرت.ایشالاپذیرش وکاروبارخودت هم به بهترین نحوممکن پیش بره.

انشاالله . مرسی مینو جان

بهار شیراز شنبه 20 آبان 1396 ساعت 14:28

خدا رو شکر بابت کار همسر....انشالله از کار خوب خودت خبر بدی

انشالله بهار مهربان
واسم دعا کن

تیلوتیلو شنبه 20 آبان 1396 ساعت 09:07

سلام عزیزم
این رفتن نوشته ها را به فال نیک بگیر
مطمئن با وجود همسرجان خوبت ، عاشقانه های زیبایی در انتظارت هست.
خوشحالم برای کار پیدا کردن همسرت
و امیدوارم به زودی با خبر های خوب از کار خودت در دانشگاه بیای

فدای شما گندم جان با این همه حس و انرژی خوب
برام دعا کن. حس میکنم کارم به دعایی بنده

محمدرضا جمعه 19 آبان 1396 ساعت 21:39 http://bitterthancoffee.blogsky.com

واقعا حیف :) نوشته های زیبایی بودند
به سلامتییییی
خیلی عالیه
کار سخت گیر میاد
ایشالا تو هم یه شغل خوب گیر میاری

مرسی. انشاالله

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد