از کجا چه خبر

# چند وقتی است مشکل گوارشی پیدا کرده ام. نقطه ی آغازش را هم می دانم دقیقا از کجا و کی بود. فشار شدید عصبی دو سال پیش در تهران معده و گوارشم را معیوب کرد. بعد از آن سفر به افغانستان و طبیعت آب وغذای آنجا اصلا با من سازگار نبود و همیشه دل درد داشتم. سردردهای بعد غذا و درد و ورم نسبی شکم کم و بیش طی این دو سال همراه همیشگی ام بودند و امروز صبح حس نا آشنای توده مانند درون شکمم حس کردم. دکتر زیاد رفته ام. هربار با تجویز قرص معده گفته اند خوب می شوی. علتش را هم عصبی می دانند. خودم هم همین تصور را داشتم. منتها این اواخر اذیت کن شده است و برای همین وقت دکتر گرفته ام. چون تحت پوشش بیمه پناهندگان هستیم خیلی دیر به دیر نوبت می دهند و  سه هفته دیگر دکتر می تواند مرا ویزیت کند. کاچی بعض هیچی!   

# دیشب از طریق LinkedIn با چند دانشجو و استاد دانشگاههای شهرمان ارتباط برقرار کردم و چه اتفاق جالبی که با یک خانم پژوهشگر دوره پست دکترا در دانشگاه رویایی ام آشنا شدم. او هم بیشتر از یک سال نیست که  با ویزای لاتاری به آمریکا آمده و قصه سختی هایی که کشیده بود را برایم تعریف کرد. نزدیک ده ماه دریکی از شعبه های والمارت (فروشگاه های بزرگ زنجیره ای) به عنوان صندوق دار و مدیر فروش کار کرده تا بالاخره با کلی تلاش و ملاقات و برو و بیا توانسته موقعیت فعلی اش را پیدا کند. توصیه اش این بود که با خود استادها مستقیما وارد ارتباط شوم. تاکید کرد استادها وقت ندارند ایمیل شان را چک کنند و بهتر است مستقیما به دفترشان سر بزنم. تاکید کرد اگر بتوانم شغل مرتبط با رشته ام را پیدا کنم به یک موفقیت بزرگ دست یافته ام و اگر نه می توانم از طریق قبول شدن در دکترا در آینده شغل دل خواهم را پیدا کنم . ادامه ی تحصیل راحت تر است تا رقابت برای کار  با کسانی که سابقه ی تحصیل و کار در آمریکا را دارند.  در آخر مکالمه شماره هایمان را رد و بدل کردیم و تصمیم گرفتیم به عنوان دوست ارتباط مان را حفظ کنیم و در آینده ی نزدیک همدیگر را ببینیم. 

# دیشب ساعت ها را یک ساعت عقب کشیده اند. حس می کنم وقت بیشتری دارم و ساعت اصلا تکان نمی خورد! 

# از آنجایی که آقای همسر و من هنوز نتوانستیم شغلی دست و پا کنیم و از این ماه باید هزینه ها را خودمان پرداخت کنیم به اسپانسر آمریکایی مان زنگ زدیم و خواستیم در پیدا کردن کار کمک مان کند. امروز صبح پیام گذاشته بود که با یکی از دوستانش صحبت کرده و می تواند ما را به آنجا توصیه کند. ببینیم چه پیش می آید.

# روزی یک ساعت برای تمرین رانندگی بعد از ساعات اداری به پارکینگ کالج نزدیک خانه می رویم و می توانم بگویم در رانندگی افتضاح هستم :)) آقای همسر حسابی حرص می خورد و من هم بدون توجه به تذکراتش کار خودم را انجام می دهم. در هر صورت آقای همسر در مجموع از ژست رانندگی ام به همراه دنده عقب گرفتنم راضی است. می گوید آنقدر که مستقیم عقب گرد می آیم جلو را نمی توانم در یک خط حفظ کنم! برای من که دقتم پایین است و تا حالا پشت فرمان ننشسته ام چالش بزرگی است یاد گرفتن رانندگی.

# زبان هم می خوانم با ریتم کند!

# گلودرد غیرچرکی هم گرفته ام هیچ چیز نمی توانم قورت بدهم. من ماندم این واکسن آنفولانزایی که ده روز پیش زدیم دقیقا به چه درد می خورد. سوپ صحرا پز بار گذاشته ام!

نظرات 4 + ارسال نظر
بهار شیراز سه‌شنبه 16 آبان 1396 ساعت 10:15

اهداف و برنامه ها و کارهایی رو که باید انجام بدی یادداشت کن، بعد که یکی یکی کارهای انجام شده رو خط میزنی، لذت دنیا رو میبری...
بزودی از خاطرات محل کار و همکارانت برامون می نویسی

عزیزم
انشاالله

تیلوتیلو دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 10:37


مراقب سلامتیت باش
همه این دغدغه ها تو سه ماه آینده دود میشن و میرن هوا
پس حرص نخور

تا سه ماه اگه جور بشه که عالیه

ابانا دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 08:12

جایی ک نوشتی ژست دتده عقب گرفتن خیلی برام بامزه بود

محمدرضا دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 03:36 http://bitterthancoffee.blogsky.com

چقدر موضوعات همه مختلفن :))
چقدر دیر وقت دادن بهت -_-
ایشالا که چیزی نیست و خوب و سالم و سرحال خاطره میسازی.

دیگه همینم دادن خدا رو شکر. کلا اینجانباید ناخوش شد :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد