خوابم نمی برد. عصر یک ساعتی خوابیدم و حالا ساعت نزدیک ۳ صبح است و من مثل جغد بیدارم.
دلم گرفته بود و سر شب آقای همسر را مجبور کردم الکی برویم در خیابان ها با ماشین دور بزنیم و چون خیلی خیابان ها را بلد نبودیم زود برگشتیم. بعدش گیر دادم که فیلم عروسی مان را بنشینیم و تماشا کنیم. آقای همسر هم تمام مدت بغلم کرد و دوتایی کلی خندیدیم از سوتی هایی که دادیم و بعدش آمدیم بخوابیم. اتفاقی توی یوتیوب برخوردم به برنامه های مشاوره دکتر هلاکویی و یکی اش را با آقای همسر گوش دادم در مورد خانمی که در مورد مسائل زناشویی مشکل داشت . همسری زود خوابش برد اما من همچنان در مقابل خواب مقاومت کردم و نزدیک دو ساعت مشغول شنیدن کیس های مختلف جناب دکتر شدم. قصه هایی که انگار زیاد شنیدم و احساساتی که می توانستم درک کنم. اعتماد کردن های ساده لوحانه، لغزیدن های اتفاقی، لذت های ممنوعه، خود آزاری های احمقانه، کودکی های دردناک و غیره؛ همه انگار از یک آبشخور آب می خوریم. قصه ی زندگی ما آدمها علیرغم یگانه بودن، نقاط مشترک بسیاری دارد. خلاءهای روحی که اگر درست شناسایی و مدیریت نشوند تا ابد ما را در همان سیکل معیوبی که گرفتارش هستیم نگه می دارد. تنها راه پیدا کردن خلل های شخصیتی، شناخت از خودمان، باورهایمان، افکارمان، عادتهایمان، رفتارهایمان و البته خاطرات کودکی مان است. تا ندانیم با چه کسی طرف هستیم نمی توانیم الگوهای رفتاری را پیدا کنیم و علت یابی شان کنیم، نمی توانیم گفتار و کردارمان را مدیریت کنیم و به زبان ساده نمی توانیم بفهمیم چه مرگمان شده است. من از ضعف عمیق شناخت شخصیت خودم رنج می برم و اگر فکری به حالش نکنم در جهل مرکب ابدالدهر می مانم! به قول ابن یمین:
یک کمی این روزها را ساده تر بگیر
یک کمی آرام تر باش... صبورتر باش
خدا را شکر که اقای همسر همراه خوبیه... الهی خدا بهترینها را نصیبت کنه
سعیمو می کنم. باید صبورتر باشم. مرسی گندم عزیز