قسمت دوم-خانه ی جدید

بعد از چهل و دو ساعت مسافرت سرانجام به مقصد رسیدیم. به خاطر تغییر پروازمان، به جای غروب، نیمه شب رسیدیم و نگران این بودیم که آیا مسئول مربوطه این موقع شب دنبالمان می آید یا نه.   بعد از کمی گیج زدن تا پیدا کردن محل تحویل بارها، از دور چند نفر را دیدیم که برایمان دست تکان می دهند. از آنجایی که آقای همسر کارت شناسایی گردنش بود، زود شناسایی شدیم. دو خانم و یک آقای مسن به همراه مردی هم سن و سال آقای همسر با گفتن اسم فامیلمان و تأیید از سمت ما، با خوش رویی و آداب دانی تمام  به ما خوشامد گفتند و با فهمیدن این نکته که ما انگلیسی بلدیم حسابی ذوق زده شدند و ما را تا خانه همراهی کردند. بیل، مرد جوان همراه ما، معلم زبان مهاجرین تازه وارد است که طی همکاریهایی که با آژانس مهاجرت دارد، مسئولیت رتق و فتق امور خانواده ی ما را  به کتی و همسرش برد وایت به عنوان خانواده ی داوطلب واگذار کرده است. کتی از آن پیرزن های خوشگل و خوشتیپ و مهربان خارجکی است که آدم در فیلم ها مشابهش را زیاد دیده است؛ یک پرستار بازنشسته، ریزنقش، سالم و پرانرژی با یک قلب مهربان . وقتی که از صحبت هایش فهمیدم ۶۳ سال دارد حسابی تعریف کردم که اصلا به سنش نمی آید و واقعا هم جوانتر و سرحال تر از سنش نشان می دهد. آقای برد وایت نمونه ی یک آقای جاافتاده، باشخصیت و مهربان است که وقتی فهمیدیم  وکیل است انگار شخصیت و ابهت بیشتری برایمان پیدا کرد. همه اش تقصیر این فیلم های آمریکایی است که چنین تصوری از وکلا برایمان ساخته اند! البته در مورد کتی و برد خدا را شکر این فیلم ها تصورات مثبت ایجاد کرده اند. جین،دوست کتی و مادر همسر بیل است که واسط آشنایی خانواده ی وایت با ماست. جین هم دست  کمی از پیرزن های لاغر پرحرف خارجکی توی فیلمها نداشت. در مسیر فرودگاه تا خانه، کتی و بیل مدام از انگلیسی حرف زدن ما تعریف کردند و من و آقای همسر هم مدام ذوق می کردیم. در راه  گاهی فکرم به  خانه ای که انتظارمان را می کشید مشغول می شد؛ دوستان آقای همسر که چند ماه تا چند سال زودتر از ما آمده اند برایمان تعریف کرده بودند که خانه ای که تحویل می گیریم تقریبا خالی است و همه ی وسایل خانه را  به مرور زمان باید خودمان بگیریم و چند هفته ی اول کمی سختی دارد. برای همین وقتی در خانه را باز کردند و وارد شدیم آنچه دیدیم شگفت زده مان کرد؛ یک خانه ی کامل با تمام امکاناتی که برای شروع یک زندگی کفایت می کند. اعتراف می کنم فراتر از انتظارم بود. کتی و خانواده اش سعی کرده بودند هر آنچه که برای شروع یک زندگی لازم است برایمان تهیه کنند. از مبلمان و میز ناهارخوری گرفته تا ظرف و ظروف آشپزخانه تا تخت و تشک و ملافه و انواع خوراکی و مواد بهداشتی مورد نیاز. فکرش را بکنید حتی برایمان تلویزیون هم گرفته بودند تا حوصله مان سر نرود. جاروبرقی و مایکروفر و قهوه ساز و غذا ساز از آن وسایلی است که  به قول دوستان آقای همسر معمولا جزء وسایل ضروری روزهای اول محسوب نمی شود و این خانواده ی مهربان برایمان تهیه کرده بودند. نوعی وسواس خاص برای دکوراسیون و چیدمان وسایل به چشم می خورد و کتی و جین مدام منتظر اظهار رضایت من از چیدمان بودند و من هم در تعریف کردن و ذوق زدگی کم نگذاشتم تا آنها هم حسابی خوشحال شوند که ما خوشمان آمده است. واقعا هم خوشم آمده بود و سعی کردم تا جایی که انگلیسی بلد بودم تشکر کنم . یک ساعتی خانه و وسایل و طرز کار بعضی چیزها را نشانمان دادند و بعدش خداحافظی کردند تا ما بتوانیم استراحت کنیم و حالا من و آقای همسر فرصت داشتیم همه چیز را با دقت آنالیز کنیم و البته قبل از تمام اینها باید به داد شکم های گرسنه مان می رسیدیم. شامی که برایمان در یخچال گذاشته بودند هم حسابی متعجبمان کرد. چلو کباب و جوجه به همراه مخلفات! اینجا رستوران‌هایی که غذاهای شرقی دارند به عنوان رستوران‌های غذاهای مدیترانه ای معروفند و کتی هم بعدا گفت که کار خرید غذا و مواد غذایی ما به عهده ی جین و دخترش بوده که شغلشان هم به نوعی مرتبط با غذا و ذائقه های غذا هست و دستشان هم درد نکند، غذای خوشمزه ای برایمان گرفته بودند و البته گوشت هایی هم که در فریزر یخچال مان گذاشته بودند همه حلال بودند؛ دوستان آمریکایی ما فکر همه جایش را کرده بودند.من و همسر جان بعد صرف شام تا نزدیک صبح خوابمان نبرد، یک علت عمده اش عدم تطابق ساعت فیزیولوژیکمان با روز و شب اینجا  بود. عملا برای بدن های ما خوابیدن در آن ساعت که به وقت  کابل ظهر بود عملی نبود و علیرغم خستگی و بی خوابی وحشتناک بیدار ماندیم و دم دم های طلوع آفتاب از شدت خستگی بیهوش شدیم و این طوری شد که سرانجام به مقصد رسیدیم. حالا دیگر باید اینجا را خانه بنامیم و  آماده ی کشف  دنیایی بزرگ، متفاوت و ناشناخته شویم.

نظرات 3 + ارسال نظر
بیضا پنج‌شنبه 13 مهر 1396 ساعت 10:57

صحرای عزیزم خدا رو شکر که بخیر رسیدی. امیدوارم که از زنده گی کردن در این دیار لذت ببری و به موفقیت های بیشتر و بیشتر دست بیابی. شاد و سلامت باشی عزیزم.

سلامت باشی بیضا جان.

ابانا پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 23:01

شروعی خوب و دوس داشتنی...

به امید تداومش

الی دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 18:30 http://elhamsculptor.blogsky.com/

امیدوارم این دنیای ناشناخته ها برات پر از زیبایی باشه

من هم امیدوارم الی جان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد