درهم

این روزها مشغول جمع و جور کردن وسایلمان  هستیم و دست و دل من خیلی به جمع کردن نمی رود. امتحان دانشجوهایم را هفته ی پیش گرفتم و تا دیروز مشغول تصحیح و حساب و کتاب و ثبت نمراتشان بودم. از طرفی با این محدودیت وزن باری که داریم عملا نمی توانیم چیزی جز آنچه خیلی خیلی ضروری است ببریم و من مانده ام چی را ببرم و چی  را بگذارم. هنوز تاریخ پروازمان مشخص نشده ولی بنابر گفته ی خودشان دو تا سه هفته ی دیگر راهی می شویم و آقای همسر مدام تذکر می دهد که با این روند بیخیالی که من در پیش گرفته ام جمع کردن وسایل می افتد برای دقیقه ی نود؛ چیزی که او به شدت از آن فراری است. مادر شوهرم هم روزهای آخری آمده پیش پسرش بماند و ماجراهای مادر شوهر پرحرف هم چاشنی اوقاتمان است. فرصت نشد امتحان تافل را بدهم اما در امتحان های آمادگی مشابهش تقریبا خوب عمل کردم و تا حدی اعتماد به نفس پیدا کردم و از نقطه ضعفهایم تا حدی مطلع شدم و دستم آمد که باید خودم را برای چه چیزهایی آماده کنم. مهمترین مشکلم سوزش چشمها موقع زل زدن به صفحه مانیتور و خواندن آن فونتهای ریز مورچه ای است و علیرغم استفاده از عینک، باز هم تا حدی حواسم را پرت می کند. مشکلی با امتحان های چهار ساعته ندارم می توانم تمرکز و بازدهی ام را حفظ کنم به شرطی که ناگهان یاد فلان حرف دوستم در فلان روز نیفتم‌. امتحان تافل هم مثل نماز خواندن است؛ همه فکرهایی که گوشه ی ذهنت قایم شده بود یک دفعه سر و کله شان پیدا می شود و کافی است در قسمت لیسنینگ امتحان باشی تا گند بزند به نمره ات. از همه ی اینها که بگذریم سریال بازی تاج و تخت را از ماه پیش شروع کردم و دیروز فصل شش را تمام کردم. داستان خیلی قوی دارد البته اگر صحنه های لخت و عور و خشونت های بیش از حدش را فاکتور بگیریم. من به طرز عجیبی خوره ی این مدل داستانهایی هستم که چندین و چند اتفاق مستقل در عین حال وابسته به هم را دنبال می کنی و باید ذهنت هوشیار بماند تا بتوانی ارتباطات را کشف کنی. اوقاتی که پیش بینی می کنم یا سر نخ ها را پیدا می کنم آقای همسر شدیدا حرصش می گیرد که من چقدر خوب سیر داستان را در ذهنم دارم و خباثت درونی من هم به آقای همسر می زند که ذهن پیرمردش دیگر به این چیزها کار نمی دهد  حتی اگر دفعه ی دوم باشد سریال را می بیند و در نتیجه حرصش بیشتر در می آید.

زندگی این روزها می گذرد با کمترین بازدهی ممکن و گریزی از آن نیست. امیدوارم این قالب یکنواخت هم به خوبی و خوشی تغییر کند. من عاشق چالش های جدیدم.

 

نظرات 7 + ارسال نظر
تیلوتیلو دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 18:46

یهو امروز عصر دلم هوات را کرد
یهو یادت افتادم
بی هوا
دلم خواست بهت بگم گوشه ذهنم امروز عصر ماله تو بود دوست خوبم
امیدوارم هرجا هستی خوب و خوش و سلامت باشی

عزیزم گندم
چقدر خوشحالم کردی با این پیام. ممنون که به یادمی

سارا دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 08:11

برای سوزش چشم پیشنهاد میکنم اشک مصنوعی بریزی من با همین روال با چشمهام می سازم

چه جالب. امتحانش میکنم

محمدرضا پنج‌شنبه 26 مرداد 1396 ساعت 01:11 http://bitterthancoffee.blogsky.com

یعنی انقدر زیبا و درست وصف کردی امتحان تافل رو که یه لبخند گشاد روی لبم بود موقع خوندن اون تیکه.
موفق باشی استاد

شما هم موفق باشی آقای دکتر آینده

مینو چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت 19:48 http://Minoog 1382.blogfa.com

به سلامتی ایشالا.ماهم منتظرروایت های دلنشین وزیبای شماازسرزمین جدیدهستیم.

مرسی مینو جان

بیضا چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت 10:04

صحرای عزیزم همین آماده گی برای سفر هم خودش یک چالش است از تمام این لحظات لذت ببر درست 2 سال پیش رو بیاد میارم وقتی که برادرم و خانمش وگل دخترش میرفتن آمریکا خیلی هیجانی بودند مطمنم شما هم چالش های زیبا و جدید رو پیش رو دارید. موفق و سلامت باشید.

والا ما تقریبا جمع کرده نشستیم منتظر پرواز
تا خدا چه خواهد و خیر ما در چه باشد.
قربانت بیضای عزیز

تیلوتیلو چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت 08:55

صحراخانم باهوش من بودی و هستی
خوبی عزیزم؟
جمع و جور کن و آماده شو برای روزهای روشن و روشن تر
امیدوارم خوشبختی بیشتر و بیشتر در انتظارت باشه

امروز چمدون لباسهام بسته شد تا با باقیش چیکار کنم. قربانت گندم جان

بهار شیراز چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت 08:38

به سلامتی و دل خوش...چیای اضافی ات را بده ببرم خونه باغ

فکر کن که مادر آقای همسر بذاره
میگه من همه چیو نگه میدارم تا وقتی برگردین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد