سرزمین من

این روزها دچار نوعی فلج انگیزشی شده ام؛ جوری که دست و دلم به هیچ کاری نمی رود. نه زبان می خوانم، نه کارهای خانه را انجام می دهم و نه حتی حوصله ی فکر کردن دارم. تنها سرگرمی ام این است که اخبار انتحار  و انفجارهایی که هر چند روز یک بار در کابل و سایر شهرهای افغانستان اتفاق می افتد را در گوشی ام اسکرول کنم و بیشتر در سکوت فرو بروم. حتی حوصله ی احوالپرسی از دوستانم را هم ندارم. چند روز پیش که از ولایت همسر برمی گشتیم در مسیر برگشت یک موتَر (ماشین) جزغاله دیدیم و سرکی (جاده ای) که در اثر انفجار یک چوقوری (گودی) بزرگ در آن به وجود آمده بود. راننده قصه کرد که دیروز طالبان،  سواری ها را تا (پیاده) کرده اند و موتر را انفجار داده اند. در مدتی که در ولایت همسر جان بودیم یک انفجار مهیب در نزدیکی های منطقه محله سکونتمان رخ داد که جان خیلی ها را گرفت از جمله موتر سرویس کارمندان وزارت معادن که باعث مرگ تعداد زیادی انجینیر شد و یکی از آن انجینیرها دختر جوانی بود شاید در سن و سال خودم که لیسانس اش را از هند و ماستریش را از ژاپن گرفته بود و تمام آرزوهایش در لحظه نیست و نابود شد. با برگشتمان به کابل مدام منتظر حادثه ی بد بودم و این انتظار دیری نپایید. دو روز قبل به سفارت عراق حمله کردند و یک قسمت شهر چندین ساعت درگیر جنگ با تروریست ها بودند، هر چند ظاهرا این حادثه کشته و زخمی چندانی نداشت ولی برای اینکه گوشه ی ذهن مرا به خود مشغول کند کافی بود. اما حادثه ی بدتری در راه بود؛ دیشب در شهر هرات، هرات باستان، به مسجد شیعیان حمله کردند با تیر اندازی و انتحار جان سی تن از نمازگزاران را گرفتند و ده ها نفر را زخمی کردند‌. این دومین حمله  به مسجد شیعیان در هرات در طول این دو ماه بود. وقتی در کشوری با حکومت اسلامی امنیت برگزاری مراسم مذهبی وجود نداشته باشد و مردم از ترس به کنج خانه هایشان پناه ببرند دیگر حکومت اسلامی  معنایی ندارد و البته که نام اسلام در این سرزمین بیشتر از آنکه پیام آور صلح و دوستی باشد نماد خشونت و تحجر است. 

هربار که همسر جان بیرون می رود بعد از یکی دو ساعت دست به گوشی می برم و احوالش را جویا می شوم و گاهی که دستم بند می ماند خودش خبر می دهد که کجاست و کی برمی گردد. زندگی در حالت آماده باش، آدم را بدجور فلج می کند، آن هم منی که با هر صدایی بالاتر از فرکانس معمول، گوشهایم تیز می شود و سنسورهای خطرم فعال می شود.

سرزمین من  برای نجات  نیاز به معجزه دارد..‌

نظرات 5 + ارسال نظر
بیضا سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 11:01

صحرا جونم واقعا شرایطی که من و شما توش زنده گی میکنیم خیلی خیلی سخته، دیگه همه ما خسته شدیم حمله به سفارت عراق نزدیک دفتر ما بود چند ساعت مدام تن و بدن مان میلرزید. انتحاری که بالای موتر کارمندان وزارت معدن بود همجنان خیلی غم انگیز بود عمویم دریکی از دکاکین محل حادثه که خدا رو شکر جان به سلامت برد، و واقعا متاسفم برای همه شهیدان اون حادثه مخصوصا دختری که در ژاپن ماستری گرفته بود.
حمله بر مسجد هم مذهبان ما در هرات نیز زخم دیگر بالای زخم هایمان.
آه صحرا جون واقعا که کشور ما نیاز به معجزه داره.

من دارم ترکش میکنم و امیدوارم اونهایی که میمونند براش کاری بکنند...

ابانا جمعه 13 مرداد 1396 ساعت 21:32

اخ چقد این زندگی ک توصیف کردی و هرروز ترس از اتفاق ترسناک فلج کننده ست... کاش همه جا صلح و ارامش برقرار باشه.... کاش امنیت سهم همه باشه...

کاش و ای کاش

محمدرضا چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت 23:54 http://bitterthancoffee.blogsky.com

متاسفم
من تجربه محیطی که وصف میکنی نداشتم، اما تصورش هم تن آدم را میلرزاند

خوبه که نداشتی و منم تجربه ی محیط های بدتر از این رو نداشتم و خدا رو شکر میکنم

تیلوتیلو چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت 09:07

سلام عزیزدلم
چقدر مدل نوشتن و حرف زدنت عوض شده... اصلا حس کردم این پست را کسی جز تو نوشته
حتی سبک نوشتنت تغییر کرده...
این فشارهای نباید تو را از پا در بیاورند... تو قوی تر و نیرومند تر از تمام اتفاقات دور و برت هستی... ان شالله که به زودی کارهایت درست میشود و از اینهمه اضطراب دور میشوی... اما دعای اصلی را باید برای کشوری کرد که سالهاست مردمانش با چنگ و دندان سعی در حفظش کرده اند و هنوز چنگالهای تیز جنگ در تنش فرو رفته است... هیچی ترسناک تر از جنگ نیست... دشمن خودی و بیگانه... خیلی وحشتناکه

هیچ چیز ترسناک تر از سایه ی مرگ بالای سر شهر نیست

نیما (ایدئولوژی پنهان) چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت 08:18 http://www.from-sky.blogsky.com

سلام به شما

تا آنجا که به یاد می آورم نقطه مقابل چوقوری (گودی)، لوقوری (بلندی) می باشد.. .
فلج انگیزشی تعریف کاملی بود از احوالاتی که این روزها بنده نیز بدان دچار هستم و چه خوش می نویسید.
خواهرم.. سرزمین من نیز برای نجات به چیزی شبیه به معجزه نیاز دارد. . دشمن وطنی به مراتب از اشغالگران دهشتناک تر می نماید
پیروز باشید

من تا حالا لفظ لوقوری نشنیدم.
کشور من پر از دشمن خودی و بیگانه است

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد