حال من-احوال من

اگر جویای احوالات من باشید خوبم شکر. بعد از اعترافم حالم خیلی بهتر شد و در کمال تعجب از وقتی اعتراف را نوشتم اصلا سراغ عکس و پروفایل و صفحه ی اینستای کسی نرفته ام! درگیر تدریس و زبان هستم و هر از گاهی مهمانی به خانه ی کوچک ما سر می زند و حال و هوای خانه را عوض می کند. کارهای رفتنمان یک مرحله جلو رفته است و کم کم باید تصمیم بگیریم در آن مقدار باری که مجازیم ببریم چه چیزهایی را بگنجانیم. من هم کلاسهایم را به طور نامحسوس از این هفته فشرده می کنم تا اگر زودتر از انتظار رفتنی شدیم مباحث درسی ناقص نماند. یک ایمیل عجیب هم امروز داشتم از  تقی، یادتان که می آید که تا یک نامزدی نیمه نصفه پیش رفته بودیم، با این مضمون که ایمیل دو سال پیش من را تازه دیده و  همان موقع من را بخشیده و خواسته که من هم حلالش کنم و  خبردار شده که من ازدواج کردم و به وطن برگشته ام! بعد از همه ی اینها نوشته بود که بچه دار شده و پسرش سه ساعت بعد از تولد به علت نارسایی قلبی فوت کرده و حالا از من خواسته بود راهنماییش کنم که چه حرکت پیشگیرانه ای انجام دهند تا دوباره چنین اتفاقی برای بچه شان نیفتد. راستش من نه پزشک هستم و نه تخصص بیماریهای قلبی دارم اما از دوستم که پزشک است تمام چیزهایی را که به نظرم لازم می آمد  و به کارشان می آید پرسیدم به همراه آدرس یکی دو تا پزشک معتبر. البته که ناگفته پیداست فرزندشان مشکل مادرزادی داشته و احتملا چون خانمش فامیلشان است درصد بروز  نارسایی بیشتر شده و القصه که همه ی اینها را در یک ایمیل برایش نوشتم منتها هنوز در پوشه ی draft گذاشته ام و تصمیم به فشردن دکمه ی send نگرفته ام. یک چیزی در من می گوید حواست باشد دری به گذشته باز نکنی. 
نظرات 3 + ارسال نظر
baiza سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 09:20 http://mydailydiar.blogsky.com

صحرای عزیزم من هم با نظر دوستان موافقم که درهای بسته باید بسته بماند خیلی بهتر است، چون شما الان ماشاالله خوشبختی و آقای همسر هم با شما احساس خوشبختی میکنه پس به هیچ قیمتی این لحظات رو از دست ندره و مواظب خوشبختیت باش. میبوسمت عزیزم.

چشم عزیزم. مراقبم اونم چهارچشمی

محمدرضا یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 13:09 http://bitterthancoffee.blogsky.com

من اگر جای تو بودم دری به گذشته باز نمیکردم، از گذشته تنها چیزی که مهم است این هست که کسی از تو به حق، دلخور یا رنجور نباشد. تو الان خانواده داری، هدف های مهم تر و بزرگ تری داری. آقای شوهر هم اگر بفهمد خوب نیست، مثل آب سردی میماند که ناگهان روی آدم میریزند، من به عنوان جنس مذکر اگر بدانم شریکم هنوز اهمیت میدهد به ماجراهای تمام شده دلسرد میشوم :)

ببخشید نظر اضافی دادم :)

نظرم را تایید نکردی ناراحت نمیشم ها! :))

از دیروز تا حالا خودم هم به همین نتیجه رسیده ام. درها را باید بسته نگه داشت...

تیلوتیلو یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 12:45 http://meslehichkass.blogsky.com/

دقیقا نظرم منم همین است که درهای گذشته بسته بمانند خیلی بهتر است

درسته گندم عزیز. بسته می مانند

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد