یکی دو روز اول دوری سخت گذشت. با اشک و آه و دلتنگی. آقای همسر قربانش بروم یک خم هم به ابرویش نیاورد. فقط به من روحیه می داد و خودش انگار نه انگار. می ریزد توی خودش مرد زندگی من. دیشب داشتیم تصویری حرف می زدیم توی نگاهش دلتنگی موج می زد اما دریغ از یک کلمه در وصفش. می گوید از این حرفها نزنیم بهتر است کمتر سختمان می شود. من هم دارم کم کم تغییر روحیه می دهم. با یکی از دو تا دوستانم بیرون رفتم، خرید کردم و از حال و هوای سفر بیرون آمدم. دو هفته دیگر امتحان دارم و تصمیم دارم در خانه بخوانم تا اوضاع گوارشم بهتر شود بعد راهی خوابگاه بشوم. امتحانات و کلاس ها و پروپوزال و مقاله همه دارند چشمک می زنند که کجایی دختر، چشم انتظارت هستیم ناجور! در سفرم به وطن به نکته جالبی رسیدم؛ آن هم اینکه نسل جوان شاغل تحصیلکرده آنجا از مهارت و تخصص بالایی برخوردارند چراکه هم کارفرما و مشتری از آنها کار خوب می خواهد هم در بازار کار رقابت بالایی وجوددارد و اگر ضعیف عمل کنند عملا حذف می شوند. وقتی به خودم و مهارتهایم نگاه می کنم می بینم هنوز خیلی از استانداردهای ایده آل فاصله دارم و به همین دلیل می خواهم تلاشم را بیشتر از همیشه بکنم. از اینکه آلوده به سیستم تنبلی و رخوت حاکم در دانشگاه شدم، از خودم شدیدا ناراضیم. تصمیم دارم وضعیت ساکن و مرده خودم را تغییر بدهم و این چیزی است که باعث می شود حس بهتری داشته باشم.
خوب چرا تزت را از همین الان با یکی از اساتید دانشگاه های آمریکا شروع نمی کنی که وقتی رفتی بتونی به دانشگاه بگی برای فرصت تحصیلی میری. در این صورت می تونی گزینه مدرکت در ایران را یک طورهایی کژدارمریز نگه داری.
چون مدرک زبان ندارم و در این فرصت کوتاه نمیتونم بگیرم. بدون زبان شدنیه؟
وقتی نمینویسی دلم برات تنگ میشه..
سلام
سلام سارا. خیلی شلوغم. مینویسم
هنوز درس را در ایران ادامه می دهی؟
آره تا تکلیف رفتن مشخص نشده سر درسم هستم
سلام
همه چی خیلیم عالی
بوسیدن صحرا ;)
سلام سارای گل. خیلی عالی که اغماض داره ولی خدا رو شکر
زندگی همیشه روزهای سخت هم داره نگرانش نباشو باهاش کنار بیا
اره من زن روزای سختم !