تدارکات

آقای خاستگار و خانواده تمام کارهای اداری آمدنشان را انجام داده اند، ویزایشان هفته بعد صادر می شود و نهایتا ده روز دیگر تشریفشان را می آورند و من این روزها افتاده ام دنبال لباس مراسم. از آنجایی که بسیار محتمل است که اگر قضیه مان ختم به خیر شود یک مراسم بیشتر نتوانیم بگیریم تصمیم گرفتم لباس سفید بپوشم. به قول آقای خاستگار هرچه که برای یک مراسم تمام و کمال لازم است توی همین مراسم تدارک ببینیم که دیگر آرزو به دل نمانیم که این کار را نکردیم و آن کار را نکردیم. اینطوری شده که من دارم همه جا را می گردم تا یک مدل لباس عروس قشنگ  پیدا کنم که به دلم بنشیند. مزون های اینجا در مقایسه با تهران چیز چشمگیری ندارند و باید بروم سراغ مزون های خصوصی تر که مطمئنا گرانتر هم هستند. همینقدر فهمیده ام که به هیکلم چه لباسی بیشتر می آید و خودم بیشتر چه مدلی دوست دارم. حالا دارم عکسهایشان را سلکت می کنم و از میانشان مدل دامن و بالاتنه و یقه و آستین انتخاب می کنم  تا در نهایت ببینم چی عایدم می شود. آرزو همراه و همپای این روزهای من است، رفیق شفیق 12 ساله ام که مثل خواهر تمام این سالها همراهم بوده، درتمام لحظه های غم و شادی. بیشتر از من پیگیر کارهایم است و امروز هم قرار است با هم برویم یکی از مزون ها رو ببینیم. سری به بازار طلافروش ها هم زدم تا دستم بیاید سرویس ها و مدل ها چطوریند، حلقه هایی که تا الان دیده ام هم فعلا به دلم ننشسته است و باید بیشتر بگردم. آقای خاستگار می گوید سخت نگیرم و خودم را خیلی اذیت نکنم. من هم گفتم تازه من وسواسی نیستم اگر بودم که کارت زار بود. آقای خاستگار هم دورادور هی غش و ضعف می رود که کاش بود و همراهیم می کرد.  خلاصه اینکه در تکاپوی آمادگی گرفتن برای اتفاقات احتمالی آینده هستم. حس جالبی دارد!

نظرات 7 + ارسال نظر
فنجون دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 00:51 http://Embrasser.blogsky.com

میگم آقای خاستگار کدوم کشور بودن که رفتن کابل برای ویزا گرفتن؟ یعنی پاسپورت ایران نداشتن؟چطوری آشنا شدین ... من با این حجم از فضولی چه کنم؟؟

خودت جوابتو پیدا کردی انگار

آنا چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 16:57

یعنی چی؟ میان ایران خواستگاری و بعد بلافاصله عقد؟
صحرا منو ببخش که نمی تونم خیلی ذوق کنم. خیلی نگرانم. تو از آقای خواستگار چه شناختی داری غیر از چند تا صحبت تلفنی؟ قرار است برای همیشه با این آدم زندگی کنی. لطفا به خودت زمان بده. باور کن زندگی بدون احساس دو طرفه امکان پذیر نیست. نمی دونم چرا حس می کنم فقط می خوای این ماجرا زودتر تمام بشود و همه چیز به یک نقطه پایان قطعی و مطمئن برسد.

اوووم، خب آیا واقعا نقطه پایان مطمئن هست؟ من فکر میکنم با بله گفتن به آقای خاستگار تازه موج جدیدی از حوادث پیش بینی نشده شروع میشه. احساس دو طرفه؟ فعلا که اینطوری احساس امنیت بیشتری دارم. یک دوست داشتن توام با احترام، این تمام چیزیه که منو راضی میکنه

بهار شیراز دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 11:02 http://baharammm.blogsky.com/

ای جانممممممممم
من عاشق این خستگی ها هستم. کار کردن و خسته شدن با عشق ...
زود زود برامون بنویس . ما رو تو شادی هات سهیم کن دختر

مرسی بهار عزیز. خبر جدید باشه میام مینویسم فعلا که همه چی رو دور تنده

سایه.س دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 02:12 http://ghese83.blogsky.com

سلام
از ته دل خوشحالم صحرا..الهی شکر برای این روزات..

ممنونم سارای عزیزم

تیلوتیلو یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 10:49 http://meslehichkass.blogsky.com/

عزیزدلم سلام
خوبی؟
اقای خواستگار اومدن؟
چه خبر؟
لحظه هات شیرین
امیدوارم غرق شادی های بی پایان باشی

سلام عزیزم. اول هفته دیگه میان. مرسی از ارزوهای قشنگت گندم عزیزم

نیلی سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 19:04 http://niiliia.blogsky.com

وااای اینجا هم که عروسیه
به به... ایشالا هرجای این دنیا که میری سلامت و خوشبخت باشی صحرای عزیزم

اتفاقا خوبه که... اقای خواستگار نیست و وقتی بیاد و تدارکات معرکه ی تورو ببینه حسابی سورپرایز میشه

والا از یه جهتی خوبه که خودم اختیار تام دارم از طرفی هم خوب یکم خسته کننده است
مرسی نیلی عزیزم انشالله خوشبخت بشی

تیلوتیلو سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 13:02 http://meslehichkass.blogsky.com/

چقدر خوب
خوشحالم از این حس خوبت
راست میگه آقای خواستگار مهربان خودت را زیاد خسته نکن
بیشتر مراقب خودت و دلت باش
اوضاع خونه مساعده؟
همه چی رو به راهه؟
برات بهترینها را آزرو دارم

اوضاع خونه که مرتبه، همه پذیرفتن که آقای خاستگار و خانوادش جدی جدی دارن میان و یه طورایی داریم خونه تکونی میکنیم. مرسی گندم عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد