دعا

دیشب از همان اول دعا تمام کارهای اشتباهم از زمانی که وارد جامعه شدم یادم آمد. یادم آمد چقدر احمق بودم، چقدر ساده لوح و زودباور بودم. یادم آمد که هربار یک اشتباه را به اشکال مختلف تکرار کردم و یکبار هم حالیم نشد که دخترجان این ره که تو می روی به ترکستان است. یادم آمد خیلی چیزها را از دست دادم و بعضی چیزها وقتی یکبار از دست بروند جای خالیشان و خاطره بودنشان تا ابد روحت را خط خطی می کنند. یادم آمد که با وجود همه آن حماقتها شانس آورده ام که هنوز خانه خرابِ خانه خراب نشده ام. می گویند یک زمانی حسنات می تواند جای سیئات را بگیرد، یعنی می شود روزی سیئات من هم از لوح وجودم پاک شود؟ مغز دعایم این بود که خدایا کمک کن پاک بمانم...

  آقای خاستگار به خنده  گفت که دعا کرده "خدایا این یکبار را بیخیال بدیهایمان شو،  کارمان  را راه بینداز، قول می دهم آدم شوم!" امان از دست این مردها که همه جا دنبال معامله هستند.

 امروز برای کارهای خروج از کشور اقدام کردم و آقای خاستگار هم هفته آینده ویزایش را می گیرد. به شوخی می گوید" جدی جدی دارم بهت می رسم ها!"

فردا راهی خانه هستم و این مقدمه فصل جدیدی است در زندگی من،  برایم دعا کنید.



نظرات 3 + ارسال نظر
سایه.س دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 00:52 http://ghese83.blogsky.com

فصل جدیدت سرسبز الهی

آمین

تیلوتیلو شنبه 12 تیر 1395 ساعت 10:25 http://meslehichkass.blogsky.com/

منم منتظر این فصل جدید و میوه ها و گلهای تازه ش هستم...
الهی یکی از بهترین فصل های زندگیت باشه
الهی آغاز فصلهای بینهایت زیبای زندگیت باشه

آمین گندم گل، آمین

بهار شیراز پنج‌شنبه 10 تیر 1395 ساعت 09:54

آخ جووووون عروسی

تا خدا چی بخواد بهار خانوم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد