صبوری

سردرنمی آورم چه شده بود آن شب  و روز که آنطوری عصبانی می خواستم دست به کارهای انقلابی بزنم. به همان شدتی که ناگهان عصبانی شدم، ناگهانی هم آرام شدم، وقتی مشاور قاطعانه منعم کرد که سراغ آقای سابقا عاشق اصلا نروم، انگار یک دفعه موتورم خاموش شد. تاثیر مرهمی که آقای خاستگار بعدش گذاشت را نمی توانم نادیده بگیرم وقتی کارهایی که بهش سپرده بودم را انجام داده بود و می خواست مطمئن شود که چیزی از قلم نینداخته. یک ساعت تمام دیشب با هم حرف زدیم، از همه چیز. چندباری  اذیتش کردم که خیلی مطمئن نباشد که جوابم بله است و او هربار صبورانه امیدواریش را به جواب مثبت ابراز کرد. آقای خاستگار این روزها بیشتر از همیشه ابراز علاقه می کند و واکنش من  به حرفهایش مثل زل زدن یک تماشاچی کرولال بی خاصیت به صحنه یک اپرای باشکوه است  و او هربار می گوید" اشکال ندارد، می دانم سخت است دلت به این زودی اعتماد کند."  و من هم لبخند می زنم که یعنی امیدوارم دلم احساس امنیت کند. ازش خوشم می آید، خیلی صاف و ساده است، هرچی توی دلش است می گوید و گاهی که اخمی حواله اش می کنم هل می کند و این هل کردنهایش بامزه است. بعد از مکالمه تلفنی مان تکست داد " اگر این حس خوبی که دارم اسمش عشق است، من عاشقت شدم." و اینطوری می شود که من دوباره زل می زنم به نقطه نامعلومی آن دورها.

پ.ن: بالاخره کارت دانشجوییم صادر شد و رسما دانشجو شدم.

پ.ن 2: هنوز جرات نکرده ام بروم پیش استاد راهنمایم قضیه مرخصی گرفتن و علتش را مطرح کنم، گذاشته ام تاریخ قطعی آمدن آقای خاستگار مشخص شود و بعدش برای کارهای مرخصی اقدام کنم. کلاس زبانم را هم موکول کردم به ترم بعد. قیافه استاد راهنمایم دیدنی می شود  وقتی بفهمد آن همه زحمتی که برای بورسم کشیده است بی مصرف می ماند.

پ.ن3: همین چند روز روزه داری حسابی آبم کرده، هرچند آقای خاستگار معتقد است فکر و خیال و حرص و جوش است  که من را از نفس انداخته.



نظرات 7 + ارسال نظر
آنا یکشنبه 30 خرداد 1395 ساعت 11:50

آهان الان متوجه شدم.
یعنی تا الان ندیدیش صحرا؟ اولین بار می خوای تو خونه تون ببینیش؟

آره دیگه وقتی میگم حس عمیقی بهش ندارم واسه همینه که ندیدمش. راستش اول فکر کردم بیرون ببینمش بهتره اما الان برام فرقی نمیکنه

آنا شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 12:00

آقای خواستگار کی می آید؟ دو هفته نشد؟
قبل خواستگاری هم می بینیش؟
من این جریان دکترای تو را خوب نمی فهمم. اینکه می گویی بورس شده ای و بدون هیچ مصاحبه ای وارد دوره می شوی یک کم برایم نامفهوم است.

گیر سفارت ایرانه که بهش ویزا بدن، کاغذبازیای اداری که از توان ما خارجه. تصمیم نگرفتم ببینمش قبلش یا نه، فکر میکنم توی خونه ببینمش بهتره.
من اپلای کردم برای دانشگاه خودمون به عنوان دانشجو خارجی و اونا پذیرفتنم. شهریه اش هم سالی چند هزار دلار بود که من درخواست اسکالرشیپ دادم و با پیگیریهای استادم بهم دادن. مصاحبه ای در کار نبود از اول

آنا چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 12:41

اون قسمت واکنش عاطفی اسمش روی خودش است، عاطفی. یعنی اصلا فکر نمی کنی. ذهنت را رها می کنی تا خودش را بیرون بریزد. و مطمئن باش به بهترین وجه هم این کار را می کند یک حرف هایی می زند که هیچ وقت فکر نمی کردی اصلا قرار بوده بگویی یا اصلا یک جایی توی کله ات بوده است.
اما صحرا اول باید بتونی با این درد روبرو بشی که بخواهی اون گذشته را بیرون بکشی و این خار را که الان سر شده با درد زیاد از کله ات بکشی بیرون. اینکه خار را یکدفعه بیرون بکشی و کاملا با همه اون چه که آزارت می دهد روبرو بشوی. این که نخواهی ملاحظه او را یا خودت را یا رابطه ای که داشتید را بکنی. بدترین اتفاقی که می افته اینکه که این خار بشکنه. تو باهاش روبرو بشی اما به خودت اجازه برون فکنی ندی. اون وقت درد بیشتر است.
البته بعدش هم درد هست اما کمی که بگذرد تسکین پیدا می کند و آن وقت است که چند وقت بعد حتی شاید به خوبی چهره اش را هم به یاد نیاوری.

نکته خوبی گفتی، اینکه باهاش روبرو بشم و باز چیزی نگم، این نابودم میکنه.

آنا چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 09:08

این مشاور شما خودش نیاز مبرم به یک روانکاو داره!
امیدوارم دوباره این آتش عود نکند.
صحرا، فکر می کنم قبلا هم بهت گفته باشم. کله ما آدم ها سیستم دفع نداره. هیچی خود به خود ازش بیرون نمی ره. فقط خاک میریزیم روش و سعی می کنیم فراموش کنیم که هست. اما هست. و خدا نکند عفونت کند.
یک وقت هایی باید انگشت بیندازی توی حلق کله ات و یک چیزهایی را هرچند دردناک بکشی بیرون و بیندازی دور.
زمان چیزی را حل نمی کند فقط به قول خودت بی حست می کند.

مشکل اینجاست من نمیدونم حتی باید چی بهش بگم، خیلی بهش فکر کردم که اگه دیدمش چی بگم . قفل میکنم

تیلوتیلو یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 18:59 http://meslehichkass.blogsky.com/

به نظر من آدمی که همراه زندگی آدم میشه
باید مایه آرامش باشه
و اینه که مهمه
باید درکت کنه
بدونه چی میخوای و یه چه سمتی میخوای بری
و بهت آرامش بده
و امیدوارم این آدم همون آرامش زندگیت باشه

مرسی گندم از آرزوهای قشنگت. انشالله به عشقت برسی

تیلوتیلو یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 18:58 http://meslehichkass.blogsky.com/

وجود داره
نگاه کن به روابط مامان باباها
عشق آتشین و عجیب غریب نه
عشق جاودانه
از اونا که تا پیری همراهت میاد
از اون عشقای مثال زدنی که کنار هم پیر میشن

عشق آتیشیش خوبه!

تیلوتیلو یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 18:44 http://meslehichkass.blogsky.com/

مبارک باشه خانوم دکتر
از همین الان همه چیز روشن و نورانی میشه
خدا کنه این عشق همون عشق جاودانت باشه
حرص و جوش نخور
ماه رمضون امسال خودش به اندازه کافی سخت هست با حرص خوردن سخت ترش نکن

مرسی گندم
عشق جاودانه ؟ بعید میدونم دیگه دنبال همچین چیزی باشم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد