تنهایی

گاهی دلم برای خودم می سوزد، حتی جگرم هم کباب می شود. این را امروز حس کردم وقتی تنهایی توی خیابان جمهوری قدم می زدم و دنبال تاپ و دامن برای کت مجلسی که خریدم می گشتم. راستش را بخواهید خیلی سردرنمی آورم که چی مناسب کتی که خریدم هست و با اینکه دیشب توی گروه دوستانم عکسش را گذاشتم و آنها نظرشان را در مورد مکمل کت دادند اما وقتی به بازار رفتم و سر خرید چیزی مردد بودم و کسی نبود که نظر بدهد این تنهایی و بی کسی را بیشتر حس می کردم. این دو روز را رفته بودم خانه سایه، هم اتاقی خوابگاه قبلیم. حالا دیگر خانه گرفته و من هروقت بشود سری بهش می زنم. کت را با او خریدم و چون امروز سرکار بود دیگر نشد دوباره بازار برویم. از دست مادرم شاکی هستم، زنگ نمی زند، حالم را نمی پرسد. دیگر مطمئن شده ام اگر خودم مراقب خودم نباشم و به امور زندگیم رسیدگی نکنم کسی نیست که مراقبم باشد.نمی خواهم آدم قدرنشناسی باشم اما گاهی حق بدهید که غر بزنم.
 این چند روز حالم شدیدا گرفته. توی موقعیت عجیب و غریبی گیر افتاده ام. برایتان نگفتم تاریخ مصاحبه آقای خاستگار آمده؟ سه ماه و نیم دیگر. فرصت مناسبی است که به همه کارهایمان برسیم، مراسم بگیریم، مدارک من را جمع کنیم و تا قبل تاریخ مصاحبه کار ناتمامی باقی نگذاریم. اما چیزی که من را سرگردان کرده داستان دکترایم است. دکترایم تازه درست شده و با توجه به نتیجه آزمون زبانم باید یک ترم را در کالج دانشگاه زبان بخوانم. مشکل اینجاست که من اگر این 694 دلار را به حساب دانشگاه بریزم از آنجایی که یکی دو ماه آینده را مشغول کارهای ازدواج و مدارک هستم اصلا نمی توانم در کلاسها شرکت کنم و هم پولم را دور ریخته ام هم به خاطر غیبتهای احتمالی ام ترم را برایم حذف خواهند کرد. اگر کلاس زبان شرکت نکنم دکترا هم ثبت نامم نمی کنند، اگر دکترا ثبت نامم نکنند این چندماهی که سر کلاس رفتم هیچ می شود. اگر بیخیال همه چیز بشوم و بعدا یک درصد کار رفتن من و آقای خاستگار جور نشود آنوقت از آنجا مانده و از اینجا رانده می شوم. آقای خاستگار به صورت تلویحی می گوید همه چیز را بگذارم برای ترم بعد. یعنی ثبت نام زبان و دکترا، همه را، موکول کنم به ترم بعدی که اگر رفتنی شدیم که هیچ. اگر نشدیم آن موقع بیایم  از اول سر کلاسهای دکترا بنشینم.او که خیالش راحت است، اما برای من همه اینها خیلی سخت است. یک جورهایی عصبی و آشفته شده ام. دکترا خواندنم برایم خیلی باارزش است و از دست دادنش ولو برای چند ماه اذیتم می کند. همین باعث شده اخیرا بیشتر روی حرفها و رفتار آقای خاستگار حساس بشوم. یکی دوبار هم دعوای شدید راه انداخته ام که خیلی ماهرانه توانسته آتشم را خاموش کند. سخت است دست کشیدن از چیزهایی که برایشان خیلی زحمت کشیده ام. شما که می دانید.
نظرات 3 + ارسال نظر
آنا دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 09:40

صحرا نمی تونی یک پات را این طرف جوی بگذاری یک پات را آن طرف.
اگر می تونی دکترا را یک ترم معوق نگه داری خوب این کار را بکن. فوقش مرخصی تحصیلی بگیر.

حالا دارم یه طوری تنظیم میکنم که لااقل این ترمی که رفتم را از دست ندهم. دیگه باقیش را خدا بزرگ است

تیلوتیلو یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 09:17 http://meslehichkass.blogsky.com/

عزیزدلم
اره این روزها به مادرت بیشتر از همیشه نیاز داری ولی حواسش نیست
نمیخواد اذیتت کنه
شاید فکر میکنه اینطوری راحت تری
بهر حال آروم باش
همه چیز به خوبی پیش میره
نترس
برای دکترا هم فقط و فقط خودت هستی که بهترین تصمیم را میگیری
منم دعاگوت هستم
بهترین ها را برات آرزو میکنم
کی از راه میرسه این آقای خواستگار

والا احتمالا اوایل تیرماه. ببینیم خدا چی میخاد

آل دیجی شاپ شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 21:16 http://alldigishop.ir

خوشحال میشیم به ما سر بزنید[گل]

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد