باید یک برنامه بریزم بروم خانه تا دو هفته دیگر. دوباره ماجرای مطرح کردن خاستگار و دوباره جنجال ها و حاشیه های خاص این ماجراها انتظارم را می کشد. امروز با آقای خاستگار حرف زدم و قرار شد دقیقا بعد از ماه رمضان بیایند ایران. اما قبلش ازم خواست مطمئن شوم که خانواده ام با آمدنشان مشکلی ندارد. بزرگترین نگرانی اش هم همین داستان رفتن به ینگه ی دنیاست که می گوید ممکن است خانواده ی من خیلی استقبال نکنند. مدیریت کردن این داستان با من است که خانواده را مجاب کنم رفتن بهترین گزینه ممکن برای من است. هرچند سر خود آقای خاستگار نمی خواهم خیلی اصرار بورزم. نمی خواهم فکر کنند دوباره بریدم و دوختم و آنها فقط در جریان قرار می گیرند. البته که کل داستان همین است ولی خوب این بار با سیاست جلو می روم تا جلوی خواسته ام قد علم نکنند. بدجور از این داستان های تکراری خسته شدم. می خواهم این بار همه چیز بدون حاشیه پیش برود. هرچند که بعید به نظر می رسد.
وای خواستگاری! ترسناک ترین بخش ماجراست. الان قرار بود دلداری بدم نه؟
دلداری دادنت هم مدل خودته آنا.
میشه
اگر خدا بخواد و قسمت باشه میشه
تو حرص نخور
درست میشه
حرص نمی خورم گندم. دیگه به یه مرحله ای رسیدم که روی هیچ چیز اصرار بی خود نمیکنم. سپردم به خودش. شدنی باشه میشه نباشه هم نمیشه
قلمت مانا بانو
مرسی :)