-
کار دل چیست؟
یکشنبه 16 خرداد 1395 19:17
آقای خاستگار در یک حرکت انتحاری هرچه توی دلش بود را ریخت روی دایره. این بی قراری مردها در ابراز علاقه برایم جالب است . جالبتر اینکه وقتی ابراز عشق و علاقه می کنند حس می کنند بعد از آن حق مالکیت ویژه ای روی مورد علاقه شان دارند. گفت حس می کند دیر می شود اگر نگوید و بعد کار خودش را کرد. هر چی حرف عاشقانه بلد بود ردیف...
-
تنهایی
شنبه 15 خرداد 1395 21:00
گاهی دلم برای خودم می سوزد، حتی جگرم هم کباب می شود. این را امروز حس کردم وقتی تنهایی توی خیابان جمهوری قدم می زدم و دنبال تاپ و دامن برای کت مجلسی که خریدم می گشتم. راستش را بخواهید خیلی سردرنمی آورم که چی مناسب کتی که خریدم هست و با اینکه دیشب توی گروه دوستانم عکسش را گذاشتم و آنها نظرشان را در مورد مکمل کت دادند...
-
امتحان
پنجشنبه 13 خرداد 1395 09:34
دعا کنید امتحان امروزم خوب شود بعدش بیایم یک دل سیر برایتان بنویسم. بعدا نوشت: امتحا زبان را دادم. آقا یعنی چه که من رایتینگ به آن خوبی نوشتم بعد کمترین نمره ممکن را به من داده. به مسئولش می گویم من فرمت همین رایتینگ را برای تافل نوشتم 80 درصد نمره را گرفتم یعنی چه؟ می گوید حتما تسلطتان بیشتر بوده روی آن موضوع. مساله...
-
تحقیقات محلی
جمعه 7 خرداد 1395 09:40
از آنجایی که ما آشنا و فامیلی در شهر زندگی آقای خاستگار نداریم و آدمی هم نداریم که برود تا آنجا تحقیقات کند، می دانستم اگر خودم فکری برای این تحقیقات نکنم پدر و مادرم هم نمی توانند چاره ای برای تحقیق محلی و اطمینان از صحت و سقم حرفهای آقای خاستگار پیدا کنند و احتمالا همان جواب همیشگی شان را می دهند که خودت بهتر می...
-
بی حاشیه
جمعه 31 اردیبهشت 1395 23:28
از دیروز آهسته آهسته موضوع آقای خواستگار را به خانواده گفتم. دیروز به مادرم گفتم و امروز به پدر. بهتر از چیزی که فکر می کردم پیش رفت. نه اعصاب خردی، نه بحثی، نه حاشیه ای. آرام و بی سروصدا. گوش کردند، پرسیدند، جواب دادم. حرف زدیم. آخر هم گفتند خودت بهتر می دانی، تصمیم نهایی با خودت است...نه با خارج رفتن مخالفت حادی...
-
عجیب و غریب
شنبه 25 اردیبهشت 1395 23:19
دنیا همین است؟ به همین سادگی؟ یکی می رود و دیگری می آید می نشیند سرجایش؟ یکی که بی خبر می گذارد و می رود و آب می شود در دل زمین و انگار هرگز وجود نداشته و دیگری بی خبر می آید و چنان بودنش را ثابت می کند که گویی از ازل به تو زل زده . عجیب است اما این روزها با اینکه هنوز آهنگ های قدیمی ام رادر پیاده روی صبح هایم گوش می...
-
خیالباف
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 22:18
گاهی می خواهم کسی شوم که نیستم. گاهی می خواهم همانی شوم که هستم. گاهی برای خودم قصه می گویم. گاهی گذشته ام پاک می کنم و آن طوری که دلم می خواهد نقاشی می کنم. گاهی آینده ای را متصور می شوم که اصلا ربطی به من ندارد. این روزها زیاد خیالبافی می کنم. روزی سرزمینهای ناشناختهات را کشف خواهم کرد در درّههای عمیقت خواهم تاخت...
-
خانه
جمعه 17 اردیبهشت 1395 23:23
باید یک برنامه بریزم بروم خانه تا دو هفته دیگر. دوباره ماجرای مطرح کردن خاستگار و دوباره جنجال ها و حاشیه های خاص این ماجراها انتظارم را می کشد. امروز با آقای خاستگار حرف زدم و قرار شد دقیقا بعد از ماه رمضان بیایند ایران. اما قبلش ازم خواست مطمئن شوم که خانواده ام با آمدنشان مشکلی ندارد. بزرگترین نگرانی اش هم همین...
-
درهم
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 22:00
امروز رفتیم بیرون. چند نفر دیگر هم دقیقه نود و وقت اضافه ریزش داشتیم. آخرش شدیم هشت نفر. سه تا دختر و پنج تا پسر. علی و امیر آمدند جلوی در خوابگاه و وسایل را انداختیم پشت ماشین و من و آرزو همراهشان رفتیم. مژگان هم همان محل قرار بهمان پیوست و حسین و نادر هم با هم آمدند. مرزا هم ساعت 12 مسیج داد که نمی آیم! فرهاد هم شب...
-
شیرینی
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 15:21
قرار است فردا برویم بیرون من شیرینی فارغ التحصیلیم را به دوستانم بدهم. بساط جوجه کباب و گردش خارج شهر داریم. لیست مهمان گرفته بودم. هم دخترها هم پسرها. این ها همان کسانی بودند که من را کچل کرده بودند که باید شیرینی بدهی. حالا موعدش که رسیده یکی یکی می گویند نمی توانیم بیاییم. یکی امتحان دارد دوشنبه از الان نمی تواند...
-
آشنایی
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 09:43
آقای خاستگار در موردموارد آشنایی قبل از من برایم حرف زد و متقابلا با کلی ادب و احترام از من هم پرسید. بیشتر هم منظورش مواردی بود که به خاستگاری ختم شده و به نتیجه نرسیده. برایش هم از تقی گفتم هم از آقای سابقا عاشق، البته به اندازه ای که نیاز بود نه بیشتر. هدف سوال او بیشتر کشف چیزهایی بود که ممکن است برای خودش وقت...
-
زندگی همین است
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 23:43
امروز همان دوستم را دیدم که قبلا در مورد خانواده آقای سابقا عاشق هشدار داده بود. فامیلشان بود یک طورهایی. پرسید چیکار کردید و من گفتم به هم خورد. گفت اسفند ماه از یکی از دوستانش اتفاقی شنیده که آقای سابقا عاشق شدیدا شکست عشقی خورده و افسردگی گرفته. ته دلم یکهو ناآرام شد وقتی این حرف را زد. یاد همه عاشقی هایمان افتادم....
-
مذاکره
جمعه 10 اردیبهشت 1395 12:18
می گویند نباید رابطه ها را با هم مقایسه کرد. اما من می گویم اتفاقا مقایسه می تواند برایمان روشن کند که تفاوت ها چیست، اشتباهات کجایند و معیار درست از نادرست چیست. قبول کردم که دوره آشنایی را با آقای خاستگار شروع کنم. کاملا منطقی. این آقا نه ادعای عاشقی دارد و نه می خواهد چیزی را زورکی به دست بیاورد. می گوید دنبال تنش...
-
UNFAITHFUL
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 22:00
این فیلم را که دیدم بدجور حس آشنایی را با شخصیت اول فیلم تجربه کردم...
-
مغز خاموش
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 11:34
نوشتنم بدجوری افول کرده. نه فقط اینکه کم بنویسم دیگر اصلا خوب نمی نویسم که بد می نویسم. جمله بندی هایم، کلماتی که به کار می برم و نحوه انتقال مفاهیم همه و همه شدیدا افت کردند و برای اینکه بتوانم کمی روی قاعده بنویسم باید زمان زیادی را تمرکز کنم. مدتی که مرتب می نوشتم دستم راه افتاده بود و فاصله میان انچه در ذهن داشتم...
-
خاستگار
جمعه 3 اردیبهشت 1395 13:16
اوضاع همچنان معلق است. تکلیف هیچ چیز مشخص نشده. اما من دارم زندگی می کنم. گاهی خوب گاهی بد اما آهسته و پیوسته پیش می روم. باید تکلیفم را با خودم مشخص کنم. یک خاستگار عجیب و غریب پیدا شده. آدم عاقلی است، دنیا دیده، سختی کشیده و تریپ عاشق دلسوخته هم ندارد خدا را شکر. نمی دانم چرا اول سریع و بی مقدمه ردش کردم. اما بعد...
-
من ضعیف، من قوی؟
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 18:54
چیزهای عجیب و خاطرات غریبی این روزها به ذهنم می آید. من همیشه سعی کرده ام بدی دیگران را نادیده بگیرم. می بینم با نادیده گرفتن بدی دیگران و باور نکردنشان به خودم ضربه زده ام. یک چیزی در من هست که مرا ضعیف می کند. من قوی ام را کنار می گذارد و اشتباهات مطلق می کند. باید ریشه اش را پیدا بکنم. نیاز به روانشناس هست؟
-
تلاش این روزهای من
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 15:46
دارم سعی میکنم واقع بینانه تر به همه چیز نگاه کنم. بعد از آن طوفانی که آمد (دیدن او بعد از چندماه) و حالم را حسابی خراب کرد الان آرامتر شده ام. می دانم که بالاخره باید خودم را ببخشم. سخت است، اما دارم سعی می کنم با خودم مهربانتر رفتار کنم. دارم سعی می کنم توهم دانایی را کمرنگ کنم. به جای حرف زدن بیشتر گوش کنم، بخوانم...
-
صحرای تنها
سهشنبه 24 فروردین 1395 11:52
صحرا یک من سختگیر دارد. منی که وقتی سرش خلوت می شود نمک روی زخمهایش می پاشد تا صحرای فراموشکار یادش بماند که دل حریم امنی است و هر غریبه ای نباید بدان راه پیدا کند. حق دارد. صحرا خیلی ساده دل است، زود اعتماد می کند، زود دل می بندد. من سختگیر اینطوری از صحرا مراقبت می کند. یکی آمده می خواهد صحرا را با خودش ببرد آن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 فروردین 1395 18:38
به خانه ی صحرا خوش آمدید. اسمم را دوست دارم؛ شبیه خودم است. صحرانوشته هایم تمرین خودداری و سکوت است که هرجایی حرفم را نزنم و هرکسی در جریان امور زندگیم نباشد. اینجا خوب است. می توانم بدون نگرانی از قضاوت آدمهایی که مرا می شناسند، بنویسم.