سبک زندگی

این روزها بخش پیوند ریه کار می کنم. استادم مدیر رزیدنسی پیوند هست یعنی رئیس مستقیمم. تینا شخصیت مشهوری هست در دنیای پیوند. خیلی ها می شناسند. کارهای مهمی کرده، تمام زندگی حرفه ای اش را صرف بیماران پیوندی کرده. تینا یکی از دلایلی بود که این رزیدنسی را انتخاب کردم. تینا تا وقتی باهاش مستقیم کار نمیکنی خوش برخورد و باحوصله است اما این روزها که او را به عنوان استادم دارم تازه می فهمم وقتی دیگران می گفتند او سختگیر است و اشکشان را درآورده منظورشان چه بوده. این روزها یکی از فارمسیستها مرخصی زایمان است و کارش تقسیم شده بین بقیه ی تیم و هفته ی پیش تینا مرخصی بود چون مادرشوهرش فوت کرده بود و باید به اروپا می رفتند برای مراسم. تیم ما هم یکی در میان مرخصی بودند و عملا مسئولیت مریضهای ریه با من بود. خیلی از کارهایی که بلد نبودم را با آزمون و خطا یاد گرفتم خصوصا کارهای اداری تایید داروهای پیوند که نیاز به تماس با بیمه داشت.  آن یک هفته خیلی زحمت کشیدم. این هفته که تینا برگشت دوشنبه اش شیفت عصر آی سی یو داشتم و صبحش را آف بودم. طرفهای ظهر پیام داد که دخترش تب دارد و باید برود از مهد تحویل بگیرد و خواست که من آموزش مریضی که مرخص می شود را انجام دهم و او از خانه کارهای شیفت من را انجام می دهد. خلاصه تا کارها را انجام دادم بعدش تازه شروع کرد به این که چرا فلان کار را انجام ندادی یا به روش او انجام ندادم. وقتی هم برگشتم سر شیفت مدام تکست می داد. دیروز هم که چند ساعتی آمد و رفت تا از خانه کار کند. باز من بودم و تکستها و ایملهایش. امروز هم که اصلا نیامد. من مشکلی با این ندارم که دارم خیلی چیزها را با آزمون و خطا یاد میگیرم مشکلم این است که وقتی کاری را اشتباه انجام بدهم واکنش تند نشان می دهد در حالی که می داند من آشنایی زیادی با بعضی از کارها ندارم و خودش هم‌ نیست که یادم بدهد. نیم ساعت پیش یعنی ساعت ۶ عصر جواب تکستهای روز من را داده و می خواهد یک سری کارها را تکمیل کنم و برایش بفرستم من هم نوشتم فردا کاملشان میکنم و میفرستم. بیشتر منظورم این بود که مرز بکشم و بگویم الان خانه هستم و ساعت کاریم تمام شده. یادم آمد یک نفر که یادم نمی آید کی بود گفته بود Tina has no life و تازه میفهمم منظورش چه بوده! من برای تینا احترام زیادی قائلم اما نمی خواهم سبک زندگیش رو زندگی من تاثیر بگذارد. چند وقت پیش در مورد شرایط کاری یکی از شغل‌هایی که اپلای کردم ازش پرسیدم که من می خواهم work life balance باشد در شغل آینده ام و انگار که از حرفم خوشش نیامده باشد گفت شاید تفاوت نسل‌ها باشد نسل ما درجه اول برایشان این بود استخدام شوند و بعد گفت او به work life integration  اعتقاد دارد. خلاصه من هم تصمیم گرفتم خیلی در مورد کارهایی که اپلای کردم باهاش حرف نزنم. این هفته را با او هستم و دو هفته می روم بیمارستان کودکان و بعد برمیگردم تا هفته ی آخر ریه را با او تمام کنم. امیدوارم این دو هفته ی بعدی بتوانم کمی از از این محیط پراسترس دور شوم. راستی مصاحبه های کاریم در جریان است، فردا مصاحبه ی نهایی ام با یک بیمارستان در دی سی هست. بیمارستان سنت لوئیس که دو هفته ی پیش مصاحبه کرده ام شرایط کار را عوض کرده اند و قرار است یک مصاحبه ی دیگر داشته باشم برای وظایف پوزیشن جدید. فعلا تصمیم گرفته ام دیگر اپلای نکنم و بگذارم نتایج این دو تا مشخص شود. 

نظرات 2 + ارسال نظر
زهره جمعه 12 بهمن 1403 ساعت 11:01

موفق باشی عزیزم

ممنونم زهره جان

ربولی حسن کور چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 22:19 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
میدونم که بهتون سخت میگذره اما عوضش این قسمت را خوب خوب یاد میگیرین.

سلام، کم و بیش درست میگید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد