بی خبر از دوست

این بار نیامدم از خودم بنویسم آمدم سراغ دوست قدیمی وبلاگی ام را بگیرم. مدتی است وبلاگش دود شده و رفته هوا و خبری ازش نیست که نیست. "آنا" کجایی؟

سفر

من هنوز در سفرم

مسافرتم از آنچه حساب کتاب کرده بودم بیشتر طول کشیده و ظاهرا منطقی ترین عمل ممکن هم این است که منتظر بمانم. طبق شنیده ها باید دو تا سه هفته بعد مصاحبه برای مرحله بعدی فراخوانده می شدیم که نشدیم. اتفاقات بدی که در طول این مدت اینجا افتاد باعث شد سفارت  برای مدتی تعطیل شود و در نتیجه فرآیند کارهای ما عقب افتاد. با آقای همسر چندبار صحبت جدی داشتیم که با این شرایط چه کار کنیم و هربار به این چالش رسیدیم که اگر من برگردم سر درس و دانشگاه و همان وقت ایمیل فراخوان  برسد طبیعتا باید فورا برگردم و با توجه به سیستم سفت و سخت خروج از کشور ممکن است نتوانم به موقع خودم را برسانم و این می تواند دردسرساز شود. هربار به این نتیجه رسیدیم که در شرایط فعلی ماندنم به رفتنم اولویت دارد. 

اینجا هوا خیلی سرد شده. یک روز در میان برق قطع می شود و اکثر مردم برای گرم کردن خانه هایشان از زغال سنگ استفاده می کنند. هوا در روزهای سرد شدیدا آلوده است. من خیلی کم بیرون می روم. به عقیده آقای همسر این هوا من را مریض می کند. یکی از دوستان کودکی ام که رفت و آمد خانوادگی داشتیم اینجا همراه همسرش زندگی می کند. دیشب خانه شان مهمان بودیم. آقای همسر و همسر دوستم توانستند نقطه مشترکی در خاطرات کودکیشان پیدا کنند و در نتیجه خوب با هم کنار آمدند. من و دوستم هم نشستیم به صحبت از دغدغه هایمان. دوستم هم به طور جدی دنبال راهی برای مهاجرت می گردد و او اولین کسی نیست که می گوید اینجا جای زندگی نیست. و این را من در همین یک ماه به خوبی حس کرده ام. وقتی از خانه خارج می شوی باید خیلی خوش شانس باشی که ازمحل  انفجار و انتحار  گذر نکنی. همین دو روز پیش عزاداران اربعین  را شهید کردند. عکسهای حادثه فجیع و دل خراش بودند.  در این مملکت همه دنبال راه فرار می گردند. امید و انگیزه برای ماندن خیلی کم است و هر کس که توان رفتن نداشته بالاجبار مانده تا روزنه نجاتی پیدا کند. 

من و آقای همسر اما رابطه مان روز به روز دارد بیشتر شکوفا می شود. بیشتر همدیگر را شناختیم و بیشتر به همدیگر دل سپردیم. آقای همسر عاشق تر از همیشه هوایم را دارد. با کمی رفت و آمد میان دوستان و اقوام و مقایسه الگوهای رفتاری بیشتر درک کرده ام که آقای همسر چه مرد مهربان و خوش قلب و دانایی است. آقای همسر روزی چندبار خدا را شکر می کند که من را به عنوان همسر در کنارش دارد و خوب من صراحت او را ندارم که با صدای بلند شکرگزار باشم اما در قلبم و در ذهنم همیشه از خداوند به خاطر داشتن آقای همسر تشکر می کنم. جنس آرامشی را که الان دارم هیچوقت قبلا تجربه نکرده بودم. خدایا شکر!