-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1399 11:31
این روزها از کوچکترین حرکت یا حرف همسرجان ناراحت می شوم یا حرصم می گیرد. فرقی نمی کند در مورد چه باشد از آشپزی گرفته تا سلفی گرفتن و ییرون رفتن و محتوای صحبتهایش با خانواده اش پشت تلفن. قبلا نظرش را زیاد می پرسیدم حالا بیشتر خودکار کارهایی که مد نظرم باشد را انجام می دهم و به او فقط خبر می دهم که بداند. به احتمال زیاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مهر 1399 06:29
دیروز شرایطی پیش آمد که شاهد تولد دخترک زیبای دوستم شدم، چه تجربه ی زیبای توصیف ناپذیری. دوستم عمل سزارین داشت و به خاطر کرونا شوهرش نمی توانست پسرکشان را در خانه تنها بگذارد و مجبور بود برای عمل تنهایی برود. آنها هم مثل ما دور از خانواده و فامیل هستند و سپردن پسرک به دیگران هم عملا امکان پذیر نبود به دلایل خاص....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مهر 1399 17:08
نه به چند وقت پیش که نگران حس نکردن حرکت پسرک بودم و نه به الان که پسرک لحظه ای آرام نمی گیرد و لگدهایش گاهی آنقدر واضح است که همسر جان هم به راحتی می تواند حسش کند. سه ماهه ی دوم هم به سلامتی دارد تمام می شود و ثلث این ماجراباقی مانده. خریدهایم فعلا معلق مانده، باید به خودم قول بدهم بعد از امتحان جمعه خرده ریزه ها را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مهر 1399 06:34
روزها به سرعت می گذرند و برای من زندگی در بازه های دو هفته ای تقسیم شده متناسب امتحانهایم، هفته ای که امتحان ندارم نه که درسها کم باشد اما چون فشار جمعه ی امتحان نیست خیال راحتتری دارم و فکرم برای بقیه ی جنبه های زندگی بازتر است. به همسر جان از دو هفته ی پیش خبر داده بودند که چون پروژه به اندازه ی کافی ندارند آخر ماه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مهر 1399 12:00
امتحان دیروز هم سخت بود و هم من آمادگی کامل نداشتم. دو روز مانده به امتحان تمام وقت آزادم صرف دکتر رفتن و رفع نگرانی ها شد و فرصت نکردم درسها را آنچنان که باید مرور کنم. شب امتحان را هم بیدار بودم اما کمک چندانی نکرد. برای همین روی نمره ی امتحان نمی توانم حساب چندانی بکنم. روش درس خواندن و برنامه ریزیم را باید عوض کنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1399 06:51
انگار توی هر سه ماهه ی بارداری من، اپیزودی از اضطراب بی نهایت هست که باعث می شود از اورژانس سر در بیاورم. چند روزی بود یک سری دردهای عجیب و غریب به علاوه ی نشانه های دیگر داشتم. از ده روز پیش حرکات و لگدهای آقا را احساس می کردم و این دو روز آخر بعد آن دردها، دیگر نمی توانستم حرکتی را حس کنم. با دکترم که تلفنی حرف زدم...
-
خرید
یکشنبه 23 شهریور 1399 07:49
بالاخره اولین خرید بچه را انجام دادم. یک گهواره ی چندکاره که هم محل خواب و نشستن نوزاد است و این قسمتش قابل جدا شدن و حمل است. هم جای تعویض پوشک دارد که البته من خیلی متوجه چرایی فلسفه ی اضافه کردن چنین قسمتی نشدم چون خودم به شخصه راحتترم از این تشکچه های ضدآب بخرم و روی تخت یا فرش عوضش کنم. فضای زیر گهواره هم برای...
-
رویا
یکشنبه 16 شهریور 1399 09:24
چند وقتی است خوابهای واضحی می بینم. مسلما اثر هورمونهای این دوران است. دیشب یا صبح بود فکر کنم خواب پسرم را دیدم با جزئیات کامل. بغل پدرش بود و پشتش به من بود اما رویش را برگرداند و شروع به حرف زدن کرد. یادم نمی آید چی ها گفت اما انگار یکساله باشد. رنگ پوستش روشن مثل من و همسرجان، موهایش رنگی بین طلایی و مسی و چشمهایش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 شهریور 1399 07:53
امروز بساط آش پزون داریم. چند روز پیش کلی سبزی تازه خریدیم و خرد کردیم و حالا افتاده ایم روی دور غذاهای سبزی دار. کلی سبزی خشک دارم اما انگار آن رنگ و بویی که باید را نمی دهد و فقط در صورتی که فریزرمان خالی باشد سراغشان می روم. بارداری کمی تنبلم کرده و البته تنها دلیلش نیست. کلاسهای آنلاین و تمام روز پشت میز نشستن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریور 1399 23:25
شبهای امتحان آدم دوست دارد هر کاری بکند جز درس خواندن. ساعت ۱۲:۱۷ بعد از نیمه شب است و فردا اولین امتحان جامع ترم برگزار می شود. همه پنج کلاس را تقریبا یکبار و دوبار خوانده ام و نوبت مرور کردن است. بعید می دانم بیدار بمانم. می خوابم و ۴ و ۵ صبح بیدار می شوم. بدی این ترم این است تا خود پنجشنبه ی قبل امتحان کلاس داریم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 مرداد 1399 05:25
مسیر مادر شدن به نیمه رسیده و دیروز فهمیدم قرار است پسردار شویم. با اینکه حس ششم از همان روزهای اول گواهی پسر می داد اما انگار تصوراتم از بچه دار شدن و پرورش آن همه اش بر مبنای دختر استوار شده بود. یک علتش هم شاید این باشد که شاهد تولد و بزرگ شدن خواهر کوچکم بودم و انگار با دنیای دختربچه ها آشناترم و پرورش و تربیت یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مرداد 1399 07:17
هفته ای که گذشت را عملا هیچ کار نکردم.به قول اینجاییها فقط chill کردم و بیخیال دنیا و مناسباتش، استراحت کردم. فکر می کنم کم کم باید لیست وسایلی که برای بچه لازم دارم را تهیه کنم و شروع به خرید کنم اما حسش هنوز نیامده. شاید منتظر تعیین جنسیت بچه هستم، نمی دانم. دو هفته ی دیگر وقت سونوگرافی دارم و فکر کنم بعد از آن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مرداد 1399 08:48
امروز سالگرد ازدواجمان است. چهار سال گذشت. چهار سال پر ماجرا. آشنایی و ازدواج در کمتر از شش ماه، زندگی پراسترس در کابل، مهاجرت به آمریکا و سه سال پر چالش در یک دنیای جدید و حالا انتظار برای نزول اجلال عضو سوم این خانواده ی کوچک. عضو کوچکی که امروز سه ماه و نیمش تمام شده و شکم مادرش حالا به اندازه کافی بالا آمده تا به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 تیر 1399 11:07
کرونا همچنان ادامه دارد. مادرم بعد از دو هفته ی سخت خدا رو شکر رو به بهبود است، برادرانم خوب شده اند و حالا نوبت پدر جان است. دو سه روزی است که با همان علائم درگیر است. فعلا که علامتها قابل تحمل است و امیدوارم سیستم ایمنی پدرم زودتر از شر ویروس خلاص شود. اکثر دوستان و آشنایانمان مبتلا شده اند و تقریبا همه علامتهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیر 1399 05:45
مادر و برادرانم درگیر کرونا شده اند. همه شان علامتهایشان شبیه هم است، تب، بدن درد، تهوع و استفراغ و ضعف شدید بدن. برادر بزرگترم بیشتر از سه هفته درگیر بود و حالا کم کم رو به بهبودی است. برادر کوچکتر حالت خفیف ترش را تجربه کرد و دیگر مشکلی ندارد. مادرم اما کاملا تناوبی حالش بد می شود. چند روز اول حسابی بهش سخت گذشت،...
-
درگیریهای این روزها
پنجشنبه 5 تیر 1399 21:32
یک هفته ی اخیر را با چالش های بارداری در سه ماهه ی اول گذراندم. نهایتا مجبور شدم آمپول روگام را هم بزنم. البته که من فوق العاده حساس شده ام به علامتهایی که می بینم و همین هم باعث شد امروز از اورژانس سر در بیاورم و تا مطمئن نشدم نی نی سالم است به خانه برنگردم، احتمالا هم یک قبض سنگین برایم خواهند فرستاد. باید اعتراف...
-
حس بی نظیر
پنجشنبه 29 خرداد 1399 07:24
بالاخره چشمم به جمال نی نی درونم روشن شد و گوشم به آهنگ ریتمیک قلبش مزین. حس زیبایی بود، آنقدر که اصلا در وصف نمی گنجد. آنقدر خوش شانس بودم که همان موقع که داشتم نگاهش می کردم شروع کرد به وول خوردن و دلم را حسابی برد. همسر جان که انگار در رویا به سر می برد حرف نمی زد اما یک لبخند پت و پهن همراه با شادی و حیرت توی...
-
اینستا تکانی
چهارشنبه 28 خرداد 1399 07:49
چند وقت پیش در پیج اینستاگرامم خانه تکانی راه انداختم، خیلی از کسانی که دیگر اصلا باهاشون در ارتباط نبودم را انفالو کردم و از لیست فالوئرها هم حذف کردم. اکثرا دوستان و همکلاسیهای لیسانس بودند که همان موقع هم صمیمیت چندانی نداشتم ولی چون اینستاگرام است و به یکی که وصل شوی هفت جد و آبایش خبردار می شوند و درخواست فالو می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 خرداد 1399 09:28
دیروز بعد مدتها با یکی از دوستان همسرجان قرار گذاشتیم و پیک نیک خانوادگی رفتیم. البته سعی کردیم همه چیز را رعایت کنیم اما بعید می دانم که آنقدر موثر بوده باشد. خانم دوست همسرجان هم مانند من باردار بود البته چندین ماه جلوتر از من. آنها یک پسر تقریبا سه ساله هم دارند. کنار ساحل دریاچه رفتیم و اتفاقا محل سایه دار خلوتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 خرداد 1399 07:53
درست است که همه از شیرینی دوران بارداری حرف می زنند اما برای من این چند روز در حکم شکنجه ی مجسم بوده. کمردردی که دارم کشنده نیست اما آنقدر مزاحم هست که حواسم را به خودش پرت می کند. پشت میز که می نشینم بعد از یک ساعتی شروع می کند به اذیت کردن و بعضی روزها دردش خیلی زیاد می شود مثل دیشب که حس می کردم عضلات کمرم در حال...
-
تغییرات
سهشنبه 20 خرداد 1399 07:16
یک اپ روی گوشیم دارم برای دوران بارداری، سیر و پیاز همه چی داخلش هست، از سیر رشد جنین، تغییرات بدن مادر، سایز تقریبی جنین و علامتهای خوب و بدی که ممکن است در این دوران دیده شود. اسمش هست babycenter اگر احتمالا خواستید چک کنید. الان سایز کوچولوی درون من اندازه ی انگور هست، البته بگم مقیاس سایز انگورهای اینجاست که خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خرداد 1399 10:22
یکی از علامتهایی که چند روزی است سراغم آمده حس گرسنگی وحشتناکی است که انگار پایانی ندارد. تمام مدت گرسنه ام، غذا که میخورم نیم ساعت بعدش دوباره حس گرسنگی با همان شدت برمی گردد و فقط حس نیست، سیستم گوارشم با تمام شدت غذا طلب می کند. شبها از همه سخت تر می گذرد. نیمه شب بیدار می شوم هم از گلاب به رویتان برای رفع حاجت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 خرداد 1399 07:33
کار کردن در داروخانه و سر و کله زدن با آدمهای مختلف باعث شده انواع تعریف و تمجید، گله گزاری، تهدید و شکایت را تجربه کنم. این که چقدر مشتری ها حق داشتند و یا نداشتند بماند اما برای من کلاس آموزشی خوبی بوده تا با انواع اصطلاحات انگلیسی و شیوه های ابراز رضایت یا شکایت را یاد بگیرم. برای مثال امروز وقتی برای چند روز...
-
بدون فیلتر
سهشنبه 13 خرداد 1399 10:10
بیشتر از پنج نفر از خواننده های خاموش روشن شدند و برایم کامنت گذاشتند. پس به همین روال ادامه می دهم. از آنجایی که این روزها فرصت بیشتری برای همه چیز دارم تصمیم گرفتم از حال و هوای این روزهایم بنویسم. راستش این پست را قرار بود دو هفته ی دیگر بنویسم اما چون نیاز دارم یک جورهایی خودم را تخلیه کنم پس زحمت خواندنش با شما!...
-
خطاب به خواننده های خاموش
یکشنبه 11 خرداد 1399 07:34
مدتی است که می خواهم پستهایم را خصوصی کنم اما یادم آمد که هر از چند گاهی سر وکله ی چند تا کامنت گذار پیدا می شود که سالی یک بار چیزی برایم می نویسند. برای همین می خواهم ببینم اگر بیشتر از پنج مخاطب خاموش چراغشان را روشن کردند و زیر این پست برایم چیزی نوشتند به همین روال ادامه بدهم بدون محدودیت دسترسی. خواننده های...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 22:15
امتحان ها هم تمام شد به خوبی و خوشی، خدا رو شکر. نمرات هم که طبق انتظار بود و پرونده ی سال اول ختم به خیر شد. پایان سال اول مصادف بود با یک اتفاق خوب. دانشگاه ما هر سال مراسمی دارد برای تشویق دانشجویان نمونه در ابعاد مختلف. به این صورت که وارد یک نظرسنجی می شوی و برای هر عنوان، مثلا دانشجوی موفق در کلینیک یا بهترین در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 اردیبهشت 1399 13:59
هفته ی پیش رو هر روز امتحان دارم. دعا کنید امتحانهای آخر ترم به خوبی و خوشی تمام شود، چند تا خبر خوب دارم که بعد از نهایی شدنشان شریکتان می کنم. نماز و روزه هایتان هم قبول باشد. موقع افطار برای من هم دعا کنید لطفا.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 فروردین 1399 23:39
سال نوی امسال با ماجرای کرونا شروع شد و خدا خودش امسال را به خیر بگذراند. اینجا هم مثل اکثر نقاط دنیا قرنطینه برقرار است. همه جا به جز داروخانه، سوپرمارکتها و مراکز بهداشت و درمان تعطیل شده. دانشگاه ما تا یک هفته ی دیگر شروع نمی شود و بعدش همه ی کلاسها آنلاین برگزار می شود تا اطلاع ثانوی. آدمهای زیادی متاسفانه در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اسفند 1398 23:55
این سیستم هفته در میان امتحان داشتن بدجوری آدم را به خودش مشغول می کند. از فشار این امتحان درنیامده باید برای بعدیش آمادگی بگیریم و زمان در این حالت مثل برق و باد می گذرد. کرونا طرف ما هنوز همه گیر نشده اما تبلیغات برای پیشگیری و کنترلش زیاد است. با خانواده تماس گرفتم، مدرسه ی آبجی کوچیکه تعطیل شده و بقیه ی اعضای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اسفند 1398 14:56
همچنان هستم، کم و بیش وبلاگهای دوستان را می خوانم اما خودم حرفی برای نوشتن ندارم. شاید دلیلش مشغله ی درس و دانشگاه باشد شاید هم فقط تنبلی باشد، نمی دانم! اما زندگی برای من همچنان جریان دارد. طبیعت من انگار رقابت و تلاش برای دست یافتن به بهترین است. ترم پیش موفق شدم جزء 5 درصد ممتاز کلاس بشوم. کلاسی با 156 دانشجو. یک...